سقيفه بني ساعده و بيعت با ابو بكر











سقيفه بني ساعده و بيعت با ابو بکر



پس از رحلت حضرت رسول (ص)پيش از آنکه آن حضرت به خاک سپرده شود، بزرگان قريش و انصار در مدينه گردآمدند و پس از مشاجره ي لفظي کوتاهي، با ابوبکر بيعت کردند. در اين موضوع ميان اهل سنّت و شيعه سخن بسيار گفته شده است و گفته خواهد شد. امّا دو امر در اينجا قطعي است: يکي آنکه با ابوبکر بيعت کردند و او به جانشيني پيغمبر اسلام (ص)برگزيده شد و ديگر آنکه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشيني بلافصل حضرت رسول (ص) را حقّ حضرت علي (ع) مي دانند. پس نزاع ميان شيعه و سني در واقعيت تاريخي که خلافت ابوبکر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است که در اينجا يک مسأله ي اعتقادي ديني است.

آنچه از خطب و سخنان حضرت امير (ع) برمي آيد اين است که ايشان همواره خلافت را حقّ خود مي دانسته اند و هيچ کس را براي اينکار سزاوارتر از خود نمي دانسته اند. البتّه ايشان ناگزير با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کرده اند و اين براي حفظ مصالح مسلمين يعني پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. امّا مسأله تعيين حق مسأله ي ديگري است.

علماي اسلام در اينکه آيا امامت امري الهي است و تعيين آن بايد از جانب خدا و از راه نص باشد و يا اينکه امري سياسي و دنيوي است و منوط به انتخاب و تعيين حل و عقد است، اختلاف کرده اند. علماي شيعه رهبري امّت را مانند نبوّت امري مي دانند که بايد به تعيين الهي باشد و اين تعيين از راه نص پيغمبر يا امام عصر صورت بگيرد. پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا يا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مي روند و مي گويند که اين برگزيده ي الهي يا منتخب مردم، بايد چه کسي باشد و چه صفاتي را حائز باشد و دارنده ي آن شرايط چه کسي يا کساني بوده اند.

مسأله از هر جنبه که نگريسته شود اين امر محرز و قطعي است که علي (ع) بود که از همان آغاز، نامزدي ايشان براي خلافت و سزاوار بودن براي اين امر مطرح بوده است. امّا چرا ايشان را در همان آغاز انتخاب نکردند، مسأله اي است که از لحاظ تاريخي قابل

[صفحه 10]

طرح و بحث است. علّت اصلي جريان سقيفه ي بني ساعده و توافق بر انتخاب ابوبکر را بايد در تعصبات قومي و قبيله اي که عامل و محرک اصلي و انگيزه ي پشت پرده ي همه ي جريانهاي سياسي تاريخ اسلام بوده است جستجو کرد (اين عامل و انگيزه فقط در سيره ي حضرت رسول (ص) و ائمّه ي اطهار عليهم السلام که صرفاً بر پايه هاي الهي بوده تأثير نداشته است).

از شرح کوتاهي که از واقعه ي سقيفه ي بني ساعده در دست است برمي آيد که از مدتها پيش رقابتي نهاني ميان مهاجران و انصار در کار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار که مردم مدينه بودند مقدم مي دانستند؛ زيرا فضل تقدّم در اسلام، خويشي نسبي با حضرت رسول (ص) را منحصر به خود مي دانستند و خويشاوندي در نسب مهمترين عامل در مناسبات انساني در ميان قبايل است. انصار مدّعي بودند که پيغمبر (ص) و مهاجران را پناه داده اند و اگر آنها اينکار را نمي کردند معلوم نبود که مردم مکّه چه بر سر جامعه ي ضعيف و اقليت ناتوان اسلامي مي آورد.

مذاکرات سقيفه اين رقابتها و اميال دروني را آشکار مي سازد. امّا بجز رقابت شديد ميان انصار و مهاجران مکّه، در ميان هر يک از اين دو گروه نيز رقابت شديد طايفگي و قبيله اي وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاي ميان اوس و خزرج درمدينه ي پيش از هجرت حضرت رسول (ص) کاملاً التيام نيافته بود و هر جا فرصتي پيش مي آمد اثر کينه هاي قديم ظاهر مي شد. رقابت ميان طوايف مختلف قريش نيز همچنان برقرار بود و طوايف ضعيفتر قريش مانند تيم و عدي و فهر نفوذ و قدرت طوايف نيرومند بني اميّه و بني هاشم و بني مخزوم را برنمي تافتند.

بزرگان قريش به جهت اقامت در مکّه که از مراکز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاي عمده با خارج عربستان و سفرهاي بازرگاني به خارج، شم سياسي قويتر و اطلاعات و تجارب سياسي بيشتري از افراد اوس و خزرج که به کشاورزي مشغول بودند داشتند و به همين جهت خود را براي حوادث سياسي آينده بهتر آماده ساخته بودند. سه تن از افراد قريش که از قبايل ضعيفتر قريش بودند ولي شخصيّت هاي برجسته و ممتازي بودند و به واسطه ي همين شخصيت ممتاز خود نفوذ فراواني در ميان ياران حضرت رسول (ص) داشتند در اين بازي قدرت، برنده شدند: ابوبکر از طايفه ي تيم

[صفحه 11]

و عمر از بني عدي و ابوعبيده بن الجرّاح از طايفه ي فهر.

ما از لحاظ تاريخي از اتّحاد سه گانه ي اين سه شخصيت خبر نداريم، امّا داستان سقيفه از اين اتّحاد رجال ثلاثه پرده برمي دارد. اين سه تن با مهارت و توانايي سياسي خود توانستند از دو امر استفاده کنند: اوّلاً از رقابت ميان اوس و خزرج حداکثر استفاده را ببرند. و ثانياً موقع را به جهت غيبت علي (ع) و دفن پيکر رسول (ص) بودند - غنيمت شمارند؛ زيرا استدلال عمده ي ابوبکر وعمر بر اين پايه بود که مهاجران چون خويشان ونزديکان حضرت رسول (ص) هستند، پس خلافت حق ايشان است.

اگر حضرت علي (ع) در اين مذاکرات حضور داشتند. فرد برجسته ي موضوع اين استدلال ايشان بودند و انظار پيش از آنکه متوجه ابوبکر و عمر شود موجه علي (ع) مي شد که هم سابقه ي فداکاريش در اسلام بيشتر بود و هم نزديکترين فرد به رسول خدا (ص) بود. ابوبکر و عمر مسأله ي فداکاري در راه اسلام و خويشاوندي با حضرت رسول (ص) را پيش کشيدند و در آن مجلس همه متوجه خود ايشان گرديدند. مسأله ي خويشاوندي سببي و نسبت قبيله اي در نظام قبيله اي اهمّيتي شگرف دارد. در ميان مشاجره و بحث (ابوبکر گفت اينک عمر و ابوعبيده با هر کدام که خواستيد) بيعت کنيد. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمي گيريم. دست دراز کن تا بيعت کنيم! چون آن دو خواستند بيعت کنند، بشير بن سعد خزرجي سبقت گرفت و بيعت کرد، زيرا مي ترسيد سعد بن عباده که نيز از خزرج بود به خلافت برسد.

بدين ترتيب رقابتهاي ميان طايفه اي و قبيله اي کار خود را کرد و کساني که توانستند جريان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصد رسيدند. اين اتّحاد سه گانه ي نيرومند همچنان بر قرار بود.

ابو بکر در حين وفات بي آنکه با کسي مشورت کند و يا بزرگان قريش را مدخليتي دهد، وصيتي نوشت و عمر را به خلافت برگزيد. عمر نيز به هنگام مرگ در حالي که گريه مي کرد گفت اگر ابوعبيدْ بن الجرّاح زنده بود اين کار خلافت را به عهده او مي گذاشتم. بياناتي که عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ خود کرده است دليل بر اين است که در ميان طوايف ضعيفتر قريش اين احساس و ترس وجود داشت که اگر از يکي از قبايل متنفّذ قريش فردي به خلافت برگزيده شود رياست و حکومت از ميان آن

[صفحه 12]

طايفه به آساني به طوايف ديگر منتقل نخواهد شد.

عمر چون مرگ خود را حتمي دانست به عبدالرحمن بن عوف گفت تا علي(ع) و عثمان و زبير و سعد بن ابي وقّاص و طلحْ بن عبيدالله را بخواند. چون اين عدّه حاضر شدند (طلحه غايب بود) رو به علي (ع) کرد و گفت اي علي! تو را به خدا سوگند مي دهم که اگر بر مردم والي شدي بني هاشم را بر گردن مردم سوار نکني. پس از آن روي به عثمان کرد و گفت اي عثمان! تو را به خدا سوگند مي دهم که اگر اين مهم را به دست گرفتي پسران ابومعيط را بر گردن مردم سوار نکني. عمر اين سخنان را با عبدالرحمن بن عوف و زبير بن العوّام و سعد بن ابي وقّاص نگفت؛ زيرا اين اشخاص از طوايف ضعيفتر قريش بودند و انتقال حکومت از ايشان آسانتر بود؛ همچنان که انتقال حکومت از ابوبکر به عمر به آساني صورت گرفت. عمر نيک مي دانست که علي (ع) بني هاشم را بر گردن مردم سوار نمي کند؛ زيرا در همان روز مرگ و تعيين شوري گفت: علي (ع) شوخ مزاج است امّا سزاوارتر و شايسته تر کسي است که مردم را به راه راست ببرد. پيداست که چنين کسي بي خود و بي جهت کسي را بر گردن مردم سوار نمي کند.


صفحه 10، 11، 12.