قرآن در ميدان جنگ











قرآن در ميدان جنگ



همين که قواي طلحه و زبير با حضور ام المومنين عايشه در ميدان نبرد به صف آراسته شد- سربازان علي «ع» را که عده اي از آنان از صحابه رسول خدا بودند به نبرد فرا خواندند.

اميرالمومنين فرمود قبل از اين که خونها به زمين ريخته شود از پاره کنندگان پيمان بخواهيد که به حق روي آورند، و کتاب خدا را به حکومت بپذيرند.

مگر نه اين است: فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله و اليوم الاخر[1] .

اگر در چيزي کارتان به گفتگو و نزاع کشيد بايد به کتاب خدا و سنت رسول خدا باز گرديد و تن دهيد.

قرآن را به ميدان نبرد ببريد و بخواهيد که باين وحي آسماني تسليم شويد.

انما حکمنا القران.

آنها نپذيرفتند.

افرادي که در جنگ جمل بودند يا واقعه ي آن جنگ را شنيدند، يافته بودند که علي مخالفين خود را به حکومت کتاب خدا و سنت رسول خدا دعوت کرد ولي پذيرفته نشد و مردم دانستند طلحه و زبير که در راه اسلام خدمتها کرده و شمشيرها زده بودند در

[صفحه 256]

مقابل انقلاب جامعه اسلامي آن روز که علي از ميان آن برخاسته بود به صف آرايي نيرو پرداختند و در پي آن هستند که فروغ الهي را خاموش کنند و به نظر نياوردند که خداوند هر که را بخواهد نصرت مي دهد و پيروزي مي بخشد.[2] .

علي در مقابل ام المومنين و طلحه و زبير به حکميت قرآن تن داد تا ثابت کند که خود قرآن گوياي پيامبر است نه آنان.

مردم ديدند که علي به حکميت قرآن استناد کرد و فرستاده ي علي قرآن را به صحنه ي جنگ آورد و در ميان حکومت لشکريان پيام علي را اعلام و ابلاغ کرد و گفت:

دوستان خدا کساني هستند که به عمق قضايا مي نگرند نه آنان که به ظاهر نگاه مي کنند و از عالم آخرت و از وعده ثواب و عقاب حق بکلي بي خبرند.[3] .

امام ام المومنين اجازه نداد که پيام آور علي بيش از اين در ميدان جنگ سخن بگويد شايد گفته باشد که صدايش خاموش شود، در اين هنگام فدايي علي با تيري به خاک افتاد و قرآن به خون او رنگين گرديد شايد اين دومين بار بوده که قرآن به خون آغشته شده است.

يکي در خانه عثمان که حرمت قرآن را نگه نداشتند و خون عثمان را بر کتاب خدا ريختند، و ديگري در ميدان جنگ جمل است که خون فرستاده ي علي صفحات قرآن را رنگين کرد.

سربازان علي به علت اين که ام المومنين و طلحه و زبير از فرمان قرآن سرباز زدند شمشيرها را حواله مرداني کردند که به ياري طلحه و زبير برخاستند و به گفتار ام المومنين گوش فرادادند.

زبير در جاذبه نهيب وجدان قرار گرفت و دفتر خاطرات خود را ورق زد، چاره آن ديد که از صف باطل خارج شود، او چنين کرد و از ميدان جنگ روي برتافت. حق پيروز شد و پرتو آن از ميان ظلمات باطل بيرون آمد.

هر کس از غوغاي جمل و خونهايي که ريخته شد سخن به ميان مي آورد، پاسخ اين بود:

آنان که رهنمودهاي قرآن را ناديده بگيرند گريزي از شمشير ندارند.

[صفحه 257]

در اعماق انديشه ي مردم کتاب خدا پايگاهي بس محکم داشت و همه حرکتها و کوششها و جوششها را بر حفظ حريم قرآن و اجراي تعاليم آن مي دانستند.

در ميدان نبرد صفين همين انديشه و اعتقاد بود که به اوج خود رسيد «قل کفي بالله شهيدا بيني و بينکم» شهادت خدا به نبوت فرستاده ي خدا، ميان او و امت کافي است- در نهانگاه افراد جاي داشت که بايد با کساني جنگ کنند که به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و آنچه را که خدا و پيغمبر حرام کرده است حرام نمي دانند.

نماينده ي فکري مردمي که معاويه را مسلمان و کاتب وحي مي دانستند ابوموسي اشعري بود او و همفکرانش مي گفتند جنگ در صفين بين دو دسته از مسلمانان است و اين به خير و صلاح اسلام نيست. آنها کاري نداشتند که معاويه صلاحيت حکمراني بر قسمتي از کشور اسلامي را ندارد.

براي آنها علي که روح زنده قرآن است، و معاويه که آشکارا قوانين اسلامي را زير پا مي گذاشت فرقي نمي کرد و هر دو را مسلمان مي دانستند.

عمروعاص، و ابوموسي نمي خواستند تضاد رهبري معاويه را با نظام عادلانه لمس کنند، آنها به ظاهر قضايا کار داشتند نه به عمق و ريشه ي امور.

براي مردمي که مي ديدند در هر دو لشکر صداي اذان، و نماز، و قرآن بلند است بسيار دشوار بود که تضاد اصلي جامعه اسلامي را با نظام علوي از ريشه ادارک کنند.

همين که قرآن را بر سر نيزه ها زدند و فرياد کردند که ما به کتاب خدا گردن مي نهيم، شمشيرها را به غلاف کردند و گفتند جنگ با افرادي که کتاب خدا را حکم قرار داده اند راهي باطل است.

- آنان برادران ما مي باشند و مانند ما مسلمانند، فسخ محاربه و خاتمه دادن جنگ را از ما درخواست دارند، و رو به قرآن آوردند، شايسته آن است که درخواستشان را پذيرا شويم.

علي، قرآن گوياي پيامبر نتوانست آراي عمومي را به سوي خود جلب نمايد، خستگي از جنگ و ترس از کشته شدن، اعتقادات خشک آنهايي که آثار سجده طولاني در پيشاني داشتند و شبها صداي تلاوت قرآن آنها در ميدان جنگ طنين انداز بود موجب شد که شرايط شگفت انگيزي براي اميرالمومنين به وجود آورند، در آخرين شب جنگ

[صفحه 258]

صفين «ليله الهرير» شايد تعداد کشته شدگان به 36000[4] نفر رسيده باشد. بنابراين بر معاويه معلوم شد که نمي تواند قواي علي را در هم بکوبد، بدين جهت به نيروي خود فرمان داد که بگويند:

«اي مسلمانان، جنگ دمار از روزگار عرب برآورد و مخالفت اين چنين، بنياد قبايل ما و شما را برانداخت، بياييد به کتاب خدا بازگرديم و آنچه ميان ما حکم کند رفتار نماييم و دست از مخالفت برداريم[5] .

علي در يک طرف و 500 قرآن بر سر نيزه در طرف ديگر قرار گرفتند. چون در نيروي علي اکثريت با مقدس مابان بود لذا موضع توحيدي و انقلابي علي را با قرآن ادارک نکردند و با برداشت انحرافي از قرآن سدي در مقابل علي شدند و عقيده خود را بر او تحميل کردند.

از نظر تحليل پديده هاي تاريخي به کساني که مي گويند به حيله عمروعاص قرآنها را بر سر نيزه کردند و ترک جنگ و داوري قرآن را پيشنهاد نمودند. بايد گفت نبايد تصور شود که در صفين مساله جديد و بي سابقه اي مطرح شده بود، بلکه در مدتي که قواي متخاصم در صفين متوقف بودند، با يکديگر مذاکره و رفت و آمد داشتند و به کرات مساله داوري بين طرفين جنگ که هر دو طرف مسلمان و پيرو يک کتاب مي باشند مطرح گرديد. بايد دانست که در قواي معاويه عده زيادي از قريش بويژه از بني اميه بودند که در زمان خلافت ابوبکر و عمر و عثمان کارهاي مهم داشتند و ظواهر اسلام را به کار مي بستند.

آنان براي فرار از نظم علوي به شام روي آوردند و سازماندهي قسمتي از نيروي جنگي معاويه را به عهده گرفتند. آنها سعي مي کردند که از راههاي مختلف ارکان خلافت علي را متزلزل کنند و با تبليغات مسموم کننده خود شک و دودلي را در طرفداران علي به وجود آورند و اصل را بر حقانيت خود بگذارند و علي را متجاوز به حقوق مسلمين و خليفه سوم معرفي کنند.

در قواي اميرالمومنين که اهل تفسير و تاويل قرآن بسيار بودند و هر افکار و عقايدي که ابراز مي شد قابل بحث و دقت نظر مي دانستند و مي گفتند که مي بايد آنها را بر کتاب و سنت عرضه بداريم و تحليل نماييم.

[صفحه 259]

با آزادي که علي به فرماندهان نظامي حتي به سربازان و مردم عادي داده بود مسائل اجتماعي و سياسي و نظامي در حضور اميرالمومنين مورد نقد و تحليل قرار مي گرفت تا جايي که علي مي بايست در هر مورد دلايلي ارائه کند و از انديشه و روش و عدالت خود دفاع نمايد. مهمتر آن که مباحث عقلي و فکري و عقيدتي هم جزء مسائل و موضوعاتي بود که امام مي بايست پاسخگو باشد.

بنابراين حکميت کتاب خدا مساله خلق الساعه اي نبوده که به حيله ي عمروعاص طرح ريزي شده باشد بلکه اين موضوع در جنگ جمل سابقه داشت.

بعلاوه در نهج البلاغه جايي به چشم نمي خورد که امام فرموده باشد که حيله و ريا و مکر اهل شام ناشي از ابتکار عمل عمرو عاص بوده است بلکه حضرت در خطبه 83 درباره ي عمروعاص مي فرمايد:

«او به هر که وعده کند خلاف آن رفتار مي نمايد و در پرسش خود پرگويي مي کند و از او که بپرسند در پاسخ بخل مي ورزد و در عهد و پيمان نابکاري مي کند، و از خويشان دوري مي نمايد و چون در ميدان جنگ حاضر گردد براي تهييج فساد و افروختن آتش جنگ، بسيار امر و نهي و زبان بازي مي کند، آن گاه که شمشيرها از غلاف بيرون آمد و جنگ شروع گرديد بزرگترين حيله و کيد او آن است که عورت خود را به مردم نشان دهد»، چنانکه در صفين که در مقابل اميرالمومنين قرار گرفت خود را از اسب به زير انداخت و به پشت روي زمين خوابيد و در برابر علي پاهايش را بلند کرد و عورتش را نمايان ساخت و حضرت از او چشم پوشيد.

بنابراين به نظر مي رسد از دو جهت است که موضوعات مهم سياسي و نظامي در حکومت معاويه را به عمروعاص نسبت مي دهند. يکي از نظر آن است که ثابت نمايند معاويه مرد سياسي و مدبري نبوده است ديگري تبليغاتي بوده که عمروعاص درباره ي خود نموده و در انديشه ي طرفداران خود جاي داده تا بتواند کمبود خود را از جهت اين که فرزند نابغه ي کنيز اسير شده ي عبدالله ابن جدعان تيمي است جبران کند.

در کتب تاريخ مشرق زمين به کرات ديده شده که نکات ظريف تاريخ مکتوم مي ماند چنانکه ما اکنون نمي دانيم زماني که قواي طرفين متخاصم در صفين متوقف بودند و حالت نه جنگ و نه صلح برقرار بود چه افرادي از قواي معاويه به لشکرگاه امام علي آمد و شد داشتند و چه کساني از نيروي علي به قرارگاه قواي معاويه مي رفتند و مذاکرات

[صفحه 260]

دوستانه انجام مي دادند و نظريات فلسفي و اجتماعي موجود در جامعه ي آن روزي را تحليل مي کردند.

شک نيست هر وقت جماعتي قيام مي کنند و مساله اي را مطمع نظر قرار مي دهند و انجام آن را خواستار مي شوند يا دسته اي به شورش دست مي زنند، شخصي رهبري آنها را به عهده دارد.

از ميان لشکريان علي عده کثيري گفتند که ما با کتاب خدا جنگ نمي کنيم در ميان آن جمع، اشعث بن قيس کندي که اميرالمومنين او را از حکومت آذربايجان عزل کرده بود بيش از ديگران پافشاري مي کرد و نخستين کسي بود که شمشير را غلاف کرد و گفت با مردمي که قبول دارند قرآن بين ما و آنها حکم باشد جنگ نمي کنيم.

بي شک اشعث در نشست هاي پياپي حضور داشته يا پا در ميان بوده و در زمينه سازي افکار عمومي لشکريان علي دست داشته است.

در بررسيهاي مسائل سياسي و نظامي وقتي نتايج به دست آمده قابل پذيرش دستجمعي مي باشد که از پيش زمينه مساعد فراهم شده باشد و افرادي با انديشه هاي همسان از نظرياتي که بايد در يک جمعيتي القاء شود دفاع نمايند و در نشر آن همکاري کنند.

بنابراين حکميت کتاب خدا در ميان لشکريان اميرالمومنين مساله اي بود که روي آن به کرات و برحسب مسائلي که مطرح مي شد بحث گرديده و در انديشه ها جاي محکمي داشته است، ولي چه دسته اي و چه کسي بايد آن را پيشنهاد مي کرد معلوم نبود و يا اگر از ناحيه ي لشکريان علي پيشنهاد مي شد باز معلوم نبود که معاويه آن را پذيرا باشد.

معاويه و عمروعاص و سران بني اميه به اين امر آگاه بودند و براي روز شکست هم انديشه کردند که چه کنند و چگونه خود را نجات دهند. بنابراين عمرو عاص مي دانست که استناد به حکميت قرآن زمينه مساعدي در ميان لشکريان علي پيدا کرده است و در صورت ارائه طرحي که با عقايد ديني آنها سازگار باشد نيروهاي حاضر در ميدان نبرد که از ادامه جنگ خسته شده اند آن طرح را قبول خواهند کرد.

در تحليل وقايع تاريخي، قابل قبول نيست که بگوييم عده اي از لشکريان علي بمحض اين که ديدند که قرآنها را بر سر نيزه کردند، بدون هيچ گونه زمينه ي قبلي و سابقه ي ذهني، شمشيرها را غلاف کردند و گفتند که ديگر ادامه جنگ صحيح نيست و

[صفحه 261]

به مصلحت نمي باشد.

مگر آن که بگوييم که نمايندگان معاويه از پيش در ميان لشکريان علي زمينه مساعدي فراهم کرده و افرادي را تطميع و آماده نموده بودند و سپس نقشه را عملي ساختند و شايد بتوان گفت که نقشه ي اين کار از قبل کشيده و توافق شده بود و علامت توقف جنگ را بر سر نيزه کردن قرآن قرار داده بودند.

معاويه به اين موضوع آگاهي داشت، ابتکارش اين بود که در يک جنگ شديد همه جانبه در صورتي که قواي بني اميه «يا اهل شام» پيروز نشود و به نتيجه مطلوب نرسد و مسلم شود که عنقريب است پيروزي در دسترس لشکريان علي قرار گيرد، حکميت کتاب خدا را مطرح کند تا جنگ به نقطه توقف کشيده شود و اين خواست معاويه بود نه عمروعاص. بعلاوه شايد آن پانصد يا هزار نفري که 500 قرآن بر سر نيزه کردند افرادي بودند که از پيش آماده شده و منتظر فرمان ورود به صحنه جنگ بودند و اين امر يک موضوع خلق الساعه اي نبود که از نبوغ عمروعاص محسوب شود. معاويه همين که ديد پيروزي قواي اميرالمومنين نزديک شده است طرح را اجرا کرد و عده اي که براي پذيرش طرح آماده شده بودند در مقابل علي «ع» به حکميت پافشاري کردند.

در صفين مساله حکميت افراد نبود، بلکه حکميت بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا بود. چنانکه اميرالمومنين در پاسخ خوارج فرمود:

ما مردان را حاکم قرار نداديم بلکه قرآن را حاکم گردانيديم و اين قرآن خطي است نوشته شده ميان دو پاره جلد که به زبان سخن نمي گويد و ناچار براي آن مترجمي لازم است که منظور آن را بيان کند- مردانند که از آن سخن مي گويند[6] - چون اهل شام از ما خواستند که قرآن را بين خود حکم قرار دهيم، درخواستشان را پذيرفتيم و ما از کساني نبوديم که از کتاب خدا پيروي ننماييم.[7] .

انا لم نحکم الرجال و انما حکمنا القران

[صفحه 263]


صفحه 256، 257، 258، 259، 260، 261، 263.








  1. آيه 59 از سوره نساء.
  2. آيه 5 از سوره روم.
  3. آيه 7 از سوره روم.
  4. اين رقم قابل تامل، و دست و پاگير در ميدان جنگ است.
  5. از مقدمه خطبه 36 نهج البلاغه.
  6. اين همان نکته اي است که علي را قرآن ناطق مي دانند و چنين هم هست.
  7. نهج البلاغه- فيض الاسلام- 125.