خلافت اسلامي نه سلطنت ديني











خلافت اسلامي نه سلطنت ديني



فوالله اني لعلي الحق[1] .

در تحليل مسائل مربوط به حکومت اميرالمومنين عليه السلام به نظريات مختلفي برخورد مي کنيم، عده اي مي گويند که اگر امام در روزهاي اول خلافت بسرعت دست به کارهاي انقلابي نمي زد و برنامه هاي خود را بتدريج بموقع اجرا مي گذاشت بي شک موفق مي شد که قدرت خود را در سراسر کشور اسلامي مستقر نمايد و از دست زدن به جنگهايي که نيروي سياسي و نظامي او را ضعيف کند سرباز زند.

علت چنين داوري در بررسي مسائل و پديده هاي مربوط به حکومت علي «ع» آن است که به اوج انديشه هاي امام و روش سياسي و اجتماعي مولي در مراحل مختلف زندگاني اش دقت نشده است و بيشتر به موضوعات مربوط به زمان از خلافت تا شهادت توجه گرديده و مورد تحليل واقع شده است.

بايد دانست که راز شخصيت علي «ع» در سه دوره از زندگاني او نهفته است:

- علي از دوران کودکي تا رحلت پيامبر «ص».

- علي در 25 سال سکوت تلخ و سنگين.

- علي از حکومت تا شهادت.

عبور از اين گذرگاهها آسان نخواهد بود، علت آن است که درباره ي علي عقايد و

[صفحه 232]

نظريات مختلفي اظهار و ابراز شده است و در تاريخ کسي را سراغ نداريم که مانند اميرالمومنين عليه السلام در معرض عقايد متضاد واقع شده باشد، به ترتيبي که گروهي او را «نعوذ بالله» خدا بدانند و پرستش کنند و دسته اي او را کافر بدانند و کشتنش را واجب شمارند و سب و لعن او را باور بدانند و نماز بدون لعن علي را بي ثواب پندارند.

امام در اين باره مي فرمايد:

دو دسته مردم به مناسبت من هلاک خواهند شد، دوستاني که در محبت به من غلو کرده و چيزهايي را به من نسبت مي دهند که در من وجود ندارد و دشمناني که از شدت عداوت مطالبي را درباره ي من بيان مي کنند و نسبت مي دهند که نارواست و در من پيدا نمي شود.

راستي نمونه ي علي در تاريخ وجود ندارد که دسته اي او را خدا بدانند و پرستش کنند و گروهي چون خوارج معتقد باشند که او از دين خارج شده و کافر گرديده است و از او بخواهند که توبه کند.

عقيده هاي متضاد با اختلاف درجه اي از خدا بودن تا کافر شدن نسبت به يک فرد وقتي پيدا مي شود که آن شخص از شخصيت ويژه اي برخوردار باشد و تا سر حد تحير، انديشه هاي جوامع بشري را به خود مشغول دارد.

ببينيد، علي هنگامي که در اوج جواني بود به اصرار خود به جنگ عمروبن عبدود مي رود و از او مي خواهد مسلمان شود يا بر طبق شرايطي جنگ کند. ابتدا ضربه شمشير عبدود را تحمل مي کند و سپس دست به شمشير مي برد و او را از پاي درمي آورد و با جوانمردي بدن عبدود را رها مي کند تا جايي که تحسين خواهر عبدود را برمي انگيزاند.

علي شجاع و شريف است و در ميدانهاي جنگ، فقط به نام جهاد در راه خدا و ايفا وظيفه ديني، جنگاوران را از پاي درمي آورد نه چيز ديگر.

در عين حال، زاهد و پرهيزکاري پرتوان است و در محراب عبادت آنچنان خدايش را ستايش مي کند و اشک از ديدگان فرومي ريزد تا راه به معبودش را نزديک تر کند و از خدا مي خواهد که پايه هاي ايمانش را استوار و استوارتر دارد و او را در پيکار با اميال درونيش پيروز گرداند تا زيباييها و لذتهاي دنيا فريبش ندهد.

چگونه بودن علي را بايد در عمق خلوص او به سرمنزل هستي جستجو کرد او در جهاد با تن دردهاي پرسخت، و رنجهاي پرمشقت را بر خود هموار مي کرد.

[صفحه 233]

علي مشتاقانه به دنبال هجرت بود و مي خواست با جامه اي که از خونش سرخ شده باشد خون پرجوش و خروش خود را آرام کند و به لقاء الله بپيوندد.

پيامبر راستين، وي را به شهادت مژده داد و فرمود: ابشر فان الشهاده من ورائک.

بي شک تن را به شهادت از جان تهي خواهي کرد و اين مژده اي بود براي علي که قلبش بدان آرام نداشت و روحش همواره به سويش در پرواز بود.

بايد به طور گسترده شخصيت علي از لحاظ انديشه و اعتقاد و آزادي و استقلال راي و اجراي حق و عدالت ارزيابي شود.

چهره علي از نظر تن و روان بايد بار ديگر ترسيم گردد و جلوه هاي علي و مرتبه والاي خلوص او به پروردگار و چگونه بودن او در هنگامي که سر به بندگي و اطاعت خدا فرومي کشد و به راه پيامبر اسلام گام مي نهد، و به سوي حق مي رود و با حقيقت هماهنگي دارد و در سختي ها همچنان با عقيده و ايمان، استوار مي ماند با روشي که ويژه ي عدل و داد است، نشان داده شود و براي سنجيدن آنها ترازوي حساس انصاف را به کار گرفت.

25 سال سکوت تلخ و سنگين علي بايد جدا و مستقل از پديده هاي سقيفه بني ساعده تا قتل عثمان مورد تحليل واقع شود و به رازي بزرگ که علي بدان توجه کرده و مي گويد:

«پس از وفات فرستاده ي خدا گمان نمي رفت که امت در حق ما طمع کند، اما آنچه انتظار نمي رفت واقع شد و اجراي فرمان خدا را به دست ما که جز انسان سازي و زدودن کبر و غرور از دلها و همراه کردن زبانها و قلبها و دست ها به سوي خدا چيز ديگري نبود، عقب راندند.»

«پيامبر گرامي ما آن چنانکه پاک از آسمانها فرود آمده بود، همچنان پاک به آسمانها پرواز کرد و به خداي خود بازگشت.»

«در چنين هنگامي بود که به خود نگريستم و خويشتن را تنها يافتم و جز چند تن از افراد خاندان رسالت کسي را هواخواه خود و طرفدار خويش نديدم.[2] .

آري، علي که مي دانست قريش با انديشه ي قبيله سالاري بني هاشم با او مخالفت مي کند، به سکوت تلخي تن داد و گذاشت تا بذرها بموقع سر از زمين بيرون آورد و برگ

[صفحه 234]

و شاخه دهد و سپس غنچه درآورد و گل شکوفا گردد و بدين ترتيب تارهاي نادرست از گردبالهاي پرنده بلندپرواز دريده و پاره شود و جهانيان اوج پرواز انديشه و افکار علي را ببينند.

علي به حکومت فراخوانده مي شود در حالي که خود مي داند قريش همچنان با او دشمني دارند. او برنامه کارش را اعلام مي کند. برنامه اي که مرهم براي دلهاي رنجيدگان ناشکيبا بود، ولي در عوض براي طبقه حاکمه دردهاي فراوان داشت و لبه ي شمشير برده داران، و سرمايه اندوزان را به سوي خود تيز و تيزتر کرده بود.

او درس نخست را در جامعه اي که به زرق و برقها و زيباييها و لذتهاي دنيا دل بسته بودند اين چنين بيان و شروع کرد:

اي فرمانداران و اي فرماندهان:

«علي پيشواي شما از دنيا به دو جامه ي ژنده بسنده کرد و خوراکش را به دو گرده نان جوين محدود نمود. مبادا حکومت و صدارت شما را مغرور کند و ميان خود و مردم حاجب و دربان قرار دهيد. واي بر شما اگر ماموران و پيروان خود را آنچنان آزاد گذاريد که بدون پروا در کار مردم دست اندازي کنند. بدانيد که ارزش حکومت کردن براي من از بهاي کهنه کفشي که در پاي خويشتن دارم کمتر است.

به خدا سوگند مي خورم که خرده طلائي نيندوخته ام و از غنيمتها پس اندازي ندارم.»

به انديشه بزرگ علي دقت کنيد:

آنجا که برده داري در اوج رونق اقتصادي خود مي باشد و برده داران از قدرت و نفوذ فراوان خود برخوردارند و اسلام با امضاي اقتصاد برده داري، رهايي انسانها را از زنجير اسارت انسانهاي ديگر فقط از راه کفاره ي گناهان معلوم کرده و موجب ثواب و فلاح دانسته است،

علي به نام اميرالمومنين و خليفه ي مسلمين فرياد مي زند و مي گويد:

انسان، بنده و برده آفريده نشده است و همه ي مردم آزادند.

«ان آدم لم يلد عبدا و لا امه ان الناس کلهم احرار»[3] .

آزادي در چه... آزادي در انديشه تا کجا....

در زماني که، اگر کسي مي خواست راجع به جهان غيب سوال کند، و رسول اکرم او را

[صفحه 235]

به همان تعبد بازگشت مي داد و از تفکر نهيش مي کرد و تمام سوالات درباره مسائل عملي از قبيل جهاد و روزه و حج و نماز و زکوه و مانند آنها بود[4] .

علي فرياد برآورد که انسان برده و بنده ي زنجير کرده نيست که افکار او از پيش ساخته شده باشد، بلکه آزاد است و آزاد آفريده شده است.

اين کلمات مغزها را تکان مي دهد و قلبها را به طپش درمي آورد و هم اکنون سخني پرارزش براي انديشمندان است. چون در جهان اسلام و در دنياي کليسا سخن اين چنين گفتن مرسوم و موردپسند نيست.

اينجاست که علي نمونه اي از تنهايي در انديشه است و شناخت و کشف او از همين راه يعني از راه انديشه ي علي است که در همه جا در جستجوي رضاي خداست و به سوي سرمنزل مقصود و به دنبال فروغ حيات بخش جانها، در شتاب است.

به همين جهت بود که:

در جنگ جمل مادام که آخرين سخن را براي قواي دشمن توجيه نکرد و بدنهاي آغشته به خون سربازان خود را به چشم نديد دست به شمشير نبرد.

آن گاه که جنگ به نام پرچم پيروزي علي اميرالمومنين تمام شد و قواي دشمن بي توان و تسليم گرديد، علي، از خود گذشت و حقيقت را نشان داد و همه را به راه خدا دعوت کرد و ارشاد نمود.

با اين که عايشه، مروان بن حکم، عبدالله بن عامر، عبدالله بن زبير و فرزندان عثمان از جمله مسببين اصلي جنگ بودند و تاريخ هم آنها را مسبب اصلي جنگ مي داند آنها را آزاد کرد و عفو نمود با اين که مي دانست آنها حاميان معاويه هستند.

کمترين مساله اي که مي توان از آن در قبال آزادي مسببين جنگ، نام برد موضوع خون عثمان است که امام مي توانست با فرزندان عثمان به عنوان ولي دم، و ديگر خون خواهان عثمان بر طبق اجتهاد خود عمل کند حال آن که بني اميه قاتلان عثمان را مطالبه داشتند.

امام بدون توجه به اين گونه مسائل که شايد پايه هاي حکومت او را محکم مي کرد به دشمنان خود امان داد.

در ميدان جنگ بر جنازه ي سربازان خود و هم بر اجساد افرادي که به جنگ او آمده بودند و به خون خود غلطيدند نماز گزارد و به بهترين وضعي برادري و برابري را درس

[صفحه 236]

داد و براي آنان که به باطل روي آوردند و به جنگ حق شتافتند طلب آمرزش کرد.

عبدالرحمن بن ملجم دشمن سرسخت علي بود و اميرالمومنين هم مي دانست که پسر مرادي از او کينه به دل دارد.

به امام گفتند که اين شخص در انديشه ي کشتن تو مي باشد و مصلحت در اين است که او را بکشي تا از گزندش در امان باشي.

امام فرمود: قبل از ارتکاب بزه قتل از طرف کسي، چگونه مي توان قصاص کرد.

عبدالرحمن هنوز مرتکب قتلي نشده است و اگر او قاتل من باشد قصاص وي با من نخواهد بود.

علي بيش از يک رنگ نداشت و آن رنگ علي است که رنگ الهي مي باشد.

علي از سرزنش هاي اين و آن بيم ندارد و آنهايي که از اجراي مقررات اسلام ناراضي مي شوند و دوستي علي را رها مي کنند و به دشمنان علي روي مي آورند، امام را از اجراي برنامه هايش باز نمي دارد چون علي در راه خدا گام مي گذارد و در اين راه از کسي ملاحظه ندارد.

آنان که از اجراي عدالت علي در سفر يمن ناراضي شدند و به پيامبر شکايت بردند رسول خدا آنها را مخاطب ساخت و گفت:

«علي برتر از آن است که کسي از او شکوه کند زيرا او در راه خدا سخت استوار است و اين گونه کارها او را سست نمي کند.»

در روزهاي نخست خلافت، مغيره بن شعبه پيشنهاد کرد معاويه و ابن عامر و در صورت امکان همه ي حکام عثمان را در حکومتش باقي بگذارد تا بيعت تمام شود و خبر اطاعت آنها و بيعت سپاه به مرکز خلافت برسد و اگر انجام اين کار مشکل به نظر مي رسد لااقل معاويه را در سمت خود ابقاء کند.

امام قبول نفرمود.

ابن عباس در مذاکرات با اميرالمومنين گفت بهتر آن بود که پيش از کشته شدن عثمان امام به مکه مي رفت و در خانه ي خود مي نشست و در را به روي خود مي بست.

عرب ها ناچار به جستجوي امام مي پرداختند و به سوي او روي مي آوردند چون غير از او کسي را نداشتند تا به خلافت برگزينند.

اما اکنون جريان کار طوري شد که بني اميه به آساني خود عثمان را از اميرالمومنين

[صفحه 237]

مطالبه مي کنند و پاي امام را در اين حادثه به ميان مي کشند و مردم را در اين باره به شبهه مي اندازند[5] .

ابن عباس سپس ادامه داد که انديشه ي من آن است که سخن مغيره در مقام خيرخواهي بوده است اگر از من بپذيري پيشنهادم آن است که هر که را مي خواهي بردار ولي معاويه را بگذار چون مردي جسور است و در مردم شام نفوذ فراوان دارد. اکنون به دليل آن که عمر او را منصوب کرده است وي را در سمت خود نگهدار.

من در ترديدم که معاويه بيعت کند اگر او با اميرالمومنين بيعت نمايد من به عهده مي گيرم که او را از جا بکنم.

«به نظر مي رسد سخنهايي به نام ابن عباس در تاريخ ثبت کردند، تراوش فکري افرادي است که با حرکت انقلابي امام موافق نبودند. ابن عباس که خود در بيعت معاويه ترديد داشت، چگونه پيشنهاد مي کند که امام معاويه را در سمت خود نگهدارد، حال آن که معاويه هيچ تمايلي به اين جهت نشان نداده بود.» به هر حال:

امام فرمود: به خدا سوگند که من دو روز معاويه را به حکومت باقي نمي گذارم و جز شمشير خبر ديگري به او نخواهي داد.[6] .

چرا امام قبول نفرمود؟

امام، معاويه و ديگران را مي شناخت و مي دانست که معاويه و همدستانش راهي به اسلام راستين ندارند، هنوز دستان ابوسفيان در جنگ احد و انتقامجويي زنش هند از جسم بي جان حمزه عموي پيامبر و ساير دشمني هاي ابوسفيان در خاطره هاي مردان احد بود.

در زمان عثمان، دستگاه خلافت در مدينه، و دربار معاويه در شام وسعت گرفت و رژيم حکومت اسلامي به رژيم سلطنت دگرگون شد، و تشريفات و تجملات سلطنت جانشين تقواي اسلامي و سادگي حکومت زمان ابوبکر و عمر گرديد، و مال اندوزي و دنياطلبي شيوه ي طبقه حاکمه شد، مردم محروم و زحمتکش با سازمان حکومتي فاصله گرفتند. در اين ميان دستگاه حکومتي معاويه با شتاب به سوي تجمل و خوشگذراني مي رفت و از سادگي هاي صدر اسلام چيزي در سراي معاويه ديده نمي شد.

[صفحه 238]

معاويه در شام به ساختن قصري دست زد که چند صد نفر کارگر در آن مشغول به کار بودند. ابوذر آن صحابي بزرگ رسول خدا، روزي از کنار قصر والي شام مي گذشت و معاويه را ديد که سرگرم تماشاي کارهاي ساختمان است.

ابوذر به او گفت اي معاويه:

اگر اين کاخ را از مال مردم بنا مي کني اين بزرگترين خيانت است که در حق مسلمانان نمودي و اگر بناي اين قصر از مال خودت مي باشد اسراف است.

من باور ندارم در کشوري که مردمش از حداقل معيشت بي بهره اند و سرپناهي ندارند تا در زير آن خود و فرزندانشان زيست کنند، زمامدارش بتواند به نام اسلام قصري بنا کند و در آن فرمانروايي نمايد.

در برخورد ديگري با معاويه، بشدت از او انتقاد کرد و گفت:

اي معاويه:

شنيدم حقوق مسلمين را به خود اختصاص دادي، حال آن که تو نمي تواني آن را براي خود بداني، اينها متعلق به مسلمانان است ولي مي بينيم که تو برخلاف پيامبر و ابوبکر و عمر آنها را براي خود و بني اميه اندوخته اي، از اين کار دست بردار و به کار مردم پرداز که بيچارگان چشم بر سراي تو دارند.

معاويه ي زمان عمر با معاويه ي زمان عثمان دو معاويه است. در سفر عمر به شام مردي از معاويه شکايت کرد که او را به ناحق زده است. عمر پس از رسيدگي دستور داد که مظلوم بايد از ظالم قصاص کند. مي بينيم همين معاويه، ابوذر را به مرز خلافت مي فرستد و خليفه ابوذر را مجازات مي کند.

در جنگ صفين که معاويه از روي خدعه و حيله قرآنها را بر سر نيزه کرد و دسته اي از قواي اميرالمومنين را در حالتي که به پيروزي نزديک شده بودند به اين حيله بفريفت امام فرمود:

«با آنها بجنگيد، معاويه و ابن عاص و ابن ابي معيط و حبيب بن مسلمه و کساني همانند آنها اهل دين و قرآن نيستند، من آنها را بهتر از شما مي شناسم زيرا از طفوليت با آنها آشنايي داشتم آن وقتها بدترين اطفال بودند و امروز بدترين مردمان هستند.»[7] .

عده اي را عقيده بر آن بود که امام مي توانست با سياست ويژه اي از وقوع جنگهاي

[صفحه 239]

جمل و صفين و نهروان جلوگيري نمايد و پس از آن که بتدريج مخالفان خود را از پاي درآورد دست به اصلاحات زند.

در هنگامي که طلحه و زبير نقض بيعت کردند و گريختند، امام حسن «ع» از پدر تقاضا کرد که در پي طلحه و زبير نرود و مهياي جنگ با آنها نشود.

امام قبول نفرمود و گفت من با گروهي که به حق گرويدند و فرمانبردار هستند با آنان که از حق روگردان شدند و در آن شک و ترديد به خود راه دادند تا زنده هستم پيکار مي کنم.[8] آنان براي فتنه در دين گرد آمدند. من به آنچه آنها در پيش گرفتند بصيرت دارم و به عاقبت کار، نيک انديشيدم. به غفلت و فراموشي تن نخواهم داد[9] چون مي دانم که اگر خدا بخواهد فتح و پيروزي نصيب ما خواهد بود.[10] .

آنان که چنين ايرادي داشته و دارند به ياد نمي آورند که علي در صدد پياده کردن خلافت اسلامي بود نه سلطنت ديني. اميرالمومنين مي خواست آنچه پيامبر اسلام پايه ريزي کرده بود در ابعاد وسيع بموقع اجرا گذارد نه اين که سلطنت ديني که در زمان عثمان پايه گذاري شده بود سازمان دهد و مديريت کند.

علي در اوج قدرت خلافت در خانه ي کوچک گلي بسيار ساده و فقيرانه زندگي مي کرد تا فقرا از داشتن خانه گلي دلتنگ نباشند و بدانند که اميرالمومنين آنها هم در خانه اي همچون خانه آنها زندگي مي کند.

علي در تابستان لباس پشمي و در زمستان لباس نازک نخي مي پوشيد تا مردمي که از گرماي طاقت فرساي تابستان به تنگ آمده بودند و در سرماي پرمشقت زمستان در عذاب بودند و مي لرزيدند بدانند که خليفه ي مسلمين مانند آنها لباس به تن دارد.

فرزند ابيطالب هرگز طعامي سير نخورد و ماکولش ساده و کم بها و ملبوسش از همه کس درشت تر بود. نان ريزه هاي خشک جوين را مي خورد و سر انبان نان را مهر مي کرد که مبادا فرزندانش از روي شفقت و مهرباني زيت يا روغني به آن بيالايند و کم بود که خورشي با نان خود ضم کند و اگر گاهي مي کرد نمک يا سرکه بود»[11] .

علي به فرماندهان و فرمانداران خود مي گفت:

[صفحه 240]

«اگر من مي خواستم غذاي خود را از عسل مصفي و مغز گندم قرار دهم و جامه هاي خويش را از بافته هاي حرير و ابريشم کنم ممکن بود، ليکن هيهات که هوي و هوس بر من غلبه کند و طعامم چنين باشد. شايد در حجاز يا در يمامه کسي يافت شود که نان نداشته باشد و شکم سير بر زمين نگذارد آن وقت چگونه خواهد بود که من با شکم سير بخوابم و در اطراف من شکمهاي گرسنه باشد و به همين مقدار که مرا اميرالمومنين گويند دل خوش باشم ولي فقرا را مشارکت نکنم»[12] .

وه چه خيال باطلي.

علي و سيري، علي و لباسهاي حرير و زربفت.

نه به خدا.

علي همواره گرسنه سر بر زمين مي گذاشت تا در کشور پهناور او محرومان و فقرا بدانند که اميرالمومنين همانند آنان است و با نان جوين خود را سير مي کند.

آن روز که علي به دوختن کهنه کفش خود مشغول بود، کفشي که از کثرت کهنگي ديگر قابل نبود که بر آن قيمتي گذارند از ابن عباس مي پرسد که اين کفش چه مبلغ ارزش دارد، جواب مي دهد شايد به پاره درهمي يا درهمي بيش نيرزد.

امام فرمود: «اين يک جفت کفش در نزد من بهتر و محبوب تر از امارت و خلافت است مگر اين که بتوانم اقامه و احقاق حق کنم يا باطلي را دفع نمايم.»[13] .

آنچه براي علي ارزش دارد رضاي خدا و حکومت بر دلهاي طبقات محروم و ستمديده است نه اقليت حريص و فتنه انگيز که به علت تحصيل مال و مقام در خلافت عثمان، طبقه ي خاصي را به وجود آورده بودند.

حال چگونه ممکن است علي با راهي اين چنين، به معاويه اجازه دهد که در کاخ سبز رنگ بنشيند و به نام والي علي بن ابيطالب دين را زير پا گذارد و بر مردم ستم کند.

امام مي دانست که سياست معاويه سياستي است که استفاده از هر وسيله اي براي رسيدن به هدف مجاز مي شمارد و چنين سياستي به کل از دين و اخلاق جدا مي باشد.

معاويه براي باقي ماندن بر مسند حکومت و گسترش قلمرو و فرمانروايي خود از زور و حيله و خيانت و تقلب و نقض قول و سندسازي بهره مي گرفت و پايبند قيود و مقررات

[صفحه 241]

ديني نبود، و دخل و خرج بيت المال وسيله اي براي انجام معاملات و برنامه هاي سياسي او بود.

آنهايي که مي گويند، اگر اميرالمومنين «ع» به طور موقت معاويه را ابقا مي فرمود يا زبير را به حکومت يمن يا شام و طلحه را به حکومت منطقه اي غير از عراق منصوب مي کرد و ماموران عثمان را به طور موقت در کار خود باقي مي گذاشت و بالاخره گرفتار جنگهاي متعدد نمي شد و مي توانست در فرصتهاي مقتضي هر يک از آنان را از کار برکنار نمايد، بي راهه رفتند، زيرا امام مي دانست که اطرافيان عثمان در ولايت دست به مال و ناموس مردم دراز کردند و اسلام را به بازي گرفتند و جنبش مردم براي دفع ظلم مي باشد بعلاوه طلحه و زبير وضع خود را خيلي زود روشن کردند و معاويه که از مدتها پيش يعني از زمان خلافت عثمان در انديشه ي خلافت بود در حيات عثمان براي جانشيني او و خونخواهي وي نقشه در سر داشت و زمينه سازي مي کرد و حتي مي خواست خليفه را به شام ببرد و شام را مرکز خلافت کند و اگر موفق مي شد بعد از عثمان به نام خود از مردم شام بيعت مي گرفت.

تاريخ گواه است همين که عثمان کشته شد، معاويه فرصت طلايي به دست آورد و اگر مستقيم يا غير مستقيم از اميرالمومنين علي «ع» تقاضا مي کرد که در سمت خود باقي بماند براي اين بود که مي دانست امام او را به امارت شام باقي نمي گذارد و بايد در مقابل او سپاه مجهزي فراهم کند از اين رو براي تجهيز و تقويت نيروي خود نياز به زمان داشت.

اگر معاويه بيعت مي کرد و از مردم شام هم براي اميرالمومنين بيعت مي گرفت باز هم در برابر علي ايستادگي مي کرد و حاضر نبود حکومت بيست و چند ساله خاندان ابوسفيان را رها کند و به فرمان علي تن دهد، بلکه ترتيبي فراهم مي کرد که مردم از بيعت علي سرباز زنند و دست بيعت به او بدهند و حتي اگر طلحه و زبير به حکومت منصوب مي شدند او آنها را وادار مي کرد که سر به شورش بردارند و پيمان شکني پيشه سازند.

مگر نه اين است که معاويه در روز چهار شنبه نماز مي گذارد و مردم شام به او اقتدا مي کنند.[14] .

[صفحه 242]

مگر نه اين است که معاويه در زمان عثمان و بعد از او به دستياري مردم شام افرادي که به زهد و تقوي شهره بودند فداي سياست خويش کرد و آنها را از قلمرو خود خارج نمود يا در خون خودشان غرق ساخت. پس در محيط شام با وسائل حکمراني که در اختيار داشت و مردمي که گرد او بودند، از آنها نيروي جنگي با نظم سربازي و مديريت سپاهيگري براي خود بوجود آورد که مي توانست به آساني در مقابل علي طغيان کند.

چنانکه به گزارش تاريخ، او به بهانه ي خونخواهي عثمان، از بيعت با علي سرباز زد و در برابر امام ايستادگي نمود و جنگ را آغاز کرد.

علي عليه السلام و معاويه نمايندگان دو خط فکري بودند. معاويه همچون طلحه و زبير و عبيدالله بن عمر و مغيره بن شعبه و عمروعاص و همفکران آنان از زمان عثمان داراي خط فکري سلطنت ديني بودند و مي خواستند از درون کاخهاي سر به فلک کشيده که به فرشها و پرده ها و چراغها و بالشتهاي قيمتي و رنگارنگ تزئين شده بود و با حاجب و دربان و نگهبانان با لباسهاي مخصوص از آنها حفاظت و حراست مي شد- با وسائل و لوازم و تشريفات دربار سلاطين و امپراتوران ايران و روم بر مردم حکومت کنند و دين و آورده پيامبر اسلام را ترويج نمايند.

مغيره بن شعبه حکومت وراثتي را به عمر پيشنهاد کرده بود، عمر نپذيرفت ولي براي يزيد پيشنهاد کرد معاويه پذيرفت، اينها با علي هم جوشي نداشتند.

علي «ع» نماينده ي خط فکري پيامبر اسلام بود و همراهان او در اين خط ابوذرها و سلمان ها و مقدادها و عمارها بودند که جز به کتاب خدا و سنت فرستاده ي خدا به چيز ديگري نمي انديشيدند.

علي به نيازمندان مي انديشيد و توانگران را وقتي ارج مي گذاشت که حقي را از کسي ضايع نکرده و مالي را به ستم نيندوخته باشند.

او هرگز در اجراي حدود الهي مسامحه نمي کرد و نمي توانست باور داشته باشد که عبيدالله بن عمر فرزند خليفه دوم که خون هرمزان را بر ذمه دارد بتواند در قلمرو حکومت او زيست کند.

علي، حتي يک درهم از مال مسلمانان را به خواهش دل به کسي نمي دهد براي برآوردن نياز برادرش عقيل چيزي به او نمي بخشد و به فرزندان خود اجازه نمي دهد که به نام بستگي به حضرتش در بيت المال دخالت کنند و مالي را به امانت بگيرند.

[صفحه 243]

علي نمي تواند خليفه ي مسلمين باشد و ببيند و بداند که تقوي و عدالت در قلمرو حکومتش جاي محکمي ندارد و افرادي که نه دين دارند و نه خدا را مي شناسند و نه به کتاب خدا و سنت فرستاده ي خدا بينش دارند، به نام فرمانداران اميرالمومنين بر مردم فرمانروايي کنند و اخلالگري و فتنه انگيزي و مال اندوزي را پيشه سازند و به حقوق اين و آن تجاوز نمايند.

به همين جهت است که امام مي فرمايد: آنها که مي گويند که معاويه در سياست از علي پيشي دارد سخت در اشتباه مي باشند و گماني نادرست دارند.

«به خدا سوگند که معاويه در سياست از من برتر نيست، او در کارش سراسر خيانت و معصيت است و نافرماني از خدا مي کند و اين عمل را به پاي زيرکي و دانايي خود مي گذارد. اگر مکر و پيروي از هواي نفس گناه نبود آن وقت نشان مي دادم که کسي را ياراي آن نخواهد بود که به پايم برسد. ولي انديشه مکر و حيله در من نيست و هرگز گرد آن نيستم به همين جهت است که هر وقت درباره ام حيله و تزوير کنند و به کار برند آن وقت است که ناتواني در من ديده مي شود. من به مکر و حيله نياز ندارم، آنچه نياز دارم رضاي خداوند است که هرگز از آن چشم نمي پوشم. اما معاويه پيرو شيطان و هواي نفس است و آنچه براي او مطرح نيست رضاي پروردگار و برآوردن نياز مردم تحت ستم و به کار بستن عدالت است.[15] .

آري:

معاويه، اسلام و جامعه را براي خودش و حکومتش مي خواست.

اما علي «ع»:

همه چيز را براي اسلام و رضاي خدا و هدايت جامعه مي خواهد و خود سوگند مي خورد که راه علي بر حق است. اين است راه خلافت اسلامي و مسير حکومت ديني.

دو راه در جهت مخالف يکديگر.

راه حق و راه باطل.

اين فرياد علي است که مي گويد:

«به خدا سوگند که اگر بسترم از خار باشد و از شدت رنج آن تا صبح بيدار بمانم يا مرا با غل و زنجير بند کنند و با آنها عذابي دردناک بر من وارد نمايند و مرا به هر طرف بکشند

[صفحه 244]

من اين رنجها را مي پسندم و به جان خريدارم و حاضر نيستم با ظلم به کسي، آسايش و راحتي را براي خويش فراهم کنم زيرا:

تلخي اين ستم يعني ستم ظلم به بندگان خدا از هر رنج و سختي زيادتر و مشقت آن فراوان تر است. من بسيار شرمسار خواهم بود که به انساني ظلم کنم و با چنين توشه اي در رستاخيز خدا و پيامبرش را ملاقات نمايم.»[16] .

آيا به گزاف گفته:


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحرم چه نامم شه ملک لافتي را


«شهريار»

[صفحه 245]


صفحه 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245.








  1. به خدا سوگند که علي بر حق است.
  2. سخنان علي ص 324.
  3. حکمت الهي و نهج البلاغه ص 19 و 18.
  4. حکمت الهي و نهج البلاغه 19 و 18.
  5. مروج الذهب ص 1:712.
  6. مروج الذهب ص 1:712.
  7. مروج الذهب ص 748.
  8. از خطبه 6 نهج البلاغه.
  9. در خطبه 10 نهج البلاغه.
  10. از خطبه 11 نهج البلاغه.
  11. منتهي الامال ص 181.
  12. منتهي الامال ص 181.
  13. منتهي الامال ص 182.
  14. اگر اين قضيه درست باشد بايد گفت که در صف نمازگزاران حتي يک نفر دين دار واقعي هم نبوده است حال آن که عده اي از صحابه به شام مهاجرت کرده بودند. در معاويه بي ديني فراوان است اما در اين قبيل روايات تاريخي تامل و دقت نظر لازم است.
  15. برداشت از خطبه 191 نهج البلاغه».
  16. از خطبه 215 نهج البلاغه.