از خاك بستر گرفت و به سوي رفيق والايش پرواز كرد











از خاک بستر گرفت و به سوي رفيق والايش پرواز کرد



روز، ماه و سال درگذشت پيامبر در تاريخ يکسان ثبت نشده است. به گفته ي مورخان روز دوشنبه بيست و هشتم صفر يا دوازدهم ربيع الاول «يا 18 خرداد» سال يازدهم هجرت[1] رسول خدا «ص» پايان کارش پس از 63 سال زندگي در اين جهان فرا رسيد و بهشت را اختيار کرد و امري که گريز از آن ميسر نيست، واقع شد و آخرين کلمه اي که از آن حضرت شنيده شد اين بود که مي گفت:

بل الرفيق اعلي.

نه، من بستر خاک را براي رسيدن به پيشگاه جلالش و مجاورت در رحمت الهي اش پذيرا شدم. آري، پيامبر در دامان علي «ع»[2] يا به نوشته اي روي سينه ام المومنين عايشه[3] براي هميشه چشم بر هم گذاشت و به سوي رفيق اعلي پرواز کرد.

ابوبکر که براي ديدار همسرش به حومه مدينه[4] رفته بود در هنگام رحلت پيامبر در

[صفحه 44]

مدينه نبود ولي چيزي نگذشت که او به مدينه بازگشت، و به خانه ي رسول خدا «ص » وارد شد.

با چهره اي افسرده و رنگ پريده به سوي جسد پيامبر که برد يماني به روي آن کشيده شده بود پيش رفت و زانو زد، پارچه را از صورت او برداشت و بر سيمايش خيره شد. آيا او خاطراتي را به ياد مي آورد، از زمانهاي پيش، از آن روزي که در کنار پيامبر قرار گرفت، تا زماني که پيامبر در بستر مرگ آرميد.

ما نمي دانيم، او چه فکر کرد، و با خود چه گفت، آيا او گفت:

محمد «ص» اکنون خاموش، بي حرکت، و مجذوب است.

او نوري بود که بر دلها و بر خردها تابيدن کرد، و درخشندگي اش زيادتر شد و ميدانش وسيع و وسيع تر گرديد، تا جايي که موقعيت و مقام انسانيت را نشان داد.

بوسه اي بر چهره سرد پيامبر «ص» زد و پارچه را آهسته بر آن کشيد.

آن گاه گفت، پدر و مادرم فداي تو باد- پاکيزه زيستي و پاکيزه از اين جهان رفتي. با مرگ تو رشته نبوت قطع شد[5] ولي کتاب آسماني تو که ناسخ نواميس و قوانين گذشته است و بر هر کتابي مقدس و عزيزتر است، مشعلي نوراني و آسماني در پيشاپيش امم خواهد بود تا بشريت وجود دارد فروغ هدايت است.

برخاست و از خانه خارج شد.

مردم در نزديک خانه پيامبر، در صحن مسجد و اطراف آن جمع شده بودند، مدينه در يک سکوت دردآلود فرو رفته بود و غم از در و ديوار و آسمان اين شهر فرو مي ريخت و عمر سخت نگران بود.

شايد پنداشته بود بهتر است تا برقراري نظم تازه، مردم را به گفتاري مشغول کند.

او که به کرات از پيامبر شنيده بود «محمد انساني است که به پيامبري برگزيده شده است (و وحي را با امانت به مردم رسانيد) و پيش از او کساني بودند که (واسطه فيض الهي شدند) و مامور هدايت مردم گرديدند، زمان آنان سرآمد و رحمت الهي را برگزيدند، پس اگر محمد درگذرد يا کشته شود و پروردگار روحش را در اعلي عليين به جوار خويش بپذيرد آيا مردم از دين برمي گردند و به سوي تاريکي و گمراهي گذشته خود باز خواهند گشت، اگر کسي از آيين اسلام دست بردارد و به کيش گذشته خويش

[صفحه 45]

روي آورد، به خداوند زياني نرسانده، بلکه خود زيانکار است»

عمر از پيامبر به گوش خود شنيده بود و به خاطر داشت که مي گفت، اي محمد، تو نيز خواهي مرد همان طوري که ديگران مردند.

آري، پيامبر همچون ديگران است که زاييده مي شود و رشد مي کند و سپس به سوي مرگ و آخرت خوانده مي شود و پيش مي رود.

پس چگونه بوده است که عمر مي گفت اي مردم:

پيامبر «ص» به سوي خداي خود صعود کرد و پرواز نمود، آنها که مي گويند رسول خدا مرده است، مي خواهند مسلمين را از دين بازگردانند و هلاکشان کنند.

بايد بدانيد که محمد «ص» باز مي گردد و دستهاي کساني را که گمان کردند که او مرده است قطع خواهد کرد[6] آيا منظور عمر، «انا لله و انا اليه راجعون» بوده است؟

آيا پس از رحلت پيامبر بلافاصله اين انديشه نيرو گرفت که مردم بايد به دين نياکان خود باز گردند و از قرآن که چراغ آسماني براي حيات بشري مي باشد دست بردارند که عمر با شمشير کشيده در ميان مسجد ايستاد و اين چنين سخن مي گفت تا در ميان مسلمانان مضطرب و سرگردان پايداري به وجود آورد.

عمر که در سال پنجم بعثت محمد «ص»، اسلام آورده و به سياستمداري معروف است، و به گفته اي، او مانع نوشتن آخرين وصيت پيامبر «ص» گرديد، نمي دانيم چگونه شد کلمات الهي که بر برگزيده خدا فرو فرستاده شده «انک ميت و انهم ميتون» عمر به ياد نداشته است.

آيا تشويش و اضطرابي در جامعه اسلامي به وجود آمده و مشکل بزرگ و طاقت فرسايي در لحظات درگذشت پيامبر ايجاد شده بود که عمر ناگزير گرديد براي جلوگيري از خطراتي که انقلاب اسلامي را از درون تهديد مي کرد، بگويد که پيامبر وفات نکرده است و او هرگز وفات نمي کند، حال آن که او مي دانست و يقين داشت که محمد «ص» همچون ديگران بشر است و سرآغاز زندگي اش از خدا و سرانجام زندگي اش به سوي خدا مي باشد.

با اين همه عمر به سخنان خود ادامه مي داد[7] که ابوبکر وارد مسجد شد و در ميان مردم

[صفحه 46]

قرار گرفت، عمر سخن خود را قطع کرد و به تازه وارد چشم دوخت[8] .

مردمي که در صحن گرد آمده بودند و به گفتار عمر گوش مي دادند، اکنون منتظرند بشنوند که ابوبکر چه خبر تازه اي مي دهد.

ابوبکر گفت خداوند محمد «ص» را از ميان ما به پيامبري برانگيخت و به برکت وجود او ما را بر امم گذشته برتري بخشيد.

هر که محمد را ستايش مي کند بايد آگاه باشد که او رضاي خداوند را پذيرفت و به جوار او رفت و هر که خدا را مي پرستد و ستايش مي کند و سپاس مي گويد بي شک او نمي ميرد و هميشه زنده و باقي است.

گفتار ابوبکر مردم را از ترديد و دودلي نسبت به وفات پيامبر «ص» بيرون آورد، ولي نگراني ديگري که بلافاصله در انديشه هاي مردم جاي گرفت جانشيني پيامبر بود. زيرا، مسلمانان فهميده بودند که ديگر محمد در بين آنها نيست و واسطه وحي، و پيشواي خيرات، و کليد برکت و نعمت از خاک بستر گرفت و به سوي رفيق اعلي رفت.

[صفحه 47]


صفحه 44، 45، 46، 47.








  1. برابر 8 ژوئن 632 ميلادي- پيامبر ج 3 ص 312.
  2. نهج البلاغه- خطبه 188، هنگامي که روح رسول الله قبض مي شد من سر مبارک را بر سينه ام داشتم و جان مقدسش در دست من از پيکر جدا شد: علي «ع».
  3. عايشه مي گويد همين که حالت پيامبر را وخيم ديدم سر او را در سينه خود نگاه داشتم و دستش را در دست خود گرفتم احساس مي کردم که بدنش سنگين مي شود- چشم به صورتش دوخته بودم که ناگهان ديدم آخرين حرکت هم در گردش چشم هاي او پديد آمد و با کمال آرامي پلک هاي چشم را روي هم گذاشت. ص 212 پيامبر ج 3- رهنما، زين العابدين.
  4. منزل همسر ابوبکر در روستاي سخ يا سنح بود که با مدينه حدود يک کيلومتر فاصله داشت.
  5. تاريخ سياسي اسلام ص 170.
  6. نقل از ابوهريره، ابن هشام ص 428 ج 2.
  7. ازام المومنين عايشه روايت شده است: عمر و مغيره بن شعبه وارد خانه رسول الله شدند و به کنار جنازه پيامبر رفتند و از چهره آن حضرت روپوش را کنار زدند. عمر با ديدن چهره ي فرستاده ي خدا گفت، رسول خدا در بيهوشي شديد فرو رفته است، سپس هر دو برخاستند و راهي شدند، چون به در خانه رسيدند مغيره گفت اي عمر، رسول خدا وفات يافته است.

    عمر با شنيدن اين سخن، بشدت برآشفت و رو به مغيره کرد و گفت تو دروغ مي گويي و خواهان فتنه بين مسلمانان هستي. رسول خدا تا زماني که منافقين را از بين نبرد وفات نمي کند. دعوت حق- ص 370.

  8. عمر در روز دوم خلافت ابوبکر در مسجد در پاي منبر ميان مردم ايستاد و گفت سخن خود را درباره ي اين که پيامبر نمرده است پس مي گيرم. ابن هشام 2:432.