علي نپذيرفت و گفت نه











علي نپذيرفت و گفت نه



عبدالرحمن بن عوف به اعضاي شورا گفته بود کدام يک از شما حق انتخاب شدن را از خود ساقط مي کند و حاضر است که شايسته ترين افراد شورا را به خلافت برگزيند.

سپس خود استعفا کرد و آرا ديگران را براي انتخاب خليفه به دست آورد و اعلام کرد که مردم خواستار خلافت علي و عثمان مي باشند.

- آيا فرزند عوف به جهت اين که علي و عثمان از فرزندان عبد مناف مي باشند آن دو را همپايه و همطراز يکديگر قرار داد ؟

بي ترديد اين اشتباه بود و تکرار اشتباه خليفه دوم، که خلافت را در ميان جمعي قرار داد و به گمانش علي يکي از آنها مي باشد. اين که اميرالمومنين «ع» فرمود عمر امر خلافت را در جماعتي قرار داد و مرا هم يکي از آنها گمان نمود ( فيالله و للشوري[1] از جهت حق انحصاري بود يا از نظر مرتبت علم و دانش و اسلام شناسي و شوون اجتماعي.

- آيا عبدالرحمن ترتيبي فراهم کرد که خلافت بين اين دو نفر محدود گردد و آن وقت اولويت به علي داده شود، چنانکه او را در خلوت به خلافت بخواند و در ميان جمع هم وي را مخاطب قرار داد و گفت يا علي، با تو بر طبق کتاب خدا و سنت فرستاده ي پروردگار و به کار بستن روش ابوبکر و عمر بيعت مي کنم.

[صفحه 179]

علي نپذيرفت، محکم و قاطع گفت نه: کتاب خدا، سنت محمد «ص»، اجتهاد خودم.

- آيا سياست اميرالمومنين نپذيرفتن خلافت بود، چون مي دانست که افکار عمومي هنوز براي قبول حکومت او آماده نيست ؟

به همين جهت فرمود به اجتهاد خودم تا در دقايق آخر تعيين سرنوشت خلافت، افکار عمومي را نسبت به خودش ارزيابي کند تا چنانچه اکثريت مردم خواهان حکومت او باشند، به حمايت او برخيزند و شرط عبدالرحمن را مردود اعلام کنند و به او بگويند که اي عبدالرحمن تو حق نداري، حق انتخاب اصلح را به حق انتخاب مشروط تبديل کني.

- آيا شرط زاده ي عوف براي محدود کردن سياست خليفه ي جانشين عمر بود ؟ يا اين که مي خواست ترتيبي فراهم کند که خليفه ي جديد بر سياست خليفه ي پيشين صحه بگذارد ؟

- آيا شرط ابن عوف براي تحکيم نظام ابوبکر و عمر بود که به خيال خود مردم آن را پسنديده و از آن راضي بودند.

- آيا عدالت عمر آنچنان در دلها پايه داشت که عبدالرحمن فکر مي کرد اگر دگرگوني در روش حکومت خليفه ي دوم ايجاد شود باعث خواهد شد که نظام کشور پهناور اسلامي از هم گسيخته گردد ؟

- آيا مردم مي خواستند که عبدالرحمن با خليفه جانشين عمر شرط کند که روش او را ادامه دهد و اگر اين موضوع خواست مردم نبود، چرا به شرط فرزند عوف اعتراض نکردند و نگفتند که اين شرط جزء وصاياي عمر نمي باشد.

- آيا قدرت در دست دولتمردان خليفه ي متوفي بود و کسي نمي توانست قبل از اجراي وصاياي عمر ابتکار عمل را در دست بگيرد.

- اگر علي خلافت را مي پذيرفت و شرط را قبول مي کرد، آن وقت عبدالرحمن مي گفت علي شايسته ترين افراد بود که من با او بيعت کردم ؟ يا اطمينان داشت که علي، روش دو خليفه متوفي را پذيرا نمي باشد و بدين سبب، روش شيخين را شرط خلافت قرار داد تا عثمان را فراخواند و با وي بيعت کند.

برخي نوشتند ابوبکر و عمر به آراء صائب علي تکيه داشتند و آنها را به کار مي بستند - آيا فرزند عوف همين را در تصور داشت و فکر نمي کرد که علي يکسره رفتار شيخين را رد نمايد - از اين رو اولويت در بيعت را با شرط به کار بستن روش شيخين، به علي واگذار کرد ولي بي نتيجه ماند.

[صفحه 181]

- آيا ملاک انتخاب خليفه، شايسته ترين افراد شورا بود يا کسي که شرط را بپذيرد و بالاخره بايد ديد چگونه شد که شرط ابن عوف جانشين لياقت و شايستگي گرديد ؟

- آيا مردم علي را قبول کرده بودند به شرط آن که به رفتار شيخين خلافت کند يا اين شرطي بود که عبدالرحمن براي راضي کردن آناني که از خلافت علي ناراضي مي شدند پيشنهاد کرد، گرچه شرطي که عبدالرحمن پيشنهاد کرده بود آزادي انديشه و عقيده ي علي را در آنچه رويه ي دو خليفه قبلي بود محدود مي ساخت، اما موضوعات اجتماعي محدود به همان موضوعات و در همان ابعادي نبود که شيخين براي آنها روش کار معين کرده بودند.

- زمان و اوضاع و احوال اجتماعي همواره مسائل جديد و تازه اي را به وجود مي آورد که بررسي و حل آنها نياز به انديشه ي نو و برنامه ي جديد دارد و راه حل هاي پيش ساخته توان مقابله با آنها را ندارد و همچون فرمول رياضي نيست که در تمام زمينه هاي رياضي قابل اعمال باشد و بدون ترديد در اين گونه موارد ابتکار عمل در دست علي «ع» بود.

اما اميرالمومنين چنين نمي خواست، ما در بررسي سخنان آن حضرت خطاب به طلحه و زبير، مي بينيم که علي به اصول محکم احکام الهي پايبند است و به سنت فرستاده ي خدا استواري فراوان دارد ولي در روشهاي خلفاي پيشين تجلي رضاي خدا را نمي يابد.

علي عليه السلام مي فرمايد:

«آن گاه که زمام کار به دستم افتاد به کتاب خدا و دستوري که براي ما مقرر و بدان مامور شديم نگريستم و از آن پيروي نمودم و آن چه سنت پيامبر بود به کار بستم و در اين کار به کسي نياز نداشتم و حکمي که بدان نادان باشم برخورد نکردم تا با شما و ديگر برادران اسلامي مشورت کنم. من در تقسيم اموال آن کردم که خدا مقرر و حکمش را روان ساخته بود و در اين راه به شما نيازمند نگرديدم»[2] .

تاريخ گزارش مي دهد در آخرين شبي که مهلت وصيت عمر پايان مي يافت، عمر و عاص کوشش فراواني به کار برد که کار به نفع قريش تمام شود، او به دستور ابوسفيان با عثمان ملاقات کرد تا به او بگويد که راي خود را در اختيار علي «ع» نگذارد.

مي گويند که فرزند عاص به عثمان گفت که عبدالرحمن مرد کوشايي است و با تو بيعت نخواهد کرد مگر آن که با او تعهد کني، من به تو توصيه مي کنم که در مقابل او تعهد

[صفحه 182]

کن زيرا خير تو در آن است.

نوشتند که عمروعاص ترتيبي داد قبل از اعلام راي خلافت، با اميرالمومنين علي عليه السلام ملاقات کند و چنين کرد، آن وقت به آن حضرت گفت:

«يا اباالحسن، عبدالرحمن مردي است کوشا و چون اراده ي او را تقويت کني و عهدي به او نسپاري بي طمعي تو را بيشتر مي رساند ولي او به اندازه ي کوشش و طاقتش قضيه را دنبال مي کند و بي ترديد رغبتش به تو بيشتر است....»[3] .

از تحليل اين گزارش چنين به دست مي آيد که موضوع شرط و گرفتن تعهد به اجراي روش شيخين در مجمع قريش مطرح و تصويب گرديده بود و عبدالرحمن را راضي به اعلام آن کرده بودند.

اما آنچه درباره ي اميرالمومنين «ع» گفته شده نمي تواند درست باشد زيرا چنين به نظر مي رسد که گزارش تاريخ مي خواهد ثابت کند که عمروعاص آنچنان هوشمند بود که مي توانست با گفتار خود علي را از تصميم خويش باز دارد و اين قابل پذيرش نيست.

بايد دانست آنچه در زمينه ي نقش عمر و عاص براي موفقيت عثمان نوشتند بيشتر نشانگر آن است که فرزند عاص براي بني اميه کوشش داشته است و بدين سبب سهمي در حکومت بني اميه دارد و شايد اين کار را خود عمروعاص شايع کرده است تا به سياستمداري معروف و در ميان بني اميه محبوب شود.

اما درباره امام علي بن ابيطالب نمي تواند صادق باشد که فرزند نابغه[4] اميرالمومنين را فريفته است و معلوم نيست چه کسي در نخستين بار اين مطلب را در تاريخ آورده که طبري و ديگران هم از آن ياد کرده اند آنچه در آن ترديد نيست آن است که عمروعاص، اميرالمومنين علي «ع» را دشمن داشت و سعي مي کرد از آن بزرگوار عيب جويي کند.[5] .

علي که مي گويد حکمي که بدان نادان باشم برنخوردم تا با شما و ديگران در حل آن به گفتگو پردازم.[6] چگونه ممکن است دو مرتبه پيشنهاد عبدالرحمن را رد کند و ملاک او در رد پيشنهاد خلافت، سفارش عمر و عاص باشد.

حال آن که علي «ع» خود مي دانست که قريش با او ميانه ي خوبي ندارند و در دشمني با

[صفحه 183]

او اتفاق دارند. علي به سزاواري خود به خلافت مطمئن بود از اين رو پس از اعلام نظر فرزند عوف به مردم گفت:

شما مي دانيد که من براي خلافت از هر کسي سزاوارترم، من خلافت را تسليم ديگري مي کنم، مادام که مسلمين در فتنه و فساد نباشند و بجز من به کسي ستم نشود.

در اين کار من از فضل خدا چشم اميد دارم و در پيشگاه او پيشاني اطاعت و عبادت بر خاک مي گذارم و به رنگها و زيبايي هاي دنيا که شما بدان دلباخته ايد و با يکديگر منازعه داريد رغبتي ندارم.[7] .

اگر اميرالمومنين خلافت را رد نمي فرمود:

- آيا فتاوي شيخين که راهي به کتاب خدا يا سنت پيامبر نداشت مي توانست فراگير شود تا جايي که آن حضرت نتواند در زمان خلافت خود همه ي آنها را منسوخ فرمايد؟

- آيا زمينه اي براي بدعتهاي عثمان که نخستين بار در اسلام روي داد، فراهم مي شد و جامعه ي طبقاتي که بر اثر عدم وجود بينش صحيح عثمان در اداره ي امور جامعه به وجود آمده بود قوت و گسترش مي گرفت تا جايي که فاصله طبقاتي بين گروه مستمند و گروه مرفه به اوج خود برسد؟

- آيا صحابه ي کبار و اشراف قريش مي توانستند در عراق و شام و مصر اراضي وسيع به دست آورند و عمارت عالي بسازند؟

- آيا طبقه اشراف و سرمايه داران بزرگ چون طلحه و زبير مي توانستند آن چنان نيرو به دست آورند که بتوانند از زير بار حکومت عدل علي شانه خالي نمايند.

خلافت عثمان سبب شد که:

زبير در بصره، کوفه، مصر، اسکندريه خانه هاي باشکوه بسازد و املاک فراوان به دست آورد تا جايي که ثروت وي را در هنگام فوت پانصد هزار دينار، هزار اسب، هزار غلام، هزار کنيز برآورد کردند.

طلحه در شرايط کمتري نبود، در کوفه قصر داشت و املاک فراواني در عراق فراهم کرد که درآمد روزانه اش را تا هزار دينار تخمين زدند و در ساير نقاط کشور اسلامي املاک فراواني داشت، در مدينه خانه اي وسيع با آجر و گچ و چوب بنا کرد که از لحاظ زيبايي در خور اهميت بود.

[صفحه 184]

سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف هم داراي خانه هاي وسيع و املاک فراوان و ثروت سرشار بودند. ساير صحابه رسول خدا هم مانند آنها از رفاه فراواني برخوردار بودند.

- اگر خلافت عثمان نبود. آيا حکومت ساده ي اسلامي به اشرافيت و سلطنت تبديل مي شد و آيا خليفه به عنوان رهبر مسلمانان کاخ نشين مي گرديد و حاجب و دربان استخدام مي کرد و بيت المال را آنچنان در اختيار مي گرفت که عبدالله مسعود خزانه دارش به او اعتراض کند و خليفه او را چنان مضروب نمايد که چند دنده اش بشکند و بالاخره بر اثر جراحات وارده دار فاني را وداع کند.

- آيا زنداني هاي سياسي و تبعيدهاي سياسي جزء مجازات اسلامي درمي آمد، و پيوند قوم و خويشي نردبان رسيدن به مقامات سياسي و اجتماعي مي گرديد، و سرمايه داري و اشرافيت که از ارزشهاي جاهليت بود بار ديگر اوج مي گرفت.

- آيا معاويه به پهنه ي قدرت خويش مي فزود و مروان بن حکم مي توانست قدرت خلافت اسلامي را در اختيار داشته باشد و بني اميه به تمام نيروهاي حکومت دست يابند.

عثمان از روز چهارم محرم سال بيست و چهارم هجرت به خلافت نشست و دوازده سال زمام امور را در دست داشت اگر اين مدت جزء زمامداري علي «ع» بود، آيا طلحه و زبير مي توانستند آن قدر نيرومند شوند که بتوانند در مقابل علي جنگ جمل را به وجود آورند و معاويه مي توانست با بذل مال و به کار بردن سياستهاي اقتصادي حزب نيرومندي بسازد و از فرمان علي سرباز زند و لواي عصيان برافرازد و جاه طلبي و دنياداري را در جنگ صفين جستجو نمايد.

آري، علي مي بايست خلافت مشروط را رد کند زيرا:

علي که خود از تفکر و تفسير و دريافت علمي بسيار والايي برخوردار است هرگز به جمود تقليد تن نمي دهد.

علي که بر اثر اطاعت و بندگي از خداوند به چنان نيرويي دست يافته است که مافوق قدرت و نيروي عادي مي باشد، اين نيرو به دست نمي آيد مگر اين که انسان از خود بگذرد که علي نيز چنين بود و به کرات گفت آنچه موجب ستم به ما گردد پذيرا مي باشيم.

او خورشيد عقل و جان انسانها مي باشد که از عظمت الهي گرمي و روشنايي

[صفحه 185]

مي گيرد، وي هرگز به چيزي که با انديشه ي او که از عقول عادي برتر است گرايش ندارد، او به درستي که از عقل کل مي باشد و با حقيقت برتر و بالاتر رابطه ي مستقيم دارد به غير حق سازگاري ندارد.

خط مبارزه ي علي، مبارزه با تبعيض و نظام طبقاتي براي استقرار عدالت بود و نمي خواست که مصلحت بازي را بر حقيقت جويي، و سياست ظاهرسازي را بر حقايق اسلامي برتري دهد. علي مي خواست که در برابر کفر، از دين و در برابر باطل از حق دفاع کند.

پس چگونه مي توانست روشي را قبول نمايد که بنيانگذاران آن با تمام خدماتي که در اسلام داشتند غاصب بودند؟

آيا قبول روش آنها، حمايت از غاصبان حق و تاييد آنان نبود.

علي مرتضي از درون شورا خبر داشت.

او مي دانست «در آن انجمن بجز دين و تقوي، همه چيز مراعات مي شد، پاي خويشاوندي، دوستي و هزاران ننگ و رسوايي ديگر از جمله دلايلي بود که پس از سه روز قرعه ي خلافت به نام سومين کس اصابت کرد[8] .

آن روز که علي زمام امور را به دست گرفت در حالتي که پيراهني پشمينه به تن و بند شمشيري از ليف خرما به کمر داشت به منبر رفت و چنين گفت:

من آنچه مي گويم ذمه ي خود را به گروگان مي دهم و به درستي آن ضمانت مي کنم.

من هرگز دروغ نگفته ام و گرد آن نگشته ام.

در حکومت من بجز تقوي و پرهيزکاري، عدل و دادگستري هيچ چيز ديگري راه ندارد.

به اشرافيت که يادگار دوران جاهليت است نظري ندارم، بينوايان در نزد ما عزيزند و نيرومندان ستمگر در سازمان ما جايي ندارند.

آنان که از عدل به تنگ آمده و فرياد مي کشند بدانند که از جور و ستم بيشتر رنجه خواهند شد چون عدل را وسعت و ستم را تنگي بسيار است.

فان في العدل سعه، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.

من به خدا سوگند مي خورم که آن ثروتها و پولهايي که از ديگران گرفتيد و جمع

[صفحه 186]

کرده ايد اگر چه به زنان خود کابين نموده يا کنيزاني خريداري کرده باشيد با شمشير و ترازوي عدالت از شما پس مي گيرم و به کساني که بر آنها ستم رفته است باز مي گردانم، چون در حکومت من ثروتي که از مال ديگران و از راه ستم به دست آمده باشد اعتباري ندارد.[9] .

علي «ع» که همه ي معارف الهي و رموز احکام و حقايق آيات را در سينه پر از اسرار خود جاي داده است خلاصه انديشه اش را اين طور توجيه مي کند:

سوگند به آنچه مقدس است و جز خدا چيزي نتواند بود، من هرگز حقيقت را پنهان نداشتم و دروغ نگفتم و آن را وسيله ي کار خود قرار ندادم.

و الله ما کتمت و شمه و لا کذبت کذبه[10] .

پس او چگونه مي تواند روش کار ابوبکر و عمر را پيمان کند و سوگند خورد و سپس از آن بازگردد.

اين کار علي نيست، او نمي تواند به رنگهاي مختلف تغيير کند زيرا:

علي، علي است و رنگي جز رنگ علي ندارد.

علي مي خواهد تا جهان استوار است علي باشد و بر دلها حکومت کند نه همچون فرمانرواي سرزميني باشد که براي چند روز فرمان دهد. بدين جهت علي گفت نه و دست ابن عوف را پس زد.

آن گاه عبدالرحمن بر دست عثمان زد و بيعت کرد.

علي به سوي قريش کينه توز که پيرامونش بودند نگريست به آنها خطاب کرد:

اين براي نخستين باري نيست که در مسير نادرست گام گذاشتيد و از شکوفايي حق مانع شديد و وسوسه ايجاد کرديد. در گذشته هم تلاشها نموديد و افکار عمومي را به سوي داعيه هاي خود آماده ساختيد.

علي مي گفت خودم بايد بر طبق موازين کتاب و سنت، جامعه را هدايت کنم تا سرانجام هر کسي به روشني و درستي بداند موضوع از چه قرار است و راستي تا چه اندازه نتيجه بخش است براي همين بود که:

علي خلافت را نپذيرفت و گفت نه، چون با زمامداري مشروط موافق نبود.

[صفحه 187]


صفحه 179، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187.








  1. نهج البلاغه خطبه 3.
  2. نهج البلاغه - خطبه 196.
  3. امام علي بن ابيطالب ص 447.
  4. نابغه نام مادر عمروعاص است که به زنا دادن مشهور بوده است.
  5. به خطبه 83 نهج البلاغه مراجعه شود.
  6. نهج البلاغه خطبه 196.
  7. نهج البلاغه - خطبه شماره 73.
  8. نهج البلاغه، خطبه 3.«.
  9. نهج البلاغه، برداشتي از خطبه هاي 15 و 16.
  10. نهج البلاغه - از خطبه 16.