اصول سياستهاي امام در طول حكومت















اصول سياستهاي امام در طول حکومت



يکي از بهترين ثمرات حکومت 5 ساله ي امير المؤمنين (ع)، به کارگيري سياستهايي است که دقيقاً امام مي کوشد تا اداره ي امور کشور و جريانهاي مهم اجتماعي را مطابق آنها تنظيم کند، سياستهاي اسلامي که بر پايه ي ضوابط ديني و ارزشهاي اساسي انساني شکل گرفته و امام حاضر نيست ذرّه اي از آنها عدول کند. در اينجا ما نمونه هايي از اين سياستها را به صورت مختصر عنوان مي کنيم:

الف - اصلاح حاکميت اسلامي مقدم بر جنگ با مشرکان

يکي از اين سياستها که قالب تمام کوششهاي امام (ع) را در دوران حکومتش تشکيل مي داد، اين بود که امام اصلاح فسادهاي سياسي را در بين مسلمين، مقدم بر فتوحات و تسخير اراضي مي دارد و در راستاي اين سياست، ترجيح مي دهد که کشور اسلامي در همين حدود جغرافيايي که دارد باقي بماند، امّا در درون آن، فساد سياسي حاکم نبوده و عناصري بر مردم حکومت کنند که در صلاحيت ديني و سياسي آنان، جاي هيچ گونه شک و ترديدي نباشد، لذا وقتي افرادي به او پيشنهاد مي کنند تا از معاويه و معاويه صفتان بگذرد و با آنان کنار آيد، امام مي فرمايد:

«ما وَجَدْتُ اِلاّ قِتالَ الْقَوْمِ اَو الْکُفْرَ بِما جأَ به مُحَمَّدٌ؛[1] .

من راهي جز يکي از اين دو: جنگ با اين قوم (قاسطين) يا کفر به رسالت محمد (ص) ندارم».

و باز مي فرمايد: «لَمْ يَکُنِ اللهُ يَراني أَتَّخِذَ الْمُضِلّينَ عَضُداً[2]

خداوند هرگز مرا در موقعيتي که گمراهان را به عنوان بازوي قدرتم بگيرم نبيند».

به همين دليل است که در طول امامت خود، دست از ادامه فتوحات برداشته و در

[صفحه 4]

اجراي سياستهاي خويش کوشيد. هنگامي نيز که کساني چون ناکثين به مخالفت برخاستند با هجرت به عراق و کسب نيرو از کوفيان[3] به مبارزه با آنان شتافت و در جنگي که در گرفت، رهبران ناکثين به قتل رسيده و فرمانده ي شتر سوار ناچار از فعاليت جنگي باز ايستاد و به اين ترتيب غائله خاتمه يافت، امام خود را موظف به جنگ با عناصر فسادگر داخلي مي ديد و بارها مي فرمود:

«اُمِرْتُ بِقِتالِ النّاکِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ[4]

مأمورم که با پيمان شکنان (امثال طلحه و زبير) و ظالمان (امثال معاويه و عمرو بن العاص) و منحرفين از دين (امثال خوارج) بجنگم».

کما اينکه براي امام (ع)، معاويه نيز قابل تحمل نبود و حاضر نشد حتي يک ساعت از طرف او حاکم شام باشد، لذا تمامي همّت خويش را به کار گرفت تا معاويه را از سر راه اسلام بردارد و گرچه تا حدود زيادي موفقيت کسب کرد، امّا به دليل ضعفي که مردم عراق از خود نشان داده و فريب شعارهاي فريبنده ي معاويه را خوردند، نتوانست تا نابودي معاويه پيش رود. طبعاً محصولِ چنين ضعف فکري که کارايي جنگي سپاه کوفه را به صفر رسانده بود، حاکم شدن معاويه پس از شهادت امام، بر عراق بود، امّا سنت امام در جنگ با قاسطين و ظالمين، به عنوان يک اصل ديني، مقبول تمامي مسلمين شد و پايه ي احکام شرعي مربوط به جنگ با بُغات گرديد.

در جريان جنگ با مارقين[5] نيز هنگامي که امام، گروهي را ديد که فريب تأويلات غلط از آيات قرآني را خورده و جامعه ي اسلامي را به فساد مي کشند، براي پراکندن جمعيت آنان، اقدام و کارايي نظاميشان را در هم کوبيد. گرچه بعدها باز به خاطر حاکميّت غلط و ظالمانه ي بني اميّه، مجدداً افکار انحرافي خوارج رواج يافته و حوزه ي عمل سياسي آنان گسترده شد، لکن در مقابل علي (ع) نتوانستند سر بر آورده، سرکوب و منکوب شدند.

امام اين جهادها و تلاشها را در مقابل گروهي از مسلمين انجام مي داد که دچار

[صفحه 5]

انحراف ديني شده و به صورت منافقين (آگاه و يا ناآگاه) در دام شيطان غلطيده بودند، او در اين باره مي فرمايد:

«وَلکِنَّا اِنّما اَصْبَحْنا نُقاتِلُ اِخْوانَنا فِي الاْ سْلامِ عَلي ما دَخَلَ فيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَالاْ ِعْوِجاجِ وَالشُّبْهَِْ وَالتَّأْويلِ؛[6] ... ما امروزه با برادران ديني خود بر سر انحرافات و کجرويها و شبهات و تأويلات باطلي که دامنگيرشان شده، در حال جنگ هستيم».

امّا چنين جنگي را براي اصلاح عناصر مفسد در بين مسلمين که با فرصت طلبي، قصد غصب حاکميت را دارند يک وظيفه ي دائمي براي خود تلقي کرده و مي فرمايد:

«فَاِنَّ رَأْيِي قِتالُ الْمُحِلّينَ حَتّي اَلْقَي الله، لا يزيدُني کَثْرَُْ النَّاسِ حَوْلي عِزًَّْ وَلا تَفَرُّقُهُمْ عَنّي وَحْشَة[7]

عقيده ي من جنگ با کساني است که هتک حرمت از اسلام کرده اند تا وقتي که خداوند را ملاقات کنم، کثرت ياران بر عزّت من نخواهد افزود؛ کما اينکه پراکندگي آنها از اطرافم مرا متوحش نخواهد کرد».

طبعاً اگر امکان کنار آمدن با مخالفين بوده و آنها با توجه به رهنمودهاي امام تسليم مي شدند، امام دست به کار جنگ با آنان نمي شد، اما با شرايطي که آنها پيش آوردند امام چاره اي جز جنگ نداشت؛ چنانکه طارق بن شهاب از حضرت نقل کرد که: «وَاللهِ ما وَجَدْتُ مِنَ الْقِتالِ بُدّاً».[8] .

ب: بهره گيري از شيوه هاي اسلامي و اخلاقي در اصلاح کجرويها

از ديگر سياستهاي اصولي امام اين بود که در اين راه از شيوه هاي غير اسلامي، هرگز بهره نمي گرفت. بارها به او پيشنهاد شد، اشراف را گرامي دارد، تا از خطر مخالفت آنها ايمن بوده و هم از آنها ياري بگيرد، امّا امام حاضر به پذيرش چنين روشي نبود،[9] اگر مي خواست چنين کند جا داشت تا با معاويه کنار آيد، او بارها و بارها اين جمله را

[صفحه 6]

به عنوان يک اصل مهم در حاکميت خود مطرح مي کرد که:

«أَتَأْمُرُونِّي أنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ...؟؛[10] .

آيا مرا وادار مي کنيد تا پيروزي را با ستم به دست آورم؟»

مشي کلّي علي (ع) اين بود که مي کوشيد تا سياستهاي خود را براي مردم تشريح کند ولذا در خطبه هاي مفصّلي که در طول خلافتش براي مردم ايراد مي کرد، خطوط اصلي سياست علمي خود را عنوان مي کرد. امام مي کوشيد تا مردم آگاهانه و آزادانه دست به اقدام بزنند و هنگامي که آنها با کاري مخالفت مي کردند در روشنگري آنان مي کوشيد، امّا وقتي نمي پذيرفتند، سعي بر تحميل خواسته هاي خود نمي کرد و مي فرمود:

«لَيْسَ لِي أنْ أَحْمِلَکُمْ عَلي ما تَکْرَهُون؛[11] .

بر من روانيست چيزي را که شما از آن ابا داريد بر شما تحميل کنم».

در مورد ديگري با ارائه اينکه او از طرق مختلفي سعي کرد تا مردم را اصلاح کند، اما اصلاح نشدند مي فرمايد:

«تنها چيزي که مي تواند شما را اصلاح کند همانا شمشير است، امّا من براي اصلاح شما خود را به فساد مبتلا نخواهم کرد».[12] .

امام تابع چنين ضابطه اي بود ولذا وقتي سر دوراهي اصلاح مردم يا تباه کردن خود به عنوان يک رهبر قرار گرفت، تصميمش بر آن شد تا با عدم استفاده از روشهاي زورمدارانه براي اصلاح مردم، صلاحيت خود را از دست ندهد، او هيچ گاه نمي خواست تا از حيله و مکر براي پيشبرد کارهاي سياسي خويش بهره بگيرد و بدين وسيله پايگاهش را در ميان مردم تقويت کند.

فخري مي نويسد:

«وَلَمْ يَکُنِ الْخُدَعُ وَالْحِيَلُ مِنْ مَذْهَبِ عَليّّ؛

خدعه و حيله در روال کار علي (ع) جاي نداشت».

[صفحه 7]

امّا معاويه چنين نبود ولذا امام متهم به ضعف بينش سياسي شده و معاويه صاحب بينش قوي معرفي گشت، امام در همين رابطه فرمود:

«وَاللهِ ما مُعاوِيَةُ بِأَدْهي مِنِّي لکِنَّهُ يَغْدِرُ وَيَفْجُرُ وَلَوْلاَ کرَاهِيَّةُْ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَي النَّاسِ[13]

معاويه زيرکتر از من نيست، امّا اهل خيانت و فجور است. اگر زشتي خيانت مطرح نبود من از زيرکترين مردم بودم».

و به همين دليل بود که ابن عباس مي گفت:

«مَا رأَيْتُ رَئيساً يُوْزَنُ بِعَليٍّّ[14]

رهبري که قابل مقايسه با علي (ع) باشد، هرگز نديدم.

ج: حفظ اسلام محور تمام تلاشها

از جمله اصول سياسي امام اين است که براي حفظ اسلام، مي کوشد اگر دست به عملي مي زند تنها به عنوان مقدمه اي باشد براي اينکه اسلام محفوظ بماند. هنگامي که پس از پيامبر (ص) جريان سقيفه پيش آمد، امام تنها ناظر پايمال شدن حق خويش بود، امّا به علت آنکه مبادا تزلزلي در ايمان نوپاي مردم جزيرة العرب پديد آيد و اسلام عزيز صدمه ببيند، سکوت اختيار نمود. او خود در نامه اي که به محمد بن ابي بکر فرستاد مي نويسد: «... فَخَشِيْتُ اًّنْ لَمْ أنْصُرِ الاًّ سْلامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَي فيهِ ثَلْمَاً أَوْ هَدْمَاً تَکُونُ الْمُصِيبَةُْ بِهِ عَلَيََّّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِکُمُ الَّتِي اًّنَّمَا هِيََ مَتَاعُ أيَّامٍ قَلائِلَ. ..؛[15] .

من ترسيدم که اگر اسلام و مسلمين را ياري نکنم چه بسا ضربتي بر آن وارد شود که مصيبت آن بر من سنگين تر از مصيبت از دست دادن حاکميت بر شما باشد؛ حاکميتي که چند روزي بيش ادامه ندارد».

اين در حالي بود که امام هيچ گاه از اظهار اين امر که خلافت، تنها حق اوست، خودداري نکرد.[16] و مکرّر با بر شمردن فضايل خود و اهل بيت رسول خدا (ص) تقدّم

[صفحه 8]

آنان را بر ديگران گوشزد مي کرد. جملاتي که در اين رابطه در نهج البلاغه آمده، به اندازه ي کافي در اين باره صراحت دارد، اين علاوه بر تلاشهاي ديگر امام براي استقرار پايه هاي امامت الهي خويش از طرق و روشهاي ديگر است.[17] .


صفحه 4، 5، 6، 7، 8.








  1. انساب الاشراف، ج 1، ص 236؛ محمودي، المعيار والموازنة، ص 54 ،136 و ر.ک: الفتوح، ج 2، ص 266.
  2. وقعة الصفين، ص 52؛ طبري، ج 3، ص 460.
  3. چرا که: «ان الاموال والرجال بالعراق»، اخبار الطوال، ص 143؛ الفتوح، ج 2 ص 268.
  4. انساب الاشراف، ج 1 ص 138.
  5. «مرق عن الدين» يعني کسي که از دين خارج گشت.
  6. تصنيف نهج البلاغه، خطبه ي 120، ص 501.
  7. تصنيف نهج البلاغه، خطبه ي 275، ص 388.
  8. بخاري، التاريخ الکبير، ج 2، ص 67.
  9. الغارات، ج 1، ص 45.
  10. الغارات، ج 1، ص 675، بهج الصباغة، ج 12، ص 196.
  11. نهج البلاغه، خطبه ي 208.
  12. الارشاد، ص 134، ط اسلامية.
  13. خطبه ي 198، تصنيف نهج البلاغه، ص 379؛ المعيار والموازنة، ص 166؛ الغارات، ج 1 ص 296.
  14. عيون الأخبار، ج 1، ص 219. 110.
  15. الغارات، ج 1، ص 307 و ر.ک: أنساب الاشراف، ج 1، ص 281، تحقيق محمودي و نهج البلاغه، نامه ي 62.
  16. ر.آک: تضيف نهج البلاغه، ص 422 -419 و 426 و 427؛ أنساب الأشراف، ج 1، ص 177.
  17. ر. ک: تاريخ سياسي اسلام تا سال چهلم هجري، ص 435 -430.