خلافت علي











خلافت علي[1]



.

کار تعبيين خليفه پس از عثمان چندين روز معوق ماند. مصريها علي بن ابي طالب (ع)را مي خواستند؛ بصريها به طرف طلحه مي رفتند؛ و کوفيها به طرف زبير؛ عاقبت همه در باب علي (ع) همداستان شدند و جمهور اهل مدينه نيز بر اين رأي موافق شدند و ليکن علي (ع) در تمام اين مدت از قبول پيشنهاد مردم امتناع داشت و از مردم پنهان مي شد. در يکي از اين روزها که مردم بر سرش جمع شده بودند گفت: دعوني و التمسوا غيري فانا مستقبلون امراله و جوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول و ان الافاق قداغامت و المحجة قد تنکرت و اعلموا اني اجبتکم رکبت بکم ما اعلم و لم اصغ الي قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتموني فانا کاحدکم و لعلي اسمعکم و اطوعکم لمن وليتموه امرکم، و انالکم وزيرا خيرلکم مني اميراً.[2] .

پيداست که علي (ع) وضع دشواري را که جامعه اسلامي پيدا کرده بود بخوبي مي ديد؛ زيرا در اين چند سال خلافت اشراف قريش که کارگردانان خلافت بودند از راه پيغمبر (ص) دور شده و در شرف برگشتن به عصر جاهليت بودند که جز تأمين منافع مادي و اعاده ي حيثيات قديم خود منظوري نداشته و البته هر خليفه اي که بخواهد وضع

[صفحه 2]

غير از اين باشد از قدم اوّل مواجه با مخالفت و مقاومت شديد قريش خواهد شد. خاصه در اين موقع که بني اميه در خلافت عثمان کاملاً ريشه دار شده و مرکزهاي قوت و قدرت را به دست آورده بودند: شام و ماوراي آن. وليکن مردم علي (ع) را رها نکردند، خدا و مصلحت اسلام را پيش کشيدند تا به مسجد آمد و مردم با او بيعت کردند و پيشاپيش همه طلحه و زبير. يک عده ي چند نفري از بيعت تخلف ورزيدند و از جمله سعد ابن ابي وقاص بود.

از امويهايي که در مدينه بودند در اين چند روز بي تکليفي هر کس توانسته بود به خارج رفته بود. طلحه و زبير نيز پس از چندي اقامت در مدينه چون تقاضاي مزايا و امارت داشتند و علي (ع) قبول نمي کرد از او مأيوس شدند و به علاوه نامه ي محرمانه اي از معاويه به آنها رسيده بود؛ پس به عنوان زيارت عمره از علي (ع) اجازه گرفتند به مکه رفتند. در آنجا عايشه که تا ديروز يکي از مخالفان عثمان و لااقل جز سکوت کردگان بود اينک به علت سابقه دشمني اي که با علي (ع) داشت سخت آشفته شده و به خونخواهي عثمان برخاسته بود و مردم را به دور خود جمع مي کرد.

معاويه نيز در شام از بيعت با علي (ع) سرباز زده به بهانه ي خون عثمان قيام کرد. اين کلمه که براي مشوب کردن اذهان و فريفتن عوام ساخته شده بود، بعدها شعاري شد که همه ي مخالفين علي (ع) در زير آن جمع شدند و کشمکش ميان بني اميه و خاندان پيغمبر در گرفت و از پرده بيرون افتاد. حزب اموي بشدت مشغول تبليغ شد. نعمان بن بشير انصاري از مدينه گريخته، با پيراهن خوني عثمان به شام رفت و معاويه او را با آغوش گشوده پذيرفت و پيراهن خليفه مقتول را در مسجد دمشق در منظر مردم گذاشت.

علي (ع) با شتاب مشغول تغيير عاملان ولايات شد و از معتمدان خود اشخاصي را نامزد کرد، ولي معلوم شد که با کارشکني معاويه کاري از پيش نمي رود و جز جنگ راهي نيست و اين هم بسيار دشوار بود؛ زيرا والي شام کاملاً بر حوزه ي خود نفوذ داشت و همه را به زور و زر نرم کرده بود و اکثريت خلق هم که اعراب بدوي بودند جز يک اسلام سطحي نداشتند و سواي جنگ و غنيمت چيزي نمي فهميدند، علي (ع) مانده بود و معدودي مسلمانان واقعي. تبليغات مخالفين نغمه ديگري نيز ساز کرده بود که در مشوب کردن اذهان ساده زياد تأثير داشت: حرمت جنگ با اهل قبله، حرمت برادر کشي!

[صفحه 3]

کانون مخالفتي که عايشه در مکه برپا کرده بود با پيوستن عثمانيها از اطراف بدان قوت گرفت. عبدالله عامر و سپس طلحه و زبير به او پيوستند و اين دو، بيعت علي (ع) را به ادعاي آنکه به اجبار بوده است شکستند و هر سه به قول متکلمين اهل سنّت «از کرده خود نسبت به عثمان توبه کردند» و به «طلب خون عثمان» مشغول تجهيز لشکر شدند. عاملان عثمان از يمن و عراق براي کمک به اين تجهيز پول و شتر آوردند، پس خونخواهان از مکه قصد عراق کردند به نيت آنکه در آنجا ياراني پيدا خواهند کرد. در کوفه عده اي به آنها پيوستند و وقتي که به بصره رسيدند عده لشکرشان به سه هزار رسيده بود. در بصره عثمان بن حنيف والي علي (ع) به مدافعه برخاست. او را با اغفال دستگير و شهر را تصرف کردند و عده ي زيادي از طرفداران علي (ع) را به بهانه ي «خون عثمان» کشتند. ابن حنيف را که از انصار مدينه بود نکشتند؛ چه مي ترسيدند که انصار در مدينه معامله به مثل کنند، ولي او را کتک مفصلي زده ريشش را مو به مو کندند و بيرونش کردند. اين اعمال مخالف سياست و تدبير نيز بود، چه خويشاوندان کشته شدگان با لشکر مهاجم بد شدند. مهاجمين در بصره لنگر انداختند و فعلاً حرفي جز طلب خون عثمان نمي زدند و در باب خلافت آينده چيزي اظهار نمي کردند. پيشنمازي که يکي از مسائل مهم و مؤثر بود بين طلحه و زبير تقسيم شده بود؛ يک روز اين و يک روز آن.

علي (ع) با لشکري به عده ي هفتصد تن از مدينه بيرون آمد. نخست به قصد آنکه لشکر دشمن را مگر در راه بين مکه و کوفه جلو بر کند و چون دشمن گذشته بود به دنبال او روانه عراق شد و در ذي قار (نزديک بصره) فرود آمد و کساني را به جمع آوري لشکر به کوفه فرستاد. والي آنجا ابوموسي اشعري که خود از عثمانيان بود جداً مشغول کار شکني بود. فرستادگان نتيجه اي نگرفتند، پس فرزند خود حسن (ع) را با عمار ياسر بدانجا روانه کرد تا لشکري فراهم آوردند و به ذي قار باز آمدند.

عثمانيها نيز از بصره بيرون آمده در مقابل علي (ع) فرود آمدند. اميرالمؤمنين (ع) سفيري با پيام صلح نزد مخالفان فرستاد. مذاکره چند روز طول کشيد و انتظار صلح مي رفت و علي (ع) مصمم بود که تا دشمن آغاز جنگ نکند وارد جنگ نشود. سرانجام جنگ شروع شد (جمادي الاخر 36ه’). علي (ع) زبير را ميان دو صف به صحبت خواست و عهد پيغمبر (ص) و سوابق را يادآوري کرد. زبير تصميم گرفت که از جنگ

[صفحه 4]

کناره گيري کند. پسرش عبدا لله که در آرزوي خلافت پدر حرارت شديدي داشت، زبير را ملامت کرد و او را به جنگ وادار کرد، ولي زبير بزودي خود را از جنگ بيرون کشيد و به طرفي رفت و مردي نامش عمرو بن جرموز او را در بيابان يافته کشت.

طلحه زخم مهلکي برداشت و گفتند به تير مروان بن الحکم بود که طلحه را قاتل عثمان مي دانست. طلحه پيش از رسيدن به شهر به آن زخم مرد. با مرگ دو رئيس بايستي لشکر از پا در مي آمد اما عايشه از هودج خود بر بالاي شتر جنگجويان را تحريض مي کرد. هودج غرق تير شده بود ولي چون پوشش محکمي بر آن بسته بودند، هودج نشين از آسيب مصون مانده بود و اعراب بني ضيه شتر را نگاهداري مي کردند. عاقبت مالک اشتر خود را به شتر رساند و مهار آن را گرفت و هودج به زمين آمد. علي (ع) محمد بن ابي بکر را که برادر و محرم عايشه بود فرستاد تا او را برداشته در خانه اي در بصره به احترام جا داد و از آنجا به آزادي روانه مکه شد و سپس به خانه ي خود به مدينه باز گشت.

با اين فتح عراق و کشورهاي تابع آن به تصرف علي (ع) در آمد، ولي شام همچنان در دست معاويه بود، و براي جنک با او بايستي فقط از عراق لشکر فراهم آورد ولي عاملان علي (ع) از آذربايجان و جاهاي ديگر لشکر جمع کردند. از صحابه پيغمبر (ص) قريب هزار تن همراه علي (ع) بودند که هفتاد نفر آنها بدري (شرکت کنندگان در غزوه ي بدر) بودند. پس اميرالمؤمنين (ع) به دفع معاويه با لشکر حرکت کرد و در امتداد فرات روانه ي شام شد.

در صفين که دشت پهناوري است در جنوب رقه، مقدمه ي معاويه به فرماندهي ابوالاعور سلمي استقرار يافته بود و معبر فرات را که تنها محل دسترس به آب بود تصرف کرده، مالک اشتر به تلاش و کوشش براي لشکر اميرالمؤمنين راهي به آب باز کرد (ذوالحجه 36). علي (ع) به رسم صلح جويي خود براي مذاکره صلح جنک را به تأخير انداخت و ليکن شاميها جز از «خون عثمان» سخن نمي گفتند. مدتي نيز براي احترام ماه محرم به متارکه گذشت، آنگاه در صفر 37 جنگ درگرفت.

در لشکر امير المؤمنين (ع) عده ي زيادي قاريان قرآن بودند که با عثمان و با معاويه مخالف بودند و بسختي مي جنگيدند. در نخستين حمله ميمنه ي علي (ع) صفوف دشمن

[صفحه 5]

را شکافته تا نزديکي خيمه ي معاويه پيش رفت، ولي ميسره در مقابل حمله ي دشمن تاب نياورد،پس خود اميرالمؤمنين وارد جنگ شد و فراريان را جمع آوري کرد. علي (ع)معاويه را به جنگ تن به تن دعوت کرد به استناد آنکه مگر جنگ دو سردار اختلاف ميان دو دسته مسلمانان را پايان بدهد، ولي معاويه از ترس، اين پيشنهاد را نپذيرفت.

شب نيز جنگ دوام داشت و صبحدم آثار شکست بر لشکر معاويه پديدار شده بود، مالک اشتر از ميمنه و اميرالمؤمنين (ع) خود از قلب با جمع خود رو به دشمن گذاشتند و چيزي از شکست معاويه باقي نمانده بود که عمروبن العاص حيله اي انديشيد: لشکر شام قرآنها را بر سر نيزه ها کرده گفتند ما به حکم قرآن راضي هستيم. اين تدبير بيش از حد انتظار مؤثر واقع شد و مردم ساده لوح سست شده دست از جنگ برداشتند و هر چه اميرالمؤمنين (ع) و ساير فهميدگان سپاه خواستند به مردم بفهمانند که خدعه است مفيد نيفتاد. دست خيانت نيز در کار بود و مزدوران معاويه در لشکر علي (ع) به سست کردن مردم مي کوشيدند. اشعث بن قيس رئيس قبائل کنده که از اسلام و مسلمانان دل پر خوني داشت و اينک به ظاهر با علي (ع) و در لشکر علي (ع) بود از فرصت استفاده کرد و به اتکاي جمعيت عظيمي که با خود داشت از علي (ع) امر گرفت که مالک اشتر که هنوز گرم پيکار بود بر گردد و اجازه گرفت که به سفارت نزد معاويه برود و معين کند که به چه شکل حکم قرآن را بايد معلوم کرد.

اشعث از نزد معاويه بر گشت با پيشنهاد او و مفادش آنکه هر يک از دو طرف حکمي معين کنند و حکمها از روي قرآن معلوم کنند که خلافت با که باشد. شاميها حکم خود را عمروبن العاص قرار دادند، عراقيها و اشعث ابوموسي اشعري را به علي (ع) پيشنهاد کردند. عراقيها به مناسبت آنکه ابوموسي مدتي والي کشورشان بوده و در اين ايام نيز مردم را از فتنه تحذير مي کرده است، ولي اشعث به استناد آنکه ابوموسي يماني است (عرب قحطاني) و در نتيجه هم نژاد اشعث. علي (ع)ابوموسي را قبول نکرد و سوابق دشمني او را با خود براي مردم شرح داد و عبدالله بن عباس و مالک اشتر را پيشنهاد کرد ولي مردم و اشعث به هيچ وجه متقاعد نشدند و جز ابوموسي کسي را نخواستند و با وقاحت تمام امير المؤمنين (ع) را مجبور کردند تا قرار داد را امضا کرد و

[صفحه 6]

مفادش آن بود که دولشکر بر گردند و حکمين در ماه رمضان در دومة الجندل حاضر شده رأي خود را بدهند.

علي (ع) از صفين به کوفه باز گشت. در آنجا جعدة بن هبيره مخزومي را به والي گري خراسان فرستاد و او به ابر شهر (شهر نيشابور قديم) آمده و مردم کافر شده بودند و او را نپذيرفتند و بر گشت. علي (ع) خليد بن قره يربوعي را با لشکري به خراسان فرستاد تا نيشابور را محاصره کرد. اهالي صلح کردند و با مرو نيز چنان شد. در اين موقع دو شاهزاده خانم ايراني از سردار لشکر امان گرفته نزد او آمدند و او هر دو را نزد امير المؤمنين (ع) فرستاد. امير المؤمنين (ع) اسلام بر آنها عرضه داشت و پيشنهاد کرد که به شوهر مسلماني ازدواجشان کند. گفتند ما را به دو پسر خود تزويج کن. علي (ع) راضي نشد. آنگاه يکي از دهقانان استدعا کرد که آن دو زن را امير المؤمنين (ع) به او بسپارد و گفت «اين مکرمتي است که درباره من مي کني» علي (ع) زنها را به او سپرد و او با حرمت تمام آنها را نگهداري مي کرد[3] و پس از چندي آن دو زن به خراسان به خانه ي خود باز گشتند.

در باز گشت از صفين هنوز به کوفه نرسيده بودند که آشوبي در لشکر پيدا شد. عده ي زيادي بر ضد صلح و قرار داد حکميت بر خاسته بودند و آن را کفر خوانده مي گفتند خلافت مسأله اي نيست که به حکميت اشخاص معين شود: لاحکم الالله و به ديگران حمله مي کردند که شما دشمنان خدا در کار دين مداهنه کرديد و کافر شديد، و عجب آنکه گويندگان اين سخن همانهايي بودند که ديروز با آن وقاحت و اصرار علي (ع) را به ترک جنگ و امضاي قرار داد حکميت و انتخاب ابوموسي مجبور کرده بودند. در مقابل آنها عده ديگري بودند که بر متابعت علي (ع) پايداري کرده و آنها را به نقض بيعت امام و تفريق جماعت ملامت مي کردند. اين دسته وفادار را از آن روز شيعه ناميدند. در تمام راه تا به کوفه اين مشاجره جريان داشت و طرفين حتي با تازيانه به يکديگر مي تاختند.[4] .

در رسيدن به کوفه دسته مخالف حکميت، که بعدها خوارج ناميده شده اند، با ساير لشکر وارد شهر نشده در حرورأ بيرون کوفه فرود آمدند.

[صفحه 7]

امير المؤمنين (ع) به حرورأ رفت و با شورشيان به مذاکره پرداخت و اينکه باعث اين کار خودشان بوده و با اصرار و ابرام علي (ع) را مجبور ساخته بودند پيش چشمشان آورد و در پايان ثابت کرد که ما به حکم قرآن رضا داده ايم نه به حکم اشخاص؛ يعني اگر اشخاص بر خلاف حکم قرآن رأي بدهند، مورد قبول نخواهد بود. با اين سخن شورشيان متقاعد شده با امير المؤمنين (ع) به کوفه آمدند. پس فرستاده اي از طرف معاويه به کوفه آمده به تقاضاي آنکه «معاويه حکم خود را فرستاده است شما نيز حکم خود را بفرستيد و گوش به حرف اعراب بکر و تميم مدهيد». ابوموسي را از عزلتگاه خود که در آن نزديکي بود خواندند و مطابق شرط قرار داد چهار صد سوار به رياست عبدالله بن عباس با ابوموسي روانه ي دومة الجندل کردند. پس خوارج دوباره به اشعار لا حکم الالله سر بر آوردند و به حالت اجتماع از کوفه بيرون آمده به نهروان، که محلي بوده است در نشيب کوه زاگرس متصل به ايران، رفتند و از اين وقت خوارج ناميده شدند به اعتبار بيرون آمدن از کوفه يا خروج بر امام و در نهروان عبدالله بن وهب را به امارت خود بر گزيدند (دهم شوال 37).

در همين اوقات حکمين در دومة الجندل مذاکره را آغاز کرده بودند.[5] نخست درباره ي اشخاصي که لايق خلافت باشند تبادل رأي کردند. عمرو بن العاص معاويه را پيشنهاد کرد ابوموسي قبول نکرد. بعد پسر معاويه را نام برد و او را هم نپسنديدند. ابوموسي با علي (ع) ميانه نداشت؛ زيرا در زمان او از امارات عراق افتاده بود ولي معاويه را هم مردي هوي پرست و کم علاقه به دين مي دانست و شايد مي انديشيد که در باقيمانده ي اصحاب قديمي پيغمبر (ص) که از جمله خود ابوموسي بود اشخاص لايقتر وجود داشته باشد. بدين جهت او عبدالله بن عمر را به عمرو بن العاص پيشنهاد کرد؛ عمرو نپذيرفت و باز از ابوموسي رأي خواست. ابوموسي گفت رأي من آن است که اين هر دو را خلع کنيم و خلافت را به شوراي مسلمانان بگذاريم که هر کس را مي خواهند انتخاب کنند. عمرو تصديق کرد قرار شد که رأي خود را بر ملأ اعلام کنند.

از ابو مخنف روايت است که عمروبن العاص در مدت اين مذاکرات هميشه

[صفحه 8]

ابوموسي را در سخن گفتن و ديگر کارها جلو مي انداخت به عنوان آنکه «تو صحابه ي قديمي پيغمبري و مسن تر از من هستي»، و اين براي ابوموسي عادت شده بود و عمرو از آن منظوري داشت. در موقعي که بناي اعلام رأي شد باز ابوموسي را پيش انداخت. ابوموسي که مرد کودني بود با وجود آنکه ابن عباس او را از حيله عمرو ترسانيد، بر خاست و در حضور جمعي پس از حمد و ثنا گفت «من و عمرو توافق کرده ايم بر آنکه علي(ع) و معاويه را از خلافت خلع کنيم و مردم براي خود والي انتخاب کنند، من اينک علي (ع) و معاويه را خلع کردم، برويد هر کس را شايسته مي دانيد انتخاب کنيد».

سخن او که تمام شد عمرو برخاست و گفت «شنيديد که اين مرد صاحب خود را خلع کرد، من هم صاحب او را خلع مي کنم ولي معاويه را ثابت مي دارم که او ولي عثمان و خونخواه اوست و براي جانشيني او از همه ي مردم لايقتر است». نوشته اند که ابوموسي از اين عمل نامنتظر بر آشفت و به عمرو پرخاش کرد و هر دو به هم دشنام دادند.[6] عمرو نزد معاويه رفت و به امارت مؤمنان بر او سلام کرد: عبدالله بن عباس نيز نزد علي (ع) باز گشت و ابوموسي يک راست به مکه رفت از بيم مردم که به قصد کشتن برخاسته بودند.

حکمي چنين با خدعه و فريب البته قاطع و قانع کننده نبود. علي (ع) در صدد تجهيز و جنگ بر آمد و سعي کرد که خوارج را به راه بياورد و براي آنها روشن کرد که اين حکم از روي قرآن نبوده و بر خلاف قرار داد صادر شده است، ولي خوارج امام خود را معين کرده بودند و با علي (ع) نبودند.

قسمت ديگري از لشکر که تابع اشعث بن قيس بودند مي گفتند اوّل بايد به جنگ خوارج پرداخت. خوارج، نهروان را مرکز کرده به اطراف مي تاختند و مردم را با تهديد به قتل به لعن عثمان و علي (ع) وادار مي کردند. علي (ع) به مقابله ي آنها شتافت، عده اي گريختند و در نواحي ايران و عراق که نزديکشان بود پراکنده شدند. هزار و هشتصد تن از متعصب تر آن قوم به مقاومت ايستادند تا کشته شدند (9 صفر 38)، ولي فرقه و مذهب خارجي از ميان نرفت. پراکنده شدگان به مرور زمان عقايد خود را در ميان عناصر و طبقات ناراضي از حکومت و از مالياتهاي دولتي منتشر کردند و مدتها در

[صفحه 9]

خوزستان مايه ي آشوب بودند. اين عقيده سياسي کم کم مذهبي شد باب طبع اعراب بدوي که ول بودن در باديه را دوست مي داشتند و از تقيد به قيود اجتماعي بيزار بودند. هم امروز در عمان، زنگبار، تونس و الجزيره خوارج هستند و همچنان از علي (ع) تبري مي کنند.

پس از کار خوارج، علي (ع) جنگ معاويه را آماده شد ولي اهل کوفه گفتند ما را امسال جنگ بس است و تقاضا ورزيدند و علي (ع) را واگذاشتند. در مصر به تحريک معاويه و عمروعاص عده اي به ياغيگري سر بر آورده بودند و محمد بن ابي بکر عامل علي (ع) در آنجا در معرض خطر واقع شده بود. علي (ع) از کوفه مالک اشتر را روانه ي مصر کرد. معاويه به وسيله دستياراني که در مصر داشت عامل مالياتي العريش را وادار کردند تا مالک را در راه پيش از رسيدن به مصر در عسل زهر داده و اينجا بود که معاويه گفت: ان لله جنوداً منها العسل؛ و مقارن آن حال عمرو بن العاص از شام آمده مصر را تصرف کرد و محمد بن ابي بکر را که سپاهيانش واگذاشته بودند، معاوية بن حديج سردار عمرو عاص گرفته کشت. کشته شدن اين دو براي علي (ع)سنگين و غم انگيز شد. پس معاويه لشکرهاي خودرا از اطراف به قلمرو علي (ع) سوق داد. مکه و مدينه را تصرف کردند و حتي در شهرهاي عراق مردم را قتل و غارت کردند. دو سال تمام علي (ع) با اين دشواريها مقاومت کرد و دسته هاي لشکر پشت سر هم به دفع شاميان مي فرستاد. آنگاه فاجعه ي نامنتظري وقوع يافت که بکلي جريان حوادث را تغيير داد. سه نفر از خوارج با هم سوگند خوردند که علي (ع) و معاويه و عمرو عاص را در يک شب بکشند. آن دو نفر که بر سر معاويه و عمرو رفتند نتوانستند کار خود را انجام بدهند، ولي سومين که عبدالرحمن بن ملجم مرادي بود که در سر راه علي (ع) به مسجد با چند همدست کمين کرد و با شمشيري فرق او را شکافت و دو روز بعد علي (ع) از آسيب آن زخم وفات يافت (21 و به روايتي 17 رمضان 40) در سن شصت و پنج يا شصت و سه به اختلاف روايات.

جنازه ي علي (ع) را پسرانش شبانه دفن کردند و از بيم خوارج و ديگر دشمنان قبرش را

[صفحه 10]

پنهان کردند و بنا به روايت شيعه بعدها امام جعفر صادق آن را به شيعيان نشان داد.[7] .

در شمائل علي (ع) نوشته اند[8] که متوسط القامه و فراخ شانه بود بازواني پيچيده و درشت و ساقهاي باريک و او را «الانزع البطين» مي خواندند؛ چهره اش گندم گون بود باريشي بزرگ و سفيد و لبي غالباً متبسم و خندان. علي (ع) مردي به تمام معني کلمه ديندار و مسلمان بود، تبعيض و انحراف از دين در دستگاه او راه نداشت و بدين جهت دنياطلبان با او خوش نبودند، اما مسلمانان واقعي که فضايل و مکارم فراوانش را مي ديدند او را به حد پرستش دوست مي داشتند و بي جهت نيست که نام علي (ع) يکي از نامهاي مقدس اسلام است.

[صفحه 11]


صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11.








  1. تاريخ اسلام، تهران: 1367، ص174 -165.
  2. نهج البلاغه؛ طبري ج5، ص156.
  3. کانتا عنده يفرش لهما الديباج و يطعمها في آنية الذهب؛ (طبري ج6، ص36).
  4. طبري از ابو مخنف، ص35.
  5. واقدي اجتماع حکمين را در شعبان 38 مي داند.
  6. هوار مي گويد: اعتقاد به اينکه ميان دو حکم در نهان سازش بوده امکان داشته است، ولي وقايع بعدي آن را تکذيب مي کند (تاريخ عرب، ج1، ص254).
  7. درباره مدفن علي (ع) اهل سنّت اقوال ديگري هم دارند، ولي ابن اثير مي گويد اصح اقوال اين است که قبر در همين محلي است که امروز مزار مردم است.
  8. بحارالانوار، ج9، ص2.