آرمانها و اهداف عاليه حكومت از ديدگاه جزء نگر















آرمانها و اهداف عاليه حکومت از ديدگاه جزء نگر



امام علي(ع) علاوه بر موارد پيش گفته، در ساير مباحث خود، به آرمانها و مقاصد عالي حکومت، اشاره داشته اند که ذيل هر کدام از عناوين زير تشريح مي گردد: 1ـ تأمين سعادت مادي و معنوي و توجه به رشد و بالندگي مردم تفاوت حکومت علي(ع) و حکومتهاي ديگر اين است که حکومت براي حضرت، هدف نيست، بلکه وسيله اي براي رسيدن به آرمانهاي معنوي است. امام براي حکومت شأن واقعي قائل نيست، اما بنا به حق شرعي خويش و اشتياق و نياز فوق العاده مردم به حکومت ايشان، اين امر را به عنوان وظيفه الهي مي پذيرد و با پايداري از آن دفاع مي کند: «... لو لا حضور الحاضر و قيام الحُجّة بوجود الناصر. .. لاَلقيتُ حَبْلها علي غاربها و لَسقيتُ آخرها بکاس اَوّلها[1] ؛ اگر وضع موجود و حجت اينکه ياراني هستند، وجود نداشت. .. مهار خلافت را بر پشت آن افکنده و رهايش مي ساختم، و پايانش را چون آغازش مي انگاشتم». شايان ذکر است در نهج البلاغه از حاکم جامعه اسلامي، به عنوان مَلک يا سلطان ـ که به معناي تملک يا سلطه گري است ـ ياد نشده است، بلکه با کلماتي مانند «امام» (پيشوا و رهبر) و «والي» روبه رو هستيم. رهبر و امام کسي است که جمعيت و امتي را به دنبال خود مي کشاند و خود پيش قراول و طلايه دار حرکت است. والي و ولايت، به معناي پيوستگي است. والي امت و رعيت، کسي است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پيوسته است. وقتي در نهج البلاغه در مفهوم حکومت تأمل مي شود، مي بينيم آن که در رأس حکومت است، وليّ امر و متصدي کارهاي مردم است و مکلف به تکليف الهي مهمي مي باشد. او انساني است که بيشترين بار و سنگين ترين مسؤوليت بر دوش اوست. در سوي ديگر، مردم قرار دارند که بايد با همه ارزشهاي مادي و معنوي و آرمانهايشان مورد احترام قرار گيرند و دين و دنياي آنها با هم و در تعامل، ملاحظه شود. در حکومت علوي، مفهوم سلطه گري و زورمداري و افزون طلبي وجود ندارد و مقصد اصلي امام(ع) آخرت است که از گذرگاه دنيا مي گذرد و وظيفه اصلي حکومت تمهيد بستر زميني اين حرکت براي آدميان است. آخرت خواهي و توشه برگيري دنيوي براي سراي باقي از ديد امام چنين بيان شده است: «و انَّما الدنيا منتهي بَصَر الاَعمي، لا يُبْصِرُ ممَّا ورائَها شيئاً و البَصير ينفذها بصره و يعلم اَنّ الدار ورائها، فالبصيرُ منها شاخص، و الاَعمي اليها شاخص، و البصير منها متزوِّد و الاَعمي لها متزوِّد[2] ؛ دنيا آخرين نقطه پاياني ديد کوردل است، کوردل چيزي از ماوراي دنيا نمي بيند، ولي ديد انسان بينا، دنيا را مي نوردد و مي داند منزلگه نهايي در پس آن است. انسان بينا از دنيا به حرکت مي افتد و مقصد را پيش مي گيرد، و انسان کوردل به سوي دنيا [به عنوان مقصد نهايي] حرکت مي نمايد! انسان بينا از دنيا توشه مي گيرد و شخص کوردل توشه را براي به دست آوردن دنيا تحصيل مي نمايد». امام علي(ع) در حکومت خويش عُلُو مادي و معنوي مردم را بيش از هر چيز واجد اهميت مي دانست و به استانداران خويش، از جمله مالک اشتر اين امر را توصيه مي نمود. مرحوم علامه جعفري در شرح بند مزبور از عهدنامه مالک، سخن مولا را چنين ترجمه کرده است: «... من تو را براي اداره کشور مصر مي فرستم که چونان باغبانِ عاشق نهالهاي باغ خود، مردم آن سرزمين را احيا نمايي و شخصيت آنان را در اين گذرگاه معنادار که دنيا ناميده شده است، به ثمر برساني، و از بدبختيها و رذالتهاي اخلاقي و ناگواري هاي جانکاه نجاتشان بدهي، نه چونان درنده اي خون آشام که قدرت حکومت مستت کند و زندگي و مرگ مردم را به بازي بگيري و براي رسيدن به خواسته هاي جاه طلبانه خود حيات مردم را که شعاعي از اشعه الهي در روي اين کره خاکي است، طعمه اي لذيذ براي خود تلقي نمايي. آن کس که با تکيه بر قدرت، انسانها را طعمه خود بداند، پيش از آن که انتقام ماوراي طبيعي بر سرش تاختن بياورد، دير يا زود لقمه اي ناچيز در دهان گرگهايي مانند خودش خواهد گشت، زيرا مردم بر دو صنفند: يا در دين برادر تو هستند، يا در خلقت نظير تو[3] .» در اين فرمان که قابل تعميم بر جوامع و حکومات بشري است، زمامداري که مديريت جامعه را بر عهده مي گيرد، اداره همه ابعاد جامعه را، از تنظيم حيات طبيعي افراد و گروهها گرفته تا امکان پذير ساختن ورود به حيات معقول و رهسپار نمودن اشخاص به عظمت و کمال ربوبي، متعهد مي شود. اميرالمؤمنين(ع) مالک اشتر را که اجراکننده فرمان و مورد تعليم و تربيت آن بزرگوار قرار گرفته است، در بيش از شانزده مورد مخاطب قرار داده و او را براي مديريت جامعه آماده مي سازد. در اين فرمان حقايقي را امام(ع) جهت مالک بيان مي فرمايد و از وي مي خواهد افراد جامعه تحت زعامت خود را با آن حقايق تربيت نمايد.[4] بدين ترتيب اصلاح، رشد و بالنده کردن مردم، در جنبه مادي و معنوي، روحي و جسمي از وظايف و آرمانهاي حکومت است و امر الهي به پيامبر براي تزکيه مردم، دائر بر همين مطلب است. امام(ع) در خطبه 34 مي فرمايد: «ايها الناسُ! اِنَّ لي عليکم حقاً و لکم عليَّ حقٌ فأَمّا حقکم عليَّ فالنصيحةُ لکم و توفيرُ فَيْئکم عليکم و تعليمکم کيْلا تجهلُوا و تَأديبکم کيْما تعلموا؛ اي مردم! براي من و شما حقوق متقابلي است. حق شما بر من، خيرخواهي و پرداخت حقوق شما از غنائم و آموزش دادن است، تا نادان نمانيد و تأديب و پرورشتان، تا آگاه شويد[5] ». ضرورت بينش دهي به امت، توسط پيشوا، در نامه 45 امام(ع) به عثمان بن حنيف ـ فرماندار بصره ـ اشاره و تأکيد شده است: «ألا و اِنّ لکلّ مأمومٍ اِماماً يقتدي به و يستضييء ُ بنور علمه[6] ؛ بدان هر پيروي، پيشوايي دارد و به او اقتدا مي کند و از نور علم وي منور و آگاه مي شود». و نيز فرمود: «و علي الامام اَنْ يُعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان[7] ؛ بر امام است که به اهل ولايت خويش، حدود اسلام و ايمان را تعليم دهد». آرمان حکومت اسلامي و علوي آن است که حاکم و رهبر، معلم و مقتداي مردم باشد. امام(ع) مي فرمايد: «ايها الناس! اِنّي و الله ما اَحثُکُم علي طاعةٍ اِلّا وَ أَسْبِقُکم اِليها و لا اَنهاکُم عن معصيةٍ اِلّا و أَتناهي قبلکُم عنها[8] ؛ اي مردم! شما را به هيچ طاعتي دعوت نمي کنم، مگر اين که خودم قبلاً آن را انجام داده ام و از هيچ کار خلافي نهي نمي کنم، مگر اين که پيش از آن خودم آن را ترک گفته ام». واقعيت آن است که اکثر مردم زمان علي(ع)، فاقد فهم و انگيزه کسب سعادت و فرزانگي بودند، تا امام(ع) به آنان تعليم دهد و به دليل جهالتشان، به دنبال هوي و هوس بودند. به همين خاطر امام(ع) از آنان اين گونه شکايت مي کند: «اللهم اني قد مَلِلتُهم و مَلُّوني، و سئِمتُهم و سَئِموني فاَبْدِلني بهم خيراً منهم و اَبدِلْهم بي شراً مني[9] پروردگارا! من آنان را خسته کردم. آنان نيز مرا خسته کردند! از من به ستوه اند و من از آنان دلشکسته. پس اي خدا! به جاي آنان بهترشان را به من عنايت فرما، و بدتر از من را نصيبشان فرما!».









  1. همان، خ3، بند 17، ص52.
  2. همان، خ133، بند 7، ص413.
  3. اطلاعات، 24/ 2/ 79، ش 21908.
  4. همان، 24/ 3/ 79، ش21932.
  5. نهج البلاغه، خ34، بند 10، ص114.
  6. همان، نامه 45، بند 2، ص966.
  7. عبدالواحد التميمي الامدي، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص318، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت 1407.
  8. نهج البلاغه، خ174، بند 6، ص564.
  9. همان، خ25، بند 4، ص89.