العلاقات السليمة بين القائد و الأمّة











العلاقات السليمة بين القائد و الأمّة



وَإِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاَتِ الْوُلاَةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ، أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَيُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَي الْکِبْرِ، وَقَدْ کَرِهْتُ أَنْ يَکُونَ جَالَ فِي ظَنِّکُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ، وَاسْتَِماعَ الثَّنَاءِ؛ وَلَسْتُ - بِحَمْدِ اللَّهِ - کَذلِکَ، وَلَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذلِکَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَالْکِبْرِيَاءِ.

وَرُبَّمَا اسْتَحْلَي النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ، فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ، لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَي اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَإِلَيْکُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، وَفَرَائِضَ لاَبُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا.

فَلَا تُکَلِّمُونِي بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَلَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَلَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، وَلَا تَظُنُّوا بِيَ اسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَلَا الِْتمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ.

فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشْوِرَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ، وَلَا آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعْلِي، إِلَّا أَنْ يَکْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّي، فَإِنَّمَا أَنَا وَأَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ؛ يَمْلِکُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَأَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِيهِ إِلَي مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَي، وَأَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَي.

ترجمه: روابط سالم و متقابل رهبر و مردم

مردم! از پست ترين حالات زمامداران در نزد صالحان اين است که گمان برند آنها دوستدار ستايش باشند، و کشورداري آنان بر کبر و خودپسندي استوار باشد، و خوش ندارم، در خاطر شما بگذرد که من ستايش را دوست دارم، و خواهان شنيدن آن مي باشم، سپاس خدا را که چنين نبودم، و اگر ستايش را دوست مي داشتم، آن را رها مي کردم به خاطر فروتني در پيشگاه خداي سبحان، و بزرگي و بزرگواري که تنها خدا سزاوار آن است.

گاهي مردم، ستودن افرادي را براي کار و تلاش روا مي دانند.

امّا من از شما مي خواهم که مرا با سخنان زيباي خود مستاييد، تا نفس خود را به وظائفي که نسبت به خدا و شما دارم خارج سازم، و حقوقي که مانده است بپردازم، و واجباتي که برعهده من است و بايد انجام گيرد اداء کنم، پس با من چنانکه با پادشاهان سرکش سخن مي گويند، حرف نزنيد، و چنانکه از آدم هاي خشمگين کناره مي گيرند دوري نجوييد، و با ظاهر سازي با من رفتار نکنيد، و گمان مبريد اگر حقّي به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد، يا در پي بزرگ نشان دادن خويشم. زيرا کسي که شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق، يا مشورت در عدالت خودداري نکنيد، زيرا خود را برتر از آن که اشتباه کنم و از آن ايمن باشم نمي دانم، مگر آن که خداوند مرا حفظ فرمايد، پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاريم که جز او پروردگاري نيست، او مالک ما، و ما را بر نفس خود اختياري نيست، ما را در آن چه بوديم خارج و بدانچه صلاح ما بود درآورد، به جاي گمراهي هدايت، و به جاي کوري بينايي به ما عطا فرمود.