تامين رفاه عمومي















تامين رفاه عمومي



فراهم آوردن رفاه و آسايش و تحقق کفاف در زندگي براي تمامي اقشار اجتماع، از اهداف اساسي حکومت علوي بود که زمينه ساز تعالي و بالندگي معنوي مي باشد. امام(ع) در حکمتي بليغ در اين باره مي فرمايد: «من اقتصر علي بُلْغَةِ الکَفافِ فقد انتظمَ الراحَة، و تَبوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ[1] ؛ هر کس به مقدار نياز اکتفا کند، آسايش و راحتي خود را فراهم آورد و گشايش و آرامش به دست آورد». امام(ع) در حيطه حکومت خود، حداقل نياز معيشتي همگان را تأمين کرد و در راه فقرزدايي و تأمين معيشت گامهاي جدي برداشت. خود مي فرمايد: «ما اصبح بالکوفة احدٌ الّا ناعماً، اِنَّ اَدْناهم مَنزلَةً لَيَأْکل البُرَّ و يجلسُ في الظِّلِّ، و يَشْرَبُ من ماء الفرات؛[2] کسي در کوفه نيست که در رفاه به سر نبرد، حتي پايين ترين افراد، نان گندم مي خورند و سرپناه دارند و از آب فرات مي آشامند». در هر حال امام(ع) به رفاه عمومي توجهي تام داشت و عمران و آبادي سرزمينها و تأمين شرافتمندانه و کرامت مدارانه مردمان را از اهداف حکومت مي دانست و همچنان که در عهدنامه مالک آمده است حکومت را از ايجاد تنگنا و در مضيقه اقتصادي گذاشتن افراد بر حذر مي داشت و ضمن تلاش براي تأمين رفاه افراد تحت حکومت، به مالک توصيه مي کند کارکنان دولتي را از حيث مالي مستغني کند تا به فسادهاي مالي آلوده نشوند: «ثم اَسْبِغ عليهم الاَرزاقَ، فانّ ذلک قوةً لَهُم علي اسْتصلاح اَنفسهم و غنيً لهم عن تناول ما تحت اَيديهم، و حجة عليهم اِنْ خالفوا امرک اَو ثلموا اَمانتک[3] ». بديهي است رفاه عمومي جز با توزيع عادلانه و به حق ثروتها و درآمدهاي جامعه تحقق پذير نيست و بدين سان ننگ استضعاف مالي، از دامن جامعه پاک مي گردد. امام(ع) اين امر را از وظايف و اهداف زمامداران شمرده است[4] : «اِنّه ليس علي الاِمام اِلّا ما حُمِّلَ مِنْ اَمر ربّه. .. وَ اِصدارُ السُّهمان علي اهلها[5] ؛ بر امام نيست جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده. .. [از جمله:] رساندن سهمهاي بيت المال به اهل آن».









  1. نهج البلاغه، حکمت 371.
  2. ابوجعفر محمد بن علي بن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج2، ص99، دارالاضوا، بيروت، 1405ق؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج40، ص327.
  3. نهج البلاغه، نامه 53، بند 44، ص1011.
  4. مصطفي دلشاد تهراني، دولت آفتاب، ج اول، ص149 ـ 150، تهران، خانه انديشه جوان، چ اول، 1377.
  5. نهج البلاغه، خ105، بند 10، ص311.