عزل فرماندار براي چند كيلو گندم











عزل فرماندار براي چند کيلو گندم



زني به نام «سوده همداني» از شيعيان امام بود، درجنگ صفين براي تشجيع سربازان و فرزندان دلاورش، اشعار حماسي مي خواند،

که سخت بر معاويه گران آمد و نام اورا ثبت کرد،

روزگار گذشت و امام علي عليه السلام به شهادت رسيد، وفرماندار معاويه بُسر بن ارطاة، برشهر همدان مسلّط گشت،

و هرچه مي خواست انجام مي داد،

و کسي جرئت اعتراض يا مخالفت را نداشت سرانجام سوده، سوار بر شتر به دربار معاويه در شام رفت، واز قتل وغارت وفساد فرماندار به معاويه شکايت کرد.

معاويه او راشناخت وسرزنش کرد، و گفت:

ياد داري که در جنگ صفّين چه مي کردي؟

حال دستور مي دهم تو را سوار بر شتري برهنه تحويل فرماندارم بدهند تا هرگونه دوست دارد، با تو رفتار کند؟

سوده، در حالي که اشک مي ريخت اين اشعار را خواند:


صلّي اِلاله علي جسم تضمّنه
قبر فاصبح فيه العدلُ مدفوناً


قد حالف الحق لايبغي به بدلاً
فصار بالحق والايمان مقروناً


«خدايا درود برپيکر پاکي فرست که چون دفن شد عدالت هم دفن شد،

و خدا سوگند خورده که همتائي براي او نياورد، و تنها او با حق و ايمان همراه بود»

معاويه با شگفتي پرسيد:

چه کسي را مي گوئي؟

و اين اشعار را پيرامون چه شخصي خواندي؟

سوده گفت:

علي عليه السلام را مي گويم که چون رفت، عدالت هم رفت.

معاويه! فرماندار علي عليه السلام در همدان چند کيلو گندم از من اضافه گرفت، به کوفه رفتم وقتي رسيدم که حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي نماز مغرب بپاخاسته بود تا مرا ديد نشست و فرمود:

حاجتي داري؟

ماجرا را شرح دادم، و گفتم

چند کيلو گندم مهم نيست، مي ترسم فرماندار تو به سوي تجاوز و رشوه خواري پيش رفته آبروي حکومت اسلامي خدشه دار شود.

امام علي عليه السلام با شنيدن سخنان من گريست و گفت:

خدايا تو گواهي که من آنها را براي ستم به مردم دعوت نکردم.

سپس قطعه پوستي گرفت و بر روي آن نوشت:

بِسْم اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم، قَد جائَتْکُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوفُوا الْکَيْلَ وَ الْمِيزانَ، وَلا تَبخَسُوا النَّاسَ أَشْيائَهُم، وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها،[1] ذالِکُم خَيرٌ لَکُمْ مَنْ يَقْبِضُهُ. وَالسَّلام

دليل روشني از طرف پروردگارتان براي شما آمده است؛ بنابراين، حقّ پيمانه و وزن را ادا کنيد! و از اموال مردم چيزي نکاهيد! و در روي زمين، بعد از آنکه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است، فساد نکنيد!

سپس دستور داد که:

کارهاي فرمانداري خود را برّرسي و جمع آوري کن، تو را عزل کردم و به زودي فرماندار جديد خواهد آمد، و همه چيز را از تو تحويل خواهد گرفت.

نامه را به من داد، نه آن را بست، و نه لاک و مهر کرد، بلافاصله پس از بازگشت من به «شهر همدان» فرماندار عزل و ديگري به جاي او آمد.

معاويه آن روز شکايت من از چند کيلو گندم اضافي بود، امّا امروز به تو شکايت کردم که فرماندار تو «بُسر بن ازطاة» شراب مي خورد،

تجاوز مي کند،

مال مردم را به يغما مي برد

خون بي گناهان را مي ريزد

و تو به جاي اجراي عدالت و عزل فرماندار فسادگر، مرا تهديد به مرگ مي کني؟

و ادّعا داري که خليفه مسلمين مي باشي؟

معاويه در حالي که از عدالت حضرت علي عليه السلام و عشق و وفاداري پيروان او به شگفت آمده بود گفت:

هر چه سوده مي خواهد به او بدهيد، و او را با احترام به شهرش باز گردانيد.[2] .









  1. سوره اعراف، آيه 85.
  2. فصول المهمّة، ابن صباغ مالکي، ص 129 - و سفينة البحار، ج1، ص671 - و عقدالفريد، ج2، ص102 - و اعلام النساء ج 2 ص 207، و فصول المائة ج 5 ص 565.