قانون و عدالت علي در بصره











قانون و عدالت علي در بصره



در گفتار پيش از ام المومنين عايشه ، از طلحه و زبير دو صحابي رسول خدا سخن رفت و در تحليل قضايا چهره ي اينان و معاويه که به دنيا دل فروخته بودند ترسيم گرديد.

اينک مي بينيم که نيروي سياسي و موقعيت اجتماعي عايشه به کار گرفته شد و هودج عايشه سمبل خونخواهي عثمان گرديد ، طلحه و زبير به دنبال شتر او به راه افتادند و به خونخواهي خليفه ي سوم عده اي را بسيج کردند و از شهري به شهر ديگر پيش رفتند تا به بصره رسيدند و راه عناد و دشمني با علي « ع » را پيمودند و فرماندار اميرالمومنين را با ريش و ابروان تراشيده از شهر خارج کردند و خزانه داران بيت المال و عده اي ديگر را کشتند و حکومت موقت عايشه را تشکيل دادند و علي « ع » را به جنگ فراخواندند.

عايشه فرمانرواي بصره است. قيام او به ظاهر براي خونخواهي عثمان است ، اما در باطن کينه اي است که از علي به دل دارد. اميرالمومنين درباره ي او فرمود: « اما عايشه ، راي سست زنانه ، او را دريافت و در سينه اش همچون آهنگران کين توزي و حسد جوشيدن گرفت و جنگ بصره را برپا کرد »[1] .

امام درباره ي طلحه و زبير مي فرمايد: آنان مرا خوب مي شناسند و مي دانند که من با روبرو شدن با شمشير هراسي ندارم اکنون چه شده است که طلحه مرا به جنگ تهديد مي کند. او خون عثمان را مطالبه مي کند حال آن که براي کشتن عثمان کسي از او حريص تر

[صفحه 226]

نبود ، او آتش فتنه را روشن کرد و مردم را به کشتن عثمان ترغيب نمود و خود باور دارد و مي داند که يکي از قاتلين عثمان او مي باشد ، اکنون بسرعت خود را از مرکز خلافت دور کرد و به عذر مظلوم کشته شدن عثمان ، پيمان ما را بشکست.[2] .

آنان بر عده اي از مردم ستم روا داشتند و بي گناهان را کشتند ، براي من کافي بود که اگر آنها عمدا کسي را بدون ارتکاب جرم و گناهي بکشند با آنان مقابله کنم و بر طبق قوانين الهي رفتار نمايم. اينک که آنان ستمهاي بي شماري را انجام داده اند به خدا سوگند که کشتن همه ي آن لشکر به من روا خواهد بود[3] .

من کسي نيستم که فتنه و آشوب ببينم و از آن جلوگيري نکنم. به خدا سوگند علي کسي نيست که در مجالس سوگواري ، نزد گريه کنندگان برود و صبر کند که طلحه و زبير مردم را به خون بکشند و آن وقت من بر سر اجساد مردگان حاضر شوم ، نه هرگز - من فرصت را از دست دشمن مي گيرم و او را به جزاي خويش مي رسانم.[4] .

من مي دانم ، اين دو ، هر يک حکومت و رياست را براي خويشتن مي خواهند نه براي رفيق خود ، طلحه و زبير با هم اختلاف و از يکديگر کينه در دل دارند که بزودي آشکار خواهد شد ، آري براي شکستن هر پيماني شبهه اي و براي هر گمراهي بهانه اي لازم است اينان هم ، باطلي را به صورت حق درآوردند و بهانه اي به دست پيروان خويش دادند.[5] .

اينان به سوي پرتگاه پيش رفتند و چاره نداشتند که بگويند به خونخواهي عثمان آمده ايم ، حال آن که خدا مي داند که قاتلان عثمان آنها هستند[6] .

پنج ماه و چند روز است که از خلافت علي « ع » مي گذرد ، امام در حالي که ابوايوب انصاري ، خزيمه بن ثابت انصاري ذوالشهادتين ، ابوقتاده بن ربعي ، عمار بن ياسر ، قيس بن سعد بن عباده ، عبدالله بن عباس ، عبيدالله بن عباس ، معبد بن عباس و عده اي از سران مهاجران و انصار و اهل بدر به همراهش بودند به بصره وارد شد و در محل زاويه فرود

[صفحه 227]

آمد.

اميرالمومنين به گوشه اي ايستاد و نماز گزارد و آن گاه دست برداشت و گفت:

خداوندا ، من کار بصره را به تو واگذار مي کنم ما را به سراي نيکو فرود آر که تو بهترين فرود آورندگاني ، خدايا پرده فريب و تزوير را از چهره هايشان فروانداز و در دلهاي اينان چراغ هدايت را برافروز. زيرا اينان بيعت مرا شکستند و بر ضد من قيام کردند تا از اجراي فرمان تو که حق و عدالت است جلوگيري کنند و مسلمانان را به زير پرده ي ظلمت بکشند ، من از تو مي خواهم که خون مسلمانان را حفظ کني.

آن گاه به عبدالله بن عباس فرمود که از زبير ديدار کند و با سران سپاه بصره گفتگو نمايد ، در اين ماموريت به او تعليم داد که با طلحه ديدار نکند ، زيرا او در تکبر و نخوت غرق گرديده و همچون کودکان سبک مغز است که در عين سالمندي و کهولت ، چون گاوي را ماند که شاخ خويش را براي حمله آماده کرده است و پندارد با چنين وضعي مي تواند در مقابل حوادث پايدار باشد ، او در ناداني و خودسري خود فرورفته و نمي داند که دست به چه کار خطرناکي زده است ، وي بر اسب سرکشي سوار است که به سوي پرتگاه بسرعت مي راند ، اما مي گويد که مرکبي آرام و مطيع دارد و به آرامي پيش مي رود.

به تو سفارش مي کنم که با زبير به گفتگو نشين ، زيرا ، وي را طبيعتي نرم است و حسن خلق دارد و فرمانبرداريش بيشتر مي باشد.

من و زبير در پيکارهاي فراوان تحت فرمان پيامبر دوش به دوش يکديگر شرکت داشتيم و قواي دشمن را در ميدانهاي جنگ در هم کوبيديم. بدين جهت مي توان اميدوار بود که تو بتواني بر دل و انديشه او دست يابي.

به او بگو که علي فرزند دايي تو مي گويد چه پيش آمده است که مرا در حجاز شناختي و دست بيعت دادي و امروز به سوي عراق آمدي و با من همچون بيگانگان هستي و آغاز جنگ نمودي چرا از آنچه بر تو ظاهر شده بود منصرف شدي.[7] .

طالبان حکومت دنيا اصرار به جنگ نمودند ، ناچار اميرالمومنين سپاه خود را آرايش داد و دستور فرمود مادام که از سپاه بصره جنگ آغاز نشود دست به کار نشوند.

افرادي را که با تير سپاه دشمن جان سپرده بودند به نزد علي « ع » آوردند.

[صفحه 228]

حضرت ، به عمار گفت با اين مردم اتمام حجت کن.

عمار به هودج عايشه نزديک شد و از او خواست که مقصودش را بيان کند ، عايشه گفت ما به خونخواهي عثمان بدين نبرد تن داديم.

ياسر گفت بر ما پوشيده نيست که تو به کشتن عثمان فرمان دادي ولي امروز با ناله و گريه به ميدان جنگ مي آيي و خون او را مطالبه مي کني.

ما هرگز دروغ نگفتيم و امروز هم دروغ نمي گوييم کجي ها و کج رفتاري ها از توست و اگر به راهنمايي خرد ، دست از اين کار برداري و از گفتار پيامبر پيروي کني راه توبه پيش گيري نجات يابي و گرنه اين پرده بزودي بيفتد و حقيقت روشن شود و من از خداوند مي خواهم که گناهکار را از پيش پاي امت بردارد و دوستانشان را که غفلت زده هستند به پيشگاه عدالتش فراخواند.

هنگامي که علي « ع » تن به جنگ مي دهد ، دست برمي دارد و مي گويد:

« بار خدايا زبير را با به بدترين قتلي بکش و به گمراهي خونش را بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين براي آنها ذخيره کن چون آنان به من ستم کردند و بر من افترا بستند و گواهي خود را درباره ي من کتمان کردند و تو و رسولت را نافرماني نمودند[8] .

علي با سر برهنه و بدون زره به ميدان مي رود و زبير را مي خواند چون به هم مي رسند همديگر را در بغل مي گيرند و معانقه مي کنند و به يادش مي آورد که پيامبر چنين روزي را به او گوشزد کرده بود.

عايشه در هودجي نشسته است که دور آن با زره پوشانده شده و مردم را به خاک و خون مي کشد تا علي را به جنگ مجبور کند.

علي که سربازي فداکار و سرداري رشيد و افسري آشنا به نکات و دقايق جنگي مي باشد در درجه ي اول اميرالمومنين و بنيانگذار حکومت عدل اسلامي است. او مي خواهد جامعه منحرف و سراسر بدعت را با روحي تازه نوسازي کند و شخصيت و صفات اخلاقي اسلامي را در آن به وجود آورد.

ماه پنجم خلافت علي « ع » است که او به ميدان جنگ پا مي گذارد و مي خواهد درس اخلاق و جوانمردي و شجاعت و عدالت را از ميدان جنگ شروع کند تا هم سرداران و سربازانش از عدالت اسلامي آگاهي يابند و هم دشمن در حال شکست و فرار از عدالت

[صفحه 229]

علي برخوردار باشد از اين رو به سپاه خود دستور مي دهد و مي گويد:

اي فرماندهان فداکار و اي سربازان رشيد من بايد بدانيد:

وقتي آنها را شکست داديد مواظب باشيد که زخمي ها را بيجان نکنيد و اسير را نکشيد چون او در دست شماست و قدرت دفاع از خود را ندارد ، فراري را تعقيب نکنيد و به دنبال او نرويد زيرا فراري از جنگ سرشکستگي را براي خود خريداري کرده و شرمسار است.

عورت کسي را نمايان نکنيد زيرا کاري زشت و بسيار ناپسند است.

آنها که به خون خفته اند ، اعضايشان را قطعه قطعه نکيند ، زيرا شرافت انساني اجازه نمي دهد که با انسان همچون حيواناتي که براي قرباني سر بريده مي شود رفتار گردد.

پرده اي را ندريد و به اموال کسي دست نزنيد زيرا بد خاطره انگيز است.

تنها سلاح و لوازم و غلام و کنيزي که در اردوگاه دشمن است جزء غنائم جنگي مي باشد و جز آن هرچه هست مطابق ترتيب قرآن متعلق به ورثه است.[9] .

هدف ما جز رضايت خداوند و اجراي مقررات اسلامي چيز ديگري نيست به دنبال پاکدامني باشيد که ثروتي است پايدار و بر ثروت دنيا مقدم است.

فرزند ابوطالب ايمانش چون کوه استوار است و قلبش چون آهن پابرجا ،

ما به پا خاسته ايم که پستان ظلم را براي هميشه خشک کنيم.

شمشير را به حق فرود آوريد چون خودسري و استبداد در جلو روي شماست.

نيروي علي بر قواي عايشه پيشي گرفت و آنها را در هم کوبيد.

اکنون شتر عايشه به ضرب شمشير سربازان علي به زمين غلطيده و هودج ام المومنين پايين افتاده است. محمد بن ابي بکر دست خود را به درون هودج برد عايشه گفت کيستي ، جواب داد برادرت محمد که تو بيشتر از همه او را دشمن داري.

اميرالمومنين نزديک شد و با چوب به هودج زد و گفت:

« اي حميرا ، آيا پيامبر فرموده بود که اين طور کني ؟ آيا نگفته بود که در خانه ات بنشيني ؟ آنان که تو را از پرده بيرون آوردند در حق تو به انصاف رفتار نکردند زيرا زنان خود را در پرده نگهداشتند. »

اميرالمومنين وارد خانه عايشه مي شود در حالي که دشمنانش در آن خانه پنهان

[صفحه 230]

هستند ، برخي از زنان چون او را بديدند فرياد زدند که اي کشنده ي دوستان کجا مي آيي.

امام فرمود ، اگر من کشنده ي دوستان شما بودم ، کساني که در اين خانه پنهان هستند و مروان بن حکم و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عامر از آن جمله مي باشند مي کشتم.

عايشه از علي « ع » درخواست کرد که به خواهرزاده اش امان بدهد.

اميرالمومنين عبدالله بن زبير ، وليد بن عقبه و پسران عثمان و ديگر بني اميه را نيز امان داد و همچنين به ديگر مرداني که در روز جنگ شمشيرها را رها کرده و به خانه هاي خود برگشته بودند ، آزادي داد. و از گناهشان درگذشت.

عايشه را به مدينه فرستاد و برادرش عبدالرحمن بن ابي بکر را با عده اي محافظ همراه او کرد. علي با جماعتي از مهاجران و انصار وارد بيت المال بصره شد که طلا و نقره در آن فراوان بود. دمي چند به آنها نگريست و آن وقت گفت چه افرادي براي رسيدن به اينها عدالت را معطل کردند و به پيکار روي آوردند و علي خرسند است که به دو جامه ي کهنه قانع است. سپس دستور داد که آنچه در بيت المال است ، بين ياران و همه کساني که همراه او بودند تقسيم کنند و به هر يک پانصد درهم بپردازند.

چنين کردند و يک درهم کم نيامد.[10] .

بدين ترتيب در تقسيم بيت المال نظام علوي جانشين نظامهاي پيشين شد و همه ديدند که درويشان در سراي علي « ع » بيگانه نيستند و علي در ميان توده ي مردم است و با آنان چنان مي کند که با ياران نزديک پيامبر و خويشان خود مي نمايد.

[صفحه 231]


صفحه 226، 227، 228، 229، 230، 231.








  1. گفتار 155 نهج البلاغه.
  2. از خطبه 173 نهج البلاغه.
  3. از خطبه 171 نهج البلاغه.
  4. در زمان طلوع اسلام جنگ بين خويشاوندان و اقوام بر سر دين اسلام بود ، در زمان ابوبکر مهمترين جنگهاي نبرد بين مسلمانان و مرتدشدگان بود و در زمان علي جنگ بين مسلمانان پيرو حق و طرفدار باطل بود.
  5. از خطبه 148 نهج البلاغه.
  6. مروج الذهب ص 712.
  7. از خطبه 31 نهج البلاغه.
  8. کافي جلد 2 ص 189».
  9. مروج الذهب ص 718.
  10. مروج الذهب ، نقل آزاد از ص 728- 715.