اما در صفين











اما در صفين



موضوع بر سر تعيين سرنوشت خلافت اسلامي بود، معاويه براي به دست گرفتن زمامداري کشور پهناور اسلام با نقشه ي جنگي که از پيش تهيه و مطالعه کرده بود به صفين

[صفحه 247]

وارد شد.

ارتش معاويه از مزدوران و حقوق بگيران و افرادي به نام تازه مسلمان که از فنون جنگي اطلاع کامل داشتند تشکيل شده بود. قواي جنگي معاويه از نظم سربازي و وحدت فرماندهي برخوردار بودند و هر کسي که با برنامه ي جنگي معاويه مخالفت مي کرد بدون محاکمه از پاي درمي آمد.

قدرت جنگي علي در ميان دانشمندان و فقها و حکما و حافظين قرآن و مناجات کنندگان در دل شب تقسيم شده بود. اينان بر اساس نيروي ايمان خود و براي تقرب به خدا مي جنگيدند و معتقد بودند اگر بکشند يا کشته شوند به بهشت مي روند.

سربازان علي، با اعتقاد به اين که براي اسلام جهاد پيش آمده است، بنا به وظيفه ي شرعي خود، و به فرمان امام خود، در جهاد شرکت کردند.

بنا به گزارش تاريخ در قواي اميرالمومنين «ع» 17 نفر از مهاجران و 70 نفر از انصار بودند که در يک موقعيت تاريخي با پيامبر «ص» بيعت کرده بودند. مورخان اصحاب پيامبر را که همراه امام بودند به 1800 نفر برآورد کردند.

شماره سربازان طرفين جنگ به طور دقيق معلوم نيست و در تاريخ به اختلاف فراوان ثبت شده است.

مدت جنگ صفين به طور صحيح معلوم نشده است. مسعودي مدت اقامت لشکريان را در صفين يک سال، در جاي ديگر مدت نبرد را 120 روز نوشته و اضافه کرده است که در اين جنگ 45 هزار نفر از قواي معاويه و بيست و پنج هزار نفر از لشکريان علي کشته شدند که از ميان آنها 25 نفر از صحابه ي رسول خدا بودند، تعداد جنگهايي که طرفين بدان دست زدند 70 جنگ بود. قواي معاويه زودتر به صفين وارد شدند و آب فرات را تصرف کردند و آن را به روي لشکريان علي بستند.

امام که در تاريکي شب از اردوي خود بازرسي مي کرد در دل شب آواز مردي را شنيد که با خدا به راز و نياز پرداخته و مي گويد، پروردگارا

«اين قوم آب فرات را به روي ما بستند در صورتي که علي با ماست، هدايت با ماست، نماز با ماست، روزه با ماست و مناجات گران نيمه شب با ما هستند».

علي «ع» موضع آب را به دست مي گيرد و قواي معاويه را دور مي کند اما آب را به روي قواي دشمن نمي بندد، جوانمردي را به کار مي برد و از شکست قطعي دشمن با

[صفحه 248]

اسلحه ي تشنگي خودداري مي نمايد.

امام، مردم شام را به کتاب خدا دعوت کرد ولي جواب دادند که ميان ما و شما شمشير است تا آن که زبون تر است نابود گردد.

شعار سربازان علي اين بود که روزي درباره ي تنزيل قرآن با آنها جنگيديم و امروز درباره تاويل قرآن بر شما مي تازيم و ضربت مي زنيم تا سرها از محل هاي خود فروريزد و دوست را از دوست خود غافل کند تا حق به راه خويش بازگردد»[1] .

اميرالمومنين به کرات از معاويه دعوت کرد که خود به جنگ بيايد و کار را به خدا واگذارند تا بر يکي از ما دو نفر استوار گردد. معاويه قبول نکرد و به ميدان نيامد.

جنگ سرنوشت ساز در صفين به مدت ده روز بود که دو روز آخر آن بدون هيچ گونه وقفه اي ادامه داشت.

سربازان از بامدادان روز پنجشنبه بي انقطاع شمشير زدند و فرصت غذا خوردن و آشاميدن را نداشتند و تا بامدادان روز جمعه مشغول نبرد در ميدان کارزار بودند و از خستگي صداي زوزه از دهانشان خارج مي شد که به همين جهت شب جمعه را (ليله الهرير) خواندند.

روز جمعه، روز دهم جنگ، روزي سرنوشت ساز بود قواي علي به محاصره کردن قواي دشمن پرداخت و پيروزي نزديک شده بود که شاميان قرآنها را سر نيزه کردند و فرياد برآوردند که ما به آنچه کتاب خدا حکومت کند پذيرا هستيم، عده کثيري از لشکريان علي گفتند که ما با کتاب خدا به جنگ نمي پردازيم و آن را به حکومت قبول داريم. در ميان سربازان امام، اشعث بن قيس کندي بيش از ديگران پافشاري مي کرد، اشعث در زمان خليفه سوم والي آذربايجان بود و اميرالمومنين او را عزل کرد.

اشعث نخستين کسي بود که شمشير خود را غلاف کرد و فرياد برآورد که جنگ با مردمي که پيرو قرآن و خواهان حکومت قرآن هستند جنگ با خدا و رسول خدا مي باشد و بعد از اشعث چند نفر از فرماندهان نيروي علي به سخن درآمدند و گفتند که ما ميل نداريم به روي قرآن شمشير بکشيم. اشعث که به تحريک سپاهيان پرداخته، و آنان را به نافرماني خوانده بود، فرياد مي کرد که:

«تا کي مي خواهيد زمين را از خون مسلمانان رنگين کنيد و زنان را بي شوهر و

[صفحه 249]

فرزندان را يتيم نماييد، اگر از روي مسلمانان شرم نداريد از خداوند شرم کنيد که حاضر و ناظر بر کارهاي ما و شماست»

امام وي را مجازات ننمود بلکه به او ديگران آزادي عمل داد تا انديشه هاي خود را بر زبان آرند و آنچه به خاطر مي آورند با اميرالمومنين در ميان گذارند.

سربازان سخت خسته و گرسنه بودند و به استراحت و خواب نياز فراوان داشتند. از اين رو روحيه ي آنان براي متارکه جنگ بسيار آماده بود و بدون توجه به سرانجام کار، سخنان اشعث را بهانه نمودند و شمشيرها را غلاف کردند.

در تحليل موضوعات سياسي و نظامي مربوط به جنگ صفين به نکات تاريک برخورد مي کنيم. علت آن است که در مورد جنگ بين علي و معاويه مطالب و روايات بسيار نوشته و گفته شده است ولي در خصوص نقشه جنگي و کيفيت قواي طرفين از لحاظ ارزش نظامي مدارک صحيح و قابل اعتمادي به دست نمي آوريم.

نکته مهم آن است که در جبهه ي جنگ نيروهاي طرفين درگير، در حالي که براي نبرد آماده بودند حالت نه جنگ و نه صلح را حفظ کردند، اين کار وظيفه نگهداري نيرو را از شبيخون زدن و تعرض يک طرف بر طرف ديگر مشکل مي کند.

اگر مدت توقف جنگ در صفين را يک سال بدانيم بايد قبول کنيم که طول مدت توقف با وسائل ابتدايي جنگي، کارآيي قواي نظامي را کاهش مي دهد، وضع قوا در خط اول جبهه و چگونگي ضوابط و مقررات سربازي در زماني که جنگ متوقف است روشن نيست، ولي به هر صورت اين نتيجه را در بر دارد که عشق و علاقه سرباز را براي جانبازي کم مي کند و از قدرت دفاعي يا تهاجمي او مي کاهد.

بدين جهت، همين که مدتي گذشت و حالت نه جنگ و نه صلح بين علي و معاويه برقرار شد و کاري صورت نگرفت، قواي اميرالمومنين از اين حالت خسته شدند و نزد امام آمدند و اعتراض کردند که:

ما بچه ها و زنهاي خود را در کوفه گذاشتيم و به اطراف شام روان شديم که وظيفه ي ديني خود را انجام دهيم. مردم مي گويند که اميرالمومنين به جنگ نمي پردازد چون مي خواهد کارها را از راه مذاکره حل و فصل کند، اگر چنين باشد به نيروي جنگي نياز نيست به ما اجازه داده شود که نزد زنها و بچه هاي خود برگرديم و اگر امام جنگ با معاويه و اهالي شام را با موازين شرعي مطابق نمي داند تکليف را از مسلمانان همگام با امام

[صفحه 250]

بردارد.

امام پاسخ داد: موضوع جنگ با معاويه و بررسي مسائل جانبي آن از مدتها قبل به طور دقيق بررسي شد و شک ندارم که معاويه از دستور خدا و فرستاده اش نافرماني کرده است، و جنگ با او براي بازگشت به اسلام از ضروريات است.

من فرصت دادم تا شايد بتوانم با مذاکرات سعادت را به آنها بازگردانم تا هدايت شوند، چون وظيفه ام در هدايت و راهنمايي مردم است و اين وظيفه ي اصلي است که براي آن قيام کردم و مسئوليت را پذيرفتم. آري، من حاضر نيستم کاري که با مذاکرات انجام خواهد شد خونها ريخته شود، چون ما به حق هستيم و به عدالت گام مي گذاريم.

از 25 شوال 36 هجري تا اول صفر 37 هجري بر حسب توافق بين امام علي عليه السلام و معاويه 175 هزار نفر قواي جنگي طرفين بدون جنگ و صلح در صفين متوقف بود[2] در اين مدت معاويه به هر وسيله ي نامشروع و دسيسه چيني دست مي زند تا به آنچه در انديشه ي دارد دست يابد. او با به تاخير انداختن جنگ، فرصت مفيدي به دست مي آورد تا قواي جنگي خود را بهتر و بيشتر تجهيز نمايد و هم قواي علي را خسته کند و به تحليل ببرد يا به وسايلي ديگري که خريد دلها و وجدانها در راس آن قرار دارد، نيروي نظامي و جنگي امام را از داخل متلاشي کند.

اگر امام پس از گرفتن ساحل فرات که قواي معاويه در تشويش و اضطراب بود با شمشير قواي نيمه شکست خورده معاويه را از پاي درمي آورد شايد نتيجه جنگ چيز ديگري مي شد و امام چنين نکرد و ادامه جنگ را وقتي جايز مي دانست که با معاويه مذاکره نمايد و حرف آخرش را بزند و دليل بياورد و اتمام حجت کند و او را به سوي خود جلب نمايد، وادار به بيعت فرمايد. به عکس، معاويه همه چيزش به دنيا بستگي داشت و آنچه به نام آخرت از او سر مي زد سراسر ريا بود نه ايمان و اعتقاد.

اگر در پرتو پيروزي، قواي علي به جنگ ادامه مي داد ديگر فرصت طلباني همچون عبيدالله بن عمر که خون هرمزان را بر ذمه داشت نمي توانستند به سرودن اشعار سياسي پردازند و دست به فريبکاري بزنند.

در بررسي جنگ صفين، همه جا از زيرکي و هوشياري معاويه و عمروعاص سخن به ميان آمده است. به نظر مي رسد آنچه در تاريخ ثبت شده نقل از نوشته هاي عهد اموي

[صفحه 251]

و عباسي مي باشد که سخن پردازان دربار معاويه و عمروعاص به منظور اين که شخصيت کاذبي براي آنان در حوزه ي فرمانروايي شان درست کنند و در مقابل شخصيت و فضيلت و علم و دانش علي بتوانند زبوني آن دو را برطرف نمايند به جعل روايات پرداختند و به وسيله ي عوامل اطلاعاتي معاويه و عمروعاص- آنها را بين مردم منتشر کردند تا لعن علي را ضرورت ديني قلمداد کنند و برتري معاويه و حتي عمروعاص را بر اميرالمومنين در دلها وسوسه نمايند.

معاويه براي سنگين کردن موقعيت خود در پايگاه خونخواهي عثمان از عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه و سعد بن ابي وقاص مي خواهد براي خلافت يا تشکيل شوراي خلافت برخيزند و خليفه تعيين کنند. ملاحظه پاسخ اين افراد چنان است که مقاصد معاويه به وضوح روشن است و هر فرد عادي و متوسطي مي تواند مطامع او را معلوم کند.

پسر عمر برايش نوشت:

«... هيچ يک از ما از لحاظ ايمان، هجرت، مقام و منزلت در نظر رسول خدا و جنگ و مبارزه با مشرکان همانند علي نيستيم... لذا از ما صرفنظر کن[3] .

محمد بن مسلمه براي معاويه پاسخ فرستاد:

«به جانم قسم چيزي جز در دنيا نخواسته اي، و فقط در اين کار از هوي و هوست پيروي مي کني. تو عثمان مرده را ياري مي کني ولي وقتي زنده بود به ياريش نشتافتي»

سعد برايش نوشت:

«... عمر فقط کساني از قريش را در شورا وارد کرد که شايستگي خلافت را داشتند هيچ يک از ما براي احراز آن شايسته تر از ديگري نبود. اما علي چيزي که ما داريم او هم دارد و چيز ديگري در او هست که در ما نيست. طلحه و زبير هم اگر در خانه خود مي نشستند برايشان بهتر بود. و خدا اميرالمومنين را به خاطر آن کاري که کرد ببخشايد»[4] .

معاويه به سوي اهالي مدينه دست ياري دراز مي کند ولي پاسخي که دريافت مي نمايد، سالها او را رنج مي دهد و سعي مي کند تا با تيزي دم شمشير آن را از ميان بردارد ولي نتوانست.

مسعود بن مخرمه از قول اهالي مدينه مي نويسد:

«... مواضع و موارد ياري را به اشتباه گرفته اي و مي خواهي از راهي دور آن را به چنگ

[صفحه 252]

آري... اي معاويه تو را چه به امر خلافت، تو از طلقا هستي و پدرت از احزاب است. دست از ما بدار، زيرا از سوي ما دوست و ياوري نخواهي يافت...»[5] .

معاويه با اطلاع از چگونگي اعتقاد در ميان لشکريان علي سعي مي کند به ظاهر به دينداري پردازد تا در ميان ياران راستين امام که زاهدانه زندگي مي کردند و در راه خدا شمشير مي زدند شبهه ايجاد کند و در نظم و اراده قواي اميرالمومنين اخلال نمايد و نيروي خود را در مقابل آنها پايدار بدارد.

از طرفي سعي مي کرد که روابط دوستانه اي بين خود و طرفداران علي به وجود آورد و در پنهاني با سرداران امام سازش نمايد که سازش بين اشعث بن قيس و عمروعاص در خاتمه جنگ از آن جمله بوده است.

امام که وظيفه اش هدايت کردن است سعي داشت به هر ترتيب شده بدون جنگ طعم شيرين اسلام علي را به مردم شام که بيش از بيست سال در پرتو اسلام معاويه زندگي کرده اند بچشاند و حقيقت اسلام محمد «ص» و کتاب و سنت وي را براي شاميان آشکار کند. از اينرو، امام مي خواست تا جايي که ممکن است از طريق مذاکرات اختلافات را حل نمايد و از جنگ کردن دوري کند. ولي معاويه به دنبال جنگ بود و مي خواست از راه جنگ به خواسته خود برسد. امام علي «ع» به دنبال عدالت و هر کجا عدالت مي رفت او هم روانه مي شد او عدالت را به دنبال خود نمي کشيد تا به وسيله ي آن کشورگشايي نمايد و حکومت خود را محکم کند و گسترش دهد. بلکه آن طرف که علي رفت، و روي آورد، عدالت بود و غير از آن کاري مقدور نبود يا نمي بايست انجام شود. ولي ديگران دنيا را برگزيدند و از عدالت دوري کردند، چون تاب عدالت، آن هم عدالت علي را نداشتند.

جنگ صفين متوقف مي شود، از بطن آن مساله حکم و حکميت و نهضت فکري خوارج بيرون مي آيد.

ابوموسي اشعري در دومه الجندل با همتاي خود عمروعاص ملاقات مي کند و نظرش را مبتني بر توافق با عمروعاص در برکناري علي و معاويه بود اعلام مي نمايد، ولي فرزند عاص گفت که «اين شخص رفيق خود را خلع کرد من نيز خلع مي کنم و رفيق خودم معاويه را نصب مي کنم»[6] .

عمروعاص با معاويه بيعت کرد و به دنبال او شاميان بيعت نمودند، و معاويه عنوان

[صفحه 253]

خلافت را بر خود ارزاني داشت. مقدس نماها که چندي پيش صفوف منسجم قواي علي را به صورت رمه پراکنده اي درآورده بودند و از دستور امام سرپيچي کردند و گفتند که با دارندگان و حاملين کتاب خدا جنگ نمي کنيم، امروز نغمه ديگري سردادند و گفتند لا حکم الا لله، و کس نزد علي فرستادند و پيشنهاد کردند «که اگر از قبول حکميت توبه کني و اقرار نمايي که کافر شده بودي با تو بيعت مي کنيم و گرنه ما را رها کن تا پيشوايي براي خود انتخاب کنيم که از تو بيزاريم»[7] .

در ميدان نبرد نهروان زمين از خون چهار هزار تن از اينان رنگين شد. اما کار خاتمه نيافت و حرکت فکري اين دسته از مردم به صورت مخفي ادامه داشت.

محمد بن ابابکر و مالک اشتر فرمانداران مصر با دست عوامل معاويه از بين رفتند، عبيدالله بن عباس والي اميرالمومنين از يمن مراجعت کرد.

مصر و يمن را لشکريان معاويه گرفتند و عمروعاص بنا به پيماني که با معاويه داشت والي مصر گرديد.

آخرين پيامد جنگ صفين، شهادت اميرالمومنين علي عليه السلام است که يکي از مهمترين پيامدهاي جنگ مزبور بود، و مردي که براي خدا و کتاب خدا تلاش مي کرد و گوهر درخشان بينش و دانش و فضيلت بود به سراي هميشگي رفت.

[صفحه 255]


صفحه 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 255.








  1. مروج الذهب ص 1:709 و 1:738.
  2. تاريخ سياسي اسلام تاليف دکتر حسن ابراهيم حسن جلد اول صفحه 314.
  3. امام علي بن ابيطالب 123 و 122 ج 4.
  4. امام علي بن ابيطالب 123 و 122 ج 4.
  5. مروج الذهب ص 757 و 764 ج 1.
  6. مروج الذهب ص 757 و 764 ج 1.
  7. مروج الذهب ص 757 و 764 ج 1.