ظهور خوارج











ظهور خوارج



خوارج کساني بودند که بر علي (ع) به جهت موافقت او با تعيين حکم مخالفت کردند و گفتند خلافت علي (ع) پس از بيعت مردم با او امري الهي بود و او حق نداشت در اين کار تن به حکميت بدهد. شعار معروف ايشان «لا حکم الاّلله » بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير (ع) سخن حقّي بود که از آن امر باطلي را در نظر داشتند. لا حکم الاّلله يعني وضع احکام شرعي امري الهي است، هيچ بشري حقّ وضع حکم مستقلّ جداگانه اي به عنوان حکم شرعي ندارد. امّا حکميت در موارد اختلاف و مخصوصاً در جنگ امر ديگري است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حکمين شرط کرديم که مطابق قرآن و احکام او رفتار کنند «شرطت عليهم أن يحييا ما أحيا القرآن ويميتا ما أمات القرآن». پس اعتراض خوارج کاملاً بيمورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمي جاهل و متعصّب بودند کورکورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصّب و جهل آنان به مرتبه اي بود که در سر تا سر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاي ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به علي (ع) نه به آيه اي استدلال کردند و نه به حديثي و نه دليل عقلي آوردند و در برابر هر استدلالي از طرف مقابل در آنجا که وا مي ماندند فرياد برمي آوردند لا حکم الاّلله و اين جمله ي ظاهر فريب که اصل آن

[صفحه 22]

از قرآن است (انّ الحکم الاّلله) و معني و مورد آن چيز ديگري است، دستاويز اين طايفه گرديد.

در اينجا نيز بايد به فرقي که ميان سپاه شام و سپاه کوفه از لحاظ انگيزه ها و ودواعي روحي و نفساني وجود داشت اشاره کرد. سپاه شام چنانکه اشاره شد سالها از مراکزي که در آن اصحاب رسول خدا (ص) و تابعين به بيان احکام الهي اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجسته اي از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابي در ميان ايشان ديده مي شد کساني نبودند که احساسات ديني عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهي بودند و با جيره و مواجب سرشاري که معاويه به ايشان مي داد آماده بودند که با هر کسي، ولو علي بن ابي طالب (ع) بجنگند. در ايشان درد و تعصب ديني مشهود نبود و اگر تعصب شديدي وجود داشت همان عصبيت طايفه اي و قبيله اي بود. بر خلاف مردم عراق يا کوفه و بصره که خود را صاحب بصيرت در دين مي دانستند ومي پنداشتند که اقداماتشان اساس و پايه اي ديني دارد. امّا اين بصيرت ادعايي سطحي بود؛ زيرا خوارج با شعاري که از معناي آن خبر نداشتند از عقيده ي خود برگشتند و عدّه ي زيادي از ديگران هم در جريانهاي سياسي بعد ثابت کردند که زر و زور را بر دين و حقّ ترجيح مي دهند. رفتار بعدي آنها با علي (ع) و فرزندانش حسن (ع) و حسين (ع) شاهد اين مدّعاست.

خلاصه آنکه عدّه اي از کساني که تحت تأثير اين شعار بودند و دور هم جمع شدند و عبدِالله بن وهب راسبي را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند که از کوفه بيرون روند و در کنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذکور بپيوندند. عدّه ي کساني را که در نهروان جمع شدند و با حضرت امير (ع)جنگيدند چهار هزار نفر گفته اند. در اين هنگام علي (ع) در نخيله لشگرگاه زده بود و عازم جنگ مجدّد با معاويه بود که اخبار موحشي از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد از جمله اينکه آنها عبدالله بن خباب را که مردي بي آزار بود به جرم طرفداري از علي (ع) کشته بودند و به اين اکتفأ نکرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان علي (ع) از او خواستند که نخست به دفع ايشان بپردازد. حضرت روي به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابو ايّوب انصاري را براي پند و اندرز به سوي

[صفحه 23]

ايشان فرستاد ولي سودي نکرد. پس از رسيدن خوارج حضرت باز ابتدا خواست ايشان را از راه مذاکره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبدالله بن الکوّأ که يکي از بزرگان ايشان بود محاجه اي کرد که تفصيل آن در کتب تاريخ مذکور است. عبدالله بن الکوأ در اين محاجه مغلوب شد ولي تسليم حقّ نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شد و در اين جنگ همه ي ايشان به جز عده ي معدودي کشته شدند. پس از آن حضرت امير مي خواست که به جنگ معاويه برود ولي ياران او به بهانه ي خستگي موافقت نکردند و به کوفه بازگشتند. واقعه ي نهروان در سال سي و هشتم هجري اتّفاق افتاد.


صفحه 22، 23.