جنگ صفّين











جنگ صفّين



جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادي الاُولي سال 36ق اتّفاق افتاد. پس از جنگ جمل علي (ع) عبدالله بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روي به کوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد کوفه شد و نامه اي به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه که از سالها پيش طرح حکومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه ي اينکه عثمان مظلوم کشته شده است و او ولي خون عثمان است و مي خواهد قاتلان عثمان را که دور و بر علي (ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سرباز زد و بدينگونه امر ميان علي (ع) و معاويه به جنگ منتهي شد. معاويه براي اينکه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتي کرد و اين آشتي را با پرداخت مبلغي به او تأمين نمود.

علي (ع) در پنجم شوّال سال 36 از کوفه خارج شد و روي به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفته اند. او از کوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقّه در کنار رود فرات رسيد و فرمود تا پلي بر روي رود فرات بستند و از روي آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند.

معاويه نيز با لشکريان خود که در حدود هشتاد و پنج هزار تن بودند به حرکت درآمد و به صفّين واقع در کنار فرات رسيد و محلّي را که براي ورود به آب و برداشتن آب براي چهارپايان بود اشغال کرد و سپاهيان علي (ع) را از آب بازداشت. سپاهيان علي (ع) به فرموده ي او لشکريان معاويه را از کنار آب دور کردند امّا فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذي الحجّه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت کردند که تا آخر محرم سال 37 جنگ نکنند. پس از انقضاي محرم جنگ سختي درگرفت که روزها طول کشيد و در آن عدّه اي از بزرگان طرفين کشته شدند. مشهورترين شخصي که از جانب علي (ع) مقتول شد عمّار ياسر بود که از بزرگان اصحاب حضرت رسول (ص) نيز بود. قتل او سبب وهني براي معاويه گرديد؛ زيرا مشهور بود که حضرت رسول (ص) درباره ي عمّار فرموده بود: تقتلک الفئْة الباغيْة (ترا گروهيي سرکش و ستمکار خواهند کشت). ولي معاويه با تدبير و زرنگي از ناداني و اطاعت کورکورانه ي سپاهيان خود استفاده کرد و گفت او را ما نکشتيم بلکه آن کسي کشت

[صفحه 18]

که او را به جنگ ما آورد.

پس از چند روز جنگهاي سخت و خونين که نزديک بود شکست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتکار عمرو بن عاص تدبيري انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان علي (ع) افکند. او گفت تا قرآنها بر بالاي نيزه کردند و ياران علي (ع) را به پيروي از قرآن و حکم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثّر افتاد و عدّه اي از اصحاب حضرت امير (ع) که در رأس ايشان اشعث بن قيس کندي بود، آن حضرت را ناگزير به ترک مخاصمه و آغاز مذاکره ساختند.

علّت اتّحاد و يکپارچگي سپاه معاويه و پراکندگي و اختلاف سپاه علي (ع) را بايد در اين نکته دانست که سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراکز سياسي و محل اجتماع اصحاب رسول خدا (ص) دور بودند و براي خود سردار و رهبري جز معاويه نمي شناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شکيبايي که خاص او و خلق ذاتي اوبود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبري بلامنازع شناخته شود. شام يکي از مراکز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود؛ زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند که در شام هم براي حمله به بيزانس و هم براي دفاع در برابر آن همواره نيروي مهم و ورزيده داشته باشند. امّا شهرهاي کوفه و بصره که به مرکز خلافت اسلامي يعني مدينه نزديک بودند، در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول (ص) بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند. بنابر اين در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرأ و عقايد و سليقه هاي مختلف وجود داشتند که هر يک خود را از ديگري کمتر نمي ديد و هر کدام مدّعي بودند که احکام اسلام را بهتر مي دانند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأي و نظر مي شناختند. اگرچه شخصيت ممتاز علي (ع) بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتاً تحت راهبري ايشان درآمده بودند، امّا اين اتّحاد و اتّفاق ظاهري و شکننده بود و با اندک تحريک و دسيسه اي مي توانست برهم بخورد.

معاويه اين را مي دانست و عزم ايشان را در همراهي با علي (ع) با تطميع و وعده هاي خوب و هداياي مالي سست کرده بود و به همين جهت توانست با طرحي ماهرانه در بحبوحه ي جنگ نيّت خود را عملي سازد. چون قرآنها بر سرنيزه رفت، عدّه ي زيادي

[صفحه 19]

حضرت را وادار به ترک مخاصمه کردند و قرار شد که هم حضرت علي (ع) و هم معاويه يک تن براي حکميت و حل و فصل و نزاع برگزينند. آنکه از سوي معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود و او عمرو بن عاص بن وائل سهمي، از بزرگان قريش بود و هوش و درايت و فتنه انگيزي او معروف بود و بلند کردن قرآنها نيز از تدبير او بود. امّا علي (ع) را در انتخاب خود آزاد نگذاشتند.

او مي خواست عبدالله بن عباس را که به بصيرت و هوشياري و دانايي معروف بود نماينده ي خود و حکم او سوي خود معرفي کند، ولي اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالک اشتر را که از ياران و فادار و پايدار خود بود پيشنهاد کرد، ولي او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسي اشعري مي تواند نماينده ي ما باشد. ابوموسي اشعري بر خلاف عمرو بن عاص، که در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفي گزيده و به جانبي رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير (ع) به خلافت والي کوفه بود و مي دانست که حضرت او را در کوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مي کرد. در ايام حکومت او در بصره و کوفه، رأي و تدبير و کفايتي از او ظاهر نشده بود و مردي سست و ضعيف بود. امّا بودن او از اصحاب حضرت رسول (ص) احترامي براي او جلب کرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يماني و قحطاني بودند سران سپاه مي خواستند او را نماينده ي خود سازند؛ زيرا «اشعر» قبيله ي ابوموسي نيز از قبايل يماني و قحطاني بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد که او را به نمايندگي خويش در حکميت برگزيند.

نامه اي درباره ي حکميت و تعيين حکمين به امضأ رسيد و قرار شد که حکمين در ماه رمضان آن سال در موضعي ميان کوفه و شام ملاقات کنند. داستان حکمين و ملاقات ايشان در دومْالجندل واقع در اذرح معروف و در کتب تاريخ مذکور است. در اين حکميت عمرو بن عاص آشکارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه ي حکميت و احکام دين اسلام ابوموسي اشعري را بفريفت و او را وادار کرد که ابتدا سخن بگويد و علي (ع) و معاويه هر دو را از خلافت خلع کند. آنگاه خود آغاز سخن کرد و گفت ديديد که اين شخص از طرف خود علي (ع) را از خلافت خلع کرد. من نيز او را خلع مي کنم و معاويه را به خلافت برمي دارم.

[صفحه 20]

اين رفتار عمرو بن عاص چنانکه گفتيم بر خلاف نصّ موافقت نامه درباره ي حکميت بود؛ زيرا در آنجا نوشته شده بود، که «ما وجد الحکمان في کتابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ عَملاً بهِ وما لَم يَجِدا في کِتابِ اللهِ فالسنّْ العادلْ الجامعْ غير المفرّقْ...» (طبري، 3336:1). اگر موافقت هر دو بر کتاب خدا و سنّت عادله شرط شده بود، آن کدام آيه ي قرآني و يا سنت عادله ي نبوي بود که حکم به خلافت معاويه و نصب آن از جانب عمرو بن عاص مي کرد؟ اين عمل عمرو بن عاص نشان داد که ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروي از حق و حقيقت سپري شده است و نيرنگ و خدعه جاي دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست علي (ع) را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است.


صفحه 18، 19، 20.