به سوي ميعادگاه- علي رستگار شد











به سوي ميعادگاه- علي رستگار شد



نادرستان، حق را در پرده ي تزوير و ريا پنهان کرده بودند، گروهي کوردلان که به دنيا سخت وابسته بودند با دهاني آلوده به گناه، علي «ع» را ناسزا مي گفتند.

علي خليفه مسلمين بود که خوارج در مسجد به او اقتدا نمي کردند و وي را کافر مي دانستند. معاويه و يارانش در شام براي از ميان برداشتن علي، با بودجه اي هنگفت دست به تبليغات عليه امام زدند و علي را بي نماز خواندند و حديثها به دروغ ساختند و آنها را به رسول خدا نسبت دادند، و صحابه سکوت کردند.[1] .

ابوهريره به نفع معاويه حديث جعل مي کرد و مردم هم براي تقرب به خدا علي را لعن مي نمودند تا جايي که نام علي را از روي فرزندان خود برداشتند.

معاويه مي دانست علي حق است و او باطل، از اين رو در همه جا سعي مي کرد که حق پنهان بماند. فرزند ابوسفيان براي اين که از محبوبيت علي و نيروي جنگي او بکاهد بدگويي در حق علي را رواج داد، و روحيه مردم را نسبت به علي چه در داخل قلمرو و چه در خارج از قلمرو خلافت امام تضعيف کرد تا جايي که علي هنوز پيشواي مسلمين بود عده اي او را در هنگام خواندن نماز لعن مي کردند.

[صفحه 274]

شايد در تحليل وقايع تاريخي انجام تمام اين کارها را به گردن معاويه گذاشتن باعث مي شود که باور داريم او توانست با سياستي توام با ريا و تزوير پايه هاي حکومت اميرالمومنين علي «ع» را متزلزل کند، اما اين چنين نيست بلکه مي توان گفت جنگهاي پي درپي در مدت خلافت علي «ع» و کشته شدن عده کثيري در ميدان جنگ و عدالت سخت اميرالمومنين موجب شد که تبليغات عليه علي در بطن جامعه قابل حرکت و دوام باشد.

آنچه معاويه و يارانش کردند اين است که علي را مسبب جنگها و کشته شدن مسلمانان در ميدانهاي نبرد معرفي کردند نه اين که توانسته بودند خود را شاخص کنند و بر علي «ع» رجحان گيرند. نه هرگز، نيک انديشان مي دانستند که معاويه قابل مقايسه با علي نيست و معاويه هم تا آخر عمر همين رنج را در دل داشت.

ديگر آن که سکوت صحابه ي رسول خدا که در زمان حکومت علي «ع» حيات داشتند و قيام بعضي از آنها عليه اميرالمومنين خود باعث اشاعه ي تبليغات سوء عليه امام عليه السلام شده بود. در اين ميان شرکت امام علي را در غزوات رسول خدا «ص» و شمشيرهايي که براي اسلام زده بود نبايد از نظر دور داشت، که همين باعث کينه قريش بود. علي سياستي جز اسلام نداشت و قانوني جز قرآن نمي شناخت. از ستم و ظلم گريزان بود و آن را ننگين مي دانست. او با ايمان و استوار و مطمئن و با تصميم در حفظ امانت الهي بود.

علي مي گويد:

به خداوند و آنچه در پيش او مقدس است سوگند مي خورم اگر فرمانروايي هر چه در زير آسمانها است و همه ي کشورهاي روي زمين و آنچه در آنهاست را به علي بدهند تا علي را وادار کنند ستمي بر مورچه اي روا دارد و پوست جوي را از موري بستاند، علي هرگز تن به چنين معامله نمي دهد و حاضر نيستم براي ستم به مورچه اي در محکمه ي عدالت الهي به پا خيزم و پاسخگو باشم.[2] .

در حکومت علي زيادتر از عدالت براي کسي جايي وجود نداشت به همين جهت بود که طلحه و زبير از علي خشمگين شدند در حالي که اگر علي مي خواست مي توانست

[صفحه 275]

آنها را براي خود نگهدارد. علي راضي نشد که عمروعاص را با خود همراه کند اگر مي خواست مي توانست او را به استخدام خود درآورد.

ابن عباس و مغيره به او گفتند فعلا معاويه و ابن عامر و بقيه ماموران عثمان را به حال خود بگذار تا با تو بيعت کنند پس از آن هر کدام را خواستي از کار برکنار کن، ولي علي نپذيرفت و گفت من هرگز در دينم مداهنه نمي کنم و پستي را به خود راه نمي دهم.

به او گفتند معاويه را به حال خود بگذار زيرا او مردي جسور و جري است و مردم شام به سخنش گوش فرامي دهند و او دليلي در دست دارد که از جانب عمر به ولايت شام منصوب شده و عثمان در انتصابش دخالتي نداشته است و مردم هم به اعمال عمر و روش او اعتماد دارند و زمان خلافت عمر را بهترين دوران اسلام بعد از رحلت پيامبر مي دانند. علي نپذيرفت و گفت حاضر نيستم حتي دو روز معاويه را از جانب خود ماموريت بدهم.

افرادي که به علي يادآوري مي کردند که لازمه ي کشورداري داشتن سياست خاص مي باشد، نمي توانستند بدانند که آنچه علي فکر مي کند و مي گويد نتيجه تربيت و طرز زندگي اجتماعي و ايمانش مي باشد. علي از دنيا و زيورهاي دنيا متوحش بود. او خودش را همواره در معرض حساب قرار مي داد و آنچه گفته و کرده بود در ترازوي عدالت قرار مي داد و مطالعه مي کرد.

او غذاهاي ساده و خشن مي خورد و در ميان مردم مانند ساده ترين آنها بود، به بينوايان محبت مي کرد، زورمندان در انتظار ظلمش نبودند، بي چيزان و ناتوانان همواره به عدالتش اميدوار بودند. علي در ميان تاريکيهاي شب در محراب عبادتش با ناله اي اندوهناک خطاب به دنيا مي گفت که تو موفق نخواهي شد که علي را فريب بدهي زيرا علي دنيا را آنچنان طلاق داده است که هرگز قابل رجوع نيست.

علي از نخستين روزهاي فروع اسلام همراه پيامبر و شاهد رسالت بود، اسلام را در آغوش گرفت و در راه آن تا آخرين روزهاي عمر خود فداکاري کرد.

علي ديده بود که معاويه و پدر و بستگانش از آغاز کار اسلام در مقام معارضه با اسلام برآمدند و تا فتح مکه با اسلام مبارزه کردند و براي خاموش کردن آن کوشيدند و هر چه خواستند کردند. اما علي به عدالت پايبند بود و به حق حکم مي کرد و حکمت و علم از

[صفحه 276]

نواحي وجودش تراوش داشت و چيزي جز عدالت از او صادر نمي شد.

شايد مجموعه همين مسائل بود که علي «ع» فرمود در ميان ظلمت شب دور از ديد دوست و دشمن مرا به خاک سپاريد تا ندانند در کجا آرميده ام و سر بر خاک تيره گذاشته ام تا آنان که نتوانسته اند در حياتم از من انتقام بگيرند نتوانند به جسد من دست يابند و روشهاي دوران جاهليت را زنده کنند.

در همان زماني که علي را لعن مي کردند و چه بسا علي به گوش خود هم مي شنيد، فرياد مي زد حق آن است که من راهنماي آن باشم نه ديگري بگويد و آن را نشان دهد.

من با روحي پاک و ديني که بر قداست و وجدان استوار است شما را به راهي مي برم که سعادت بشر در اين راه خواهد بود.

من بدي و کج انديشي کسي را نخواسته ام و آنان که از من روي برتافتند و ستمها روا داشتند بدانند که هرگز کينه از آنها به دل ندارم. آنچه من کردم براي رضاي خدا بوده است نه چيز ديگر.

به خاطر داشته باشيد که نخستين بار من به پيامبر اسلام ايمان آوردم و نخستين مسلمان باايمان و فداکار من هستم.

سزاوار نباشد با گذشته ي درخشاني که من در تاريخ اسلام دارم زبان به دشنام من گشوده شود. خدا و پيامبر رضايت ندارند که درباره ي من چنين رفتاري شود و مسلمانان از برادري چون من دوري جويند.

امام براي نجات افرادي که در دست طاغوت زمان گرفتار گرديدند، مردم را به جهاد دعوت کرد تا کار معاويه را يکسره کند اما ياراني نداشت که به دعوتش بشتابند.

بارها فرمود که من مي بينم هرگاه گروهي از قواي شام به شما نزديک مي شود از ترس به خانه هاي خود مي رويد و پنهان مي شويد.

مي دانم آن کس که به ياري شما دل بندد و به ميدان نبرد برود تا دشمن را از شما دفع کند خود از پاي درمي آيد و خوار خواهد شد[3] ، ولي مردم روي موافق نشان ندادند.

راي ابوموسي اشعري و تبليغاتي که معاويه درباره راي حکمين کرده بود و فتح يمن و مصر و ديگر اقداماتي که حاکم شام در زمينه ي تثبيت موقعيت خود و ايجاد ناراحتي در

[صفحه 277]

حوزه حکومتي امام نموده بود موجب شد که مردم خيال کنند هر کسي به جاي علي بيايد همچون او عدالت و مساوات را در سرلوحه ي حکومت خود قرار مي دهد، از اين رو رغبتي به جنگ نشان نمي دادند. امام در اين مورد بسيار افسرده بود ولي از پاي ننشست.

او خطاب به مردم فرمود:

در حکومت من قرآن را استوار دانستيد، و آنچه واجب بود برپا داشتيد، سنت را زنده کرديد، و بدعت را از بين برديد، به امام خود اعتماد کنيد و از او پيروي نماييد.

علي عليه السلام در حالتي که اشک از چشمانش جاري بود گفت:

موقعيت کشور طوري است که بدون فوت وقت بايد جهاد کرد، من از همين امروز براي جنگ تدارک مي بينم هر که اراده کرده است که به سوي خدا برود به زير پرچم من جمع شود. هنوز به سوي صفين حرکت نکرده بود که دعايش اجابت شد.[4] .

پسر ملجم مرادي شمشير کشيد و هنگامي که علي در محراب عبادت خدايش را ستايش مي کرد آن را بر فرق علي فرود آورد. توطئه در خانه اشعث بن قيس دوست معاويه تحقق يافت و براي اين که صفحه تاريک تاريخ را رنگ ديگري بدهند گفتند که ماموريت براي کشتن علي و معاويه و عمروعاص بود[5] و معاويه و عمروعاص را در رديف علي قرار دادند- شمشير زهرآلود ملجم مرادي فرود آمد که:

ناگهان صدايي برخاست و به آسمانها رفت:

فزت و رب الکعبه

فرشتگان به زير آمدند، محراب مسجد به لرزه درآمد، محاسن سفيد علي از خون سرش رنگين شد و قطراتش بر کف محراب چکيد و از آنها صدايي برخاست که مي گفت: الله اکبر.

اينجا بود که علي فرمود به خداي کعبه رستگار شدم.

دري باز شد، علي به ميعادگاه مي رود تا خدايش را ملاقات کند.

تن خسته علي را به خانه اش آوردند. خواستند او را به بسترش حمل کنند، گفت نه من

[صفحه 278]

بايد با پاي خودم به سوي بسترم که نخستين منزل از منازل صعود به عالم ملکوت است بروم.

او در بستر قرار گرفت، تا به سوي خدا پرواز کند و به ميعادگاه برسد.

زبان گشود و آنچه از امانت محمد «ص» و بار امامت در نزد خود داشت از گنجينه اسرار خويش بيرون داد.

علي که به کرات در مسجد و اجتماعات گفته بود که از علي هر چه دلتان مي خواهد بپرسيد قبل از اين که او را نبينيد.[6] .

اکنون که به پروازش چيزي نمانده، بايد گفته باشد اي مردم:

سلوني قبل ان تفقدوني.

قبل از اين که ديگر به من دسترسي نداشته باشيد، آنچه از شما پنهان است يا در آن ترديد داريد يا سخت است که حقيقت را بشناسيد و بدان معرفت پيدا کنيد بپرسيد.

بپرسيد تا بگويم، بپرسيد از قرآن و از آيات آن- براي اين که من سخنگوي آنم و آن را به سخن درمي آورم.[7] .

من نور وحي و رسالت را از مراحل نخست آن ديدم و پيامبر «ص» مرا از تمامي علم خود سيراب کرد.[8] .

من در آن روزها که وحي بر پيامبر نازل مي شد مي شنيدم و مي ديدم که شيطان از حرکت ملکوتي انسان رنج مي برد، آن گاه که در جريان وحي حضور نداشتم پيامبر آيات را بر من قرائت مي کرد و شان نزول و تاويل و تفسير آن را به من مي آموخت و چيزي را بر من پوشيده نمي داشت. هر روز از خلق و خوي و خصوصيات دروني خود چيزي را آشکار مي ساخت و به من مي فرمود که آن را به خاطر بسپارم و پيروي کنم.

يرفع لي في کل يوم من اخلاقه علما و يامرني بالاقتدء به[9] .

از همين است که:

[صفحه 279]

پرتو من از نور پيامبر است کالضوء من الضوء.

من بستگي نزديک با پيامبر داشتم، او مرا در کنار خود پرورش داد، همواره مرا به سينه خود مي چسبانيد تا جايي که ضربان قلب او را که با وحي و با عظمت آن دمساز بود در سينه و در روح خود حس کردم و با آن مانوس شدم.

آن وقت بود که پيامبر فرمود: انک تسمع ما اسمع، و تري ما اري[10] .

من نور وحي و رسالت را ديدم و بوي نبوت و پيغمبري را بوييدم و نخستين کسي هستم که بعد از رسول خدا به حق رسيدم و آن را شنيده و پذيرفته ام.

بدانيد که من مي توانم از خزائن رسالت براي شما سخن بگويم، تا دير نشده و فرصت باقي است بپرسيد که ديگر چنين زماني وجود نخواهد داشت که شما از آن بهره مند شويد. علي فرمود بپرسيد از هر دري و از هر سخني.

از آنچه در پهنه و در ميدان انديشه و سخن داريد.

از آنچه که در زمان پيامبر اتفاق افتاده است.

از حاکميت قرآن و حکومت اسلام.

از نبردهاي پنهاني و آشکار، از پيروزيها و شکستها.

از هستي و تجليات الهي، از غيب و شهادت، از دنيا و عقبي، از آنچه انديشه بدان مي پردازد.

بپرسيد، تا دلها به رضاي خدا پر کشد و جانها به فضيلت روي آورد، و هواي نفس بر انديشه ها برتري نگيرد، زيرا:

اري نور الوحي والرساله و اشم ريح النبوه.[11] .

علي رو به فرزندان خود کرد و گفت:

اين سخنم را بپذيريد که درستي در عدالت است و اجراي احکام خدا معناي عدالت مي باشد.

چه نيکو است که در هنگام چيرگي بر دشمن او را ببخشاييد پيش از آن که او درخواست بخشش کند. تاکيد مي کنم مبادا به بهانه مشارکت يا موافقت با قتل اميرمومنان

[صفحه 280]

کوچکترين آزار و کشتاري را در حق کسان و همفکران قاتل روا داريد.[12] .

وه، چه نازنين جانها در راه اجراي حق و عدالت مشتاقانه در راه خدا هجرت کردند و سرخوش بودند، و آنها که پر مي گشايند و براي عدالت به سوي خدا پرواز مي کنند چه نيک بخت مي باشند.

در اين هنگام زمان پرواز فرارسيد.

علي در بستري که از خون سرش رنگين شده بود، خوشحال و خندان است.

ملائکه و روح به اذن خدا در شب معراج علي از ملکوت اعلي فرود آمدند و علي، برتر از فرشتگان را با خود به سوي دوستش بردند- آري، از خانه خدا به ديدار خدا رفت.

او پرواز کرد و شهيد عدالت نام گرفت.

بدن پاک و بي جان علي را غسل دادند و کفن کردند و در ميان تابوت گذاشتند و آن گاه صبر کردند تا شب به نيمه رسيد و کوفه در سکوت مطلق فرورفت.

قافله کوچکي تابوت علي را به دوش کشيدند و با خود حمل کردند، در کوفه صدايي جز زمزمه ي مناجات شب زنده داران به گوش نمي رسيد.

اينها ظلمت شب را همي شکافتند و کوفه را پشت سر گذاشتند تا به بيابانهاي حومه شهر رسيدند، امانت الهي را در بيابان به پيش بردند تا به محل مقصود رسيدند.

تابوت را به زمين گذاشتند و علي را از درون آن بيرون آوردند و در ميان قبر گذاشتند و زير خروارها خاک پنهان کردند.

در اين هنگام بود که صعصعه فرزند صوحان اشک ريزان با صدايي که از درد و رنج بزرگي حکايت مي کرد، از تربت علي مشتي برداشت و بر سر خود ريخت و گفت:

يا اميرالمومنين:

گوارا باد ترا کرامتهاي الهي،

مولد تو پاک و پاکيزه، و صبر تو پرتوان، و جهاد تو بس عظيم بود.

اينک چه خوب به آرزويت رسيدي و آنچه خواستي به دست آوردي و به نزد پروردگارت رفتي که همواره در انديشه ي او بودي و جز تو کسي چنين تجارت پرسودي را نکرده است. فرزندان علي «ع» به همراه صعصعه بر تربت پدر اشکها ريختند و اين

[صفحه 281]

آخرين چيزي بود که بر تربت علي نثار کردند و بدرقه راه او نمودند.

آري اشکهاي فرزندان زهرا «س» نور ديده ي فرستاده ي خدا بدرقه راه وصي و جانشين محمد «ص» خاتم پيامبران گرديد.

درود بر علي «ع» که حق و عدالت را به خود تمام کرد و عاشقانه به سوي ابديت پرواز نمود و شهيد عدالت نام گرفت.

ربنا:

انک تعلم ما نخفي و ما نعلن و ما يخفي علي الله من شي في الارض و لا في السماء[13] .

(آيه 41- ابراهيم)

تهران: سه شنبه- بيست و يکم رمضان 1402 ه ق برابر 22 تيرماه/ 1361


صفحه 274، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 281.








  1. با نگاهي عميق به لابلاي اوراق تاريخ مي بينيم که عده اي از صحابه رسول خدا با ادارک محضر نبي اکرم حقيقت تعاليم قرآني را به دل نسپرده بودند و عمل به ظاهر مي کردند.
  2. نهج البلاغه، سخنان علي «ع» 315.
  3. از خطبه 68 نهج البلاغه.
  4. از خطبه 181 نهج البلاغه.
  5. به نظر مي رسيد که معاويه براي به دست گرفتن حکومت سراسر کشور اسلامي، قتل علي و عمروعاص را ضروري دانست و خود به مسجد نرفت، عمروعاص مجروح شد، و علي «ع» به شهادت رسيد.
  6. سليم بن قيس ص 138 به نقل از زندگاني اميرالمومنين عمادزاده ص 87- اصول کافي ص 246 ج 1- نهج البلاغه ص 678 خطبه 231.
  7. خطبه 157.
  8. اصول کافي ص 14 ج 2.
  9. خطبه 234 نهج البلاغه.
  10. خطبه 234 نهج البلاغه.
  11. خطبه 234 نهج البلاغه.
  12. نامه 47 نهج البلاغه.
  13. پروردگارا، تو را به هر چه ما پنهان و آشکار کنيم بر همه آنها آگاهي داري (يقين داريم) که بر خداوند آنچه در زمين و آسمان ها (در دل هاي انسان ها) وجود دارد، پنهان نيست.