علي بار ديگر خانه نشين شد











علي بار ديگر خانه نشين شد



رنجوري عمر شدت يافت و مرگ بسرعت به سويش آمد تا اين که او براي هميشه چشم بر هم گذاشت و در جوار فرستاده ي خدا به خاک سپرده شد و بر بستر گور آرميد.

اندوه سراسر مدينه را فراگرفت مردم باديه نشين و روساي قبايل که براي شرکت در مراسم تکفين و تدفين و ترحيم به مدينه آمده بودند بر گور خليفه حاضر شدند و از خداوند براي او طلب رحمت کردند.

صهيب بنا به وصيت عمر براي نمازگزاران امامت کرد، مردمي که در مسجد گرد آمده و به صف نماز ايستاده بودند براي نخستين بار پس از فوت عمر به صهيب اقتداء کردند، اينان پس از فراغت از نماز دو به دو و گروه - گروه در خصوص اين که از ميان شش تن اهل شورا کداميک از آنان اميرالمومنين خواهد شد به گفتگو پرداختند و اظهارنظر کردند و در مجموع همه نگران بودند.

فتوحات اسلام در پهنه ي بسيار وسيع، کشورهاي بزرگي را در برگرفته و غنايم جنگي و پستهاي سياسي و اداري بي شماري را به وجود آورده بودند. قريش و انصاري که از امتيازات حکومت و حقوق دولتي برخوردار بودند دست به کوشش دامنه داري زدند که نماينده ي طبقه خود را به قدرت برسانند، بدين سبب سياستمداران و رجال قدرت و ثروت که ابوسفيان و فرزندش معاويه والي شام از آن جمله بودند به فعاليت افتادند و روساي قبايل و مردم باديه نشين، که به مدينه آمده يا آورده بودند آنها را نيروي اعمال سياست

[صفحه 172]

خود قرار داده و گفتند که اکثريت مردم نظامي را خواهانند که عمر آن را پايه ريزي کرده است.

دسته ي ديگر مردمي بودند که دل به علي «ع» بسته بودند و مي دانستند که خلافت حق اوست و مصلحت بازي و محافظه کاري و سازش کاري در نظام حکومت او راهي ندارد و خط اصلي اش استقرار عدالت و از بين بردن نظام طبقاتي است.

اينان مي دانستند که علي با ظلم فرسنگها فاصله دارد و اگر آنچه تحت آسمانهاست از آن علي قرار دهند تا پوست جويي را به نافرماني از خدا از دهان مورچه اي بيرون بکشد هرگز به چنين کاري تن ندهد و به ظلم نمي پردازد.

اين دسته آرزو داشتند که خلافت از آن علي شود و ميراث رسول خدا به خانه اش بازگردد، اما اينها آنچنان نيرويي نبودند که بتوانند اعضاي شورا را تحت تاثير افکار خود قرار دهند. با چنين زمينه ي اجتماعي، اهل شورا به اتفاق عبدالله بن عمر در خانه مسعود بن مخرمه[1] يا در خانه ي عايشه[2] گرد آمدند.

طلحه در جلسه حضور نداشت چون هنوز از مسافرت مراجعت نکرده بود. ديري نپاييد که اختلاف بين اعضاي شورا بالا گرفت و با يکديگر به کشمکش پرداختند و پيوسته گفتگوهاي خود را تکرار مي کردند.

اميرالمومنين به پا خاست و به بيان مطلب پرداخت و چنين گفت:

«سپاس سزاوار خدايي است که محمد «ص» را از ميان ما به پيامبري برگزيد و به رسالت به سوي ما فرستاد... پس ما خاندان نبوت و معدن حکمت و پناهگاه اهل زمين و وسيله نجات درماندگانيم...

براي ما حقي است اگر به ما داده شود مي گيريم و اگر واپس زده شديم بر عقب شتر سوار شده و به ناهمواري راه تن مي دهيم گرچه اين شبروي به درازا کشد.

رسول خدا عهد و وصيتي را به ما کرده است که همان را اجرا مي کنيم وي براي ما سخني گفته است که پاي آن مي ايستيم تا بميريم، هيچ کس در دعوت به حق وصله ي رحم بر من پيشي نگرفته است...»[3] .

[صفحه 173]

سعد بن ابي وقاص که به عبدالرحمن بن عوف سخت تمايل داشت، بدو گفت که اگر خود را انتخاب کني من به تو راي خواهم داد و اگر عثمان را برگزيني، من علي را بيش از ديگري دوست مي دارم.

به نظر مي رسد او به ظاهر بعد از خود به خلافت علي نظر داشت ولي باور آن است که سعد به خلافت عثمان بيشتر رضايت داشت چه اين که در گفت و شنودهاي جلسات شورا، وي علي را در کار خلافت حريص مي داند.

اميرالمومنين علي «ع» در اين باره مي فرمايد:

مي گويد که من به خلافت بي اندازه چشم دوختم با آن که شما از عظمت و جلوه هاي وحي پيامبر، به شايستگي آگاه نيستيد بدان خلعت حريص تريد.

بل انتم و الله لاحرص و ابعد

من به همراه پيامبر بودم و او مرا از فروغ بي پايان وحي سيراب کرد از اين رو من به خلافت سزاوارترم چون از برکت وجود محمد راه رضاي خدا و سعادت بندگانش را مي دانم ولي شما، منزلت و مرتبت من را ناديده گرفتيد و مرا از حقي که بدان سزاوارم دور مي کنيد. از خداوند ياري مي خواهم تا بر قريش که بر دشمني با من اتفاق دارند پيروز شوم.

آنها گفتند که ما در اين کار با تو برابريم اگر خلافت در روزگار تو شد حقت را گرفتي و اگر در فرمان ما درآمد حق خويشتن را به دست آورديم.[4] .

مردم مي ديدند که اختلاف بين اعضاي شورا زيادتر شده است و زمان بسرعت مي گذرد و گفتگو درباره ي تعيين خليفه ادامه دارد ولي هيچ گونه نتيجه اي گرفته نمي شود. ابوطلحه انصاري به اعضاي شورا گفت آن وقت که زمان شما سرآيد و تصميم نگيريد نوبت به من مي رسد که کار خود را آغاز کنم و من به شما اطمينان مي دهم که بي درنگ به وصيت عمر عمل خواهم کرد و يک تن از شما را زنده نخواهم گذاشت. وي گفت من در اين انديشه بودم که اگر هيچ يک از شما به زمامداري تن ندهيد و آن را قبول نکنيد به عهده ي ديگري محول کنيد و همه از آن دست برداريد در چنين وضعي چه بايد کرد ؟

اينک يادآوري مي کنم مدتي عمر معين کرده است هرگز اضافه نخواهد شد.

عبدالرحمن در ميان مجادله خسته کننده ي اعضاي شورا گفت:

[صفحه 174]

کدام يک از شما خود را از کار خلافت برکنار مي نماييد و حاضر مي شويد که شايسته ترين افراد را از ميان خودتان به خلافت انتخاب کنيد.

جوابي نشنيد چون روي اين کار انديشه نکرده بودند.

عبدالرحمن گفت من استعفا مي دهم و خود را از کار خلافت برکنار مي دارم و حاضرم نسبت به حق ديگران و حق امت به امانت رفتار کنم.

عثمان گفت بدين کار من رضايت مي دهم و به دنبال او سعد بن ابي وقاص و زبير بن عوام قبولي خود را اعلام کردند و از عضويت شورا استعفا نمودند و حق انتخاب خليفه را به عهده ي عبدالرحمن بن عوف گذاشتند.

علي «ع» گفت حکميت تو را مي پذيرم مشروط به آن که تعهد کني حق را برگزيني و از هواي دل خويش پيروي نکني و نظر به خويشاوندي نداشته باشي و در صلاح امت گام برداري.

عبدالرحمن گفت:

من با خدا پيمان مي بندم که امانت نگهدارم و حق را برگزينم.

عبدالرحمن نخست با هر يک از اعضاي شورا به تنهايي درباره ي موضوع خلافت صحبت کرد و به آرامي و نرمي از هر يک از آنان پرسيد که بعد از خود چه کسي را براي خلافت شايسته مي داند، هر يک دور از ديگري نظر خود را اظهار کرد.

عبدالرحمن در پايان اين ملاقاتها، گفت من بر نظريات شما واقف شدم و دانستم که اگر کار از شماها باز ماند، اين کار بر علي و عثمان خواهد بود و همگي بر اين دو تن اتفاق نظر داريد امشب به من مهلت دهيد تا با خود انديشه و تدبير کنم، فردا با يکي از شما بيعت خواهم کرد.

در اينجا ممکن است پرسشي پيش آيد که چرا اميرالمومنين علي «ع» از کار خلافت مستعفي نشد و ابتکار عمل انتخاب خليفه را به دست نگرفت و در نتيجه عبدالرحمن براي انتخاب خليفه با داشتن راي ممتاز، حکم گرديد و نقش اساسي را به دست گرفت.

به نظر مي رسد که مي توان چنين پاسخ داد:

حضرت خلافت را حق خود مي دانست و در نخستين سخنراني خود در بين اهل شورا، فرمود «براي ما حقي است که اگر به ما داده شود مي گيريم و اگر واپس زده شويم بر عقب شتر سوار شده به ناهمواري راه تن مي دهيم اگر چه اين شبروي به درازا کشد.»

[صفحه 175]

نقطه نظرهاي اميرالمومنين در مساله زمامداري را بايد از فرمايشات آن حضرت به دست آورد، وي مي فرمايد:

و انما الائمه قوام الله علي خلقه و عرفاوه علي عباده

جز اين نيست که امامان بايستي براي اداره ي امور امت قيام کنند چون آنها سرپرست و متولي امور و عارف به احوال مردم مي باشند.[5] .

در چنين صورتي اميرالمومنين نمي توانست به ترتيبي که عبدالرحمن بن عوف عمل کرد اقدام کند، زيرا او از پيش فرموده بود که نتيجه شورا هر چه باشد لازم مي دانم بنا به مصلحت سياسي و اجتماعي جامعه، در شورا شرکت کنم و تا دقايق آخر براي درخشيدن حق و عدالت مبارزه را ادامه دهم «اگر چه به شب روي افتد و راهش به درازا کشد.»

به دنبال عبدالرحمن باز مي گرديم، او پس از خارج شدن از محل تشکيل شورا به ملاقات سران و اشراف مدينه و به ديدار مهاجران و انصار رفت و نظر آنان را در خصوص انتخاب خليفه پرسيد. سپس با روساي قبايل و مردمي که از باديه به مدينه آمده بودند گفتگو کرد و درباره ي علي و عثمان نظرخواهي کرد. در تاريکي شب با ابوسفيان و عمروعاص ملاقات کرد و نظر آن دو را پرسيد.

شب دقايق آخرش را پشت سر مي گذاشت که فرزند عوف به خانه خواهرزاده ي خود مسور رسيد و در را کوبيد، مسور در را باز کرد، عبدالرحمن داخل خانه شد و از او خواست که زبير و سعد را خبر کند تا با وي ملاقات نمايند.

ديري نپاييد که عبدالرحمن با زبير و سعد، هر يک به تنهايي صحبت کرد و به آنان گفت که نظر مردم برخلاف علي و عثمان مي باشد و مصلحت آن است که آنان از اين کشمکش برکنار بمانند و کار را به فرزندان عبد مناف واگذار کنند و هر يک حق خود را به وي دهند تا يکي را انتخاب کند.

آنها راي او را پذيرفتند و به خواسته اش سر فرود آوردند «برخي نوشتند که زبير

[صفحه 176]

رايش را به علي داد ولي چنين نيست» سپس به مسجد رفت با علي و عثمان گفتگو کرد و شرط خود را براي خلافت بيان کرد، علي نپذيرفت، اما عثمان قبول کرد که به شرط او گردن نهد.

عبدالرحمن پس از آن که به امامت صهيب با مردم نماز گزارد به منبر رفت و بر يکي از پايه هاي منبر نشست و به مردم گفت:

عمر رضي الله عنه کار خلافت را به گردن ما پنج تن گذاشت، من خود را از اين کار بيرون آوردم سعد و زبير حق خويش را به من بخشيدند اکنون کار ميان علي و عثمان مانده است.

من در مورد هر يک از اين دو نفر با مردان سياست و رجال دولت مشورت کردم و نظرخواهي نمودم کسي را نيافتم که جز به اين دو نفر «علي و عثمان» نظر ديگري داشته باشد. اکنون شما کدام يک را انتخاب مي کنيد، هر که را انتخاب مي کنيد من با او بيعت مي کنم تا هر کسي که از اين مسجد به جايگاه خويش مي رود بداند که اميرالمومنين او کيست.

گروهي به علي راي دادند و فرياد کردند با علي بيعت کن و دسته اي از عثمان حمايت نمودند و از عبدالرحمن خواستند که دست بيعت به عثمان دهد.

عمار ياسر و مقداد گفتند اگر با علي بيعت کني اختلاف نخواهد شد.

عبدالله بن سعد بن ابي هم شير با عثمان با جمعيتي به حمايت عثمان برخاستند و به عمار پرخاش کردند.

سعد بن ابي وقاص بلند شد و از عبدالرحمن بن عوف خواست قبل از اين که مردم به جان هم بيفتند و آتش اختلاف شعله ور شود تصميم خود را اعلام دارد.

عبدالرحمن مردم را به سکوت دعوت کرد و براي اين که آنها را از نظريات علي و عثمان باخبر کند، گفت قدري صبر کنيد تا آنچه به مصلحت است آن را در ميان شما قرار دهم و با او بيعت نماييد.

عبدالرحمن از علي خواست که برخيزد و پيش بيايد، علي چنين کرد.

ابن عوف، دست راست علي را به دست چپ خود گرفت تا دست راست خويش را بر آن زند و گفت، يا ابوالحسن، عهد و ميثاق خداي پذيرفتي تا دست بيعت به تو دهم و کار اين امت را بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا و روش ابوبکر و عمر انجام دهي.

[صفحه 177]

علي که با طبقه بندي اقتصادي عمر از لحاظ دريافت حقوق دولتي و محافظه کاري با ثروت اندوزان قريش سازشي نداشت و مي دانست که ادامه ي روش کار ابوبکر و عمر موجب خواهد شد که طبقه حاکمه ابقاء شود و امتيازات قريش محفوظ بماند لذا اجراي عدالت و آزادي راي و عقيده را، بر خلافت برتري داد و گفت که من بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا و اجتهاد و راي خودم خلافت را مي پذيرم.

علي به اجتهاد و راي خود استناد کرد، چون نمي توانست مسير خود را از راه نجات واماندگان و ضعفا و افتادگان جدا کند و ببيند که در حکومت او خون مظلومي ريخته شود و بر جان و مال و عرض کسي تعرض گردد يا لطمه اي وارد آيد.

علي مي خواست ضوابط دينداري را بر اساس قرآن که همان تقوا مي باشد در جامعه پياده کند نه اين که خود حاکم و سياستمداري باشد بر پايه ي نظام طبقاتي در امور اقتصادي.

بي شک علي روش کار شيخين را که مسلمانان و مسلمان نمايان در زير پوشش مصلحت اجتماعي قرار گرفته بودند قبول نداشت و آن را ائتلاف سياسي و مصلحتي مي دانست نه حق دوستي و حقيقت انديشي.[6] .

عبدالرحمن از عثمان خواست که به نزديکش بيايد.

دست راست او را به دست چپ خود گرفت و بدو گفت يا عثمان پذيرفتي عهد و ميثاق خدا را که کار اين امت را بر حکم کتاب خدا و سنت پيامبر و سيرت اين دو خليفه بر عهده گيري، عثمان گفت آنچه تو گفتي قبول دارم.

فرزند عوف بي درنگ دست خود را بر دست عثمان زد و گفت:

خدايا تو شاهد باش آنچه در گردنم بود به گردن عثمان گذاشتم.

اينجا بود که مردان سياست و قدرت و ثروت با انتخاب عثمان آرام گرفتند. چون مي دانستند که تغييري در روش حکومت به وجود نمي آيد و به زيان آنان کاري صورت نمي گيرد و قدرت در دست آنها خواهد بود.

علي، روي بگردانيد و سخناني با مردم گفت و عازم بازگشت شد.

ناگهان صداي عبدالرحمن را شنيد که مي گويد:

[صفحه 178]

يا علي بيعت نمي کني ؟

تو قبول کردي آنچه من حکم کنم بپسندي.

بعلاوه عمر وصيت کرد هر که با راي عبدالرحمن مخالفت کند کشته شود.

علي چون اين را شنيد، برگشت.

به سوي عثمان رفت و بيعت کرد و خانه نشيني را انتخاب نمود و به سوي خانه اش روان شد.

آري، علي خانه نشيني را انتخاب کرد و حاضر نشد در مقابل فئوداليسم و اريستوکراسي[7] و صاحبان عنوان و قدرت و ثروت و مقام، سر فرود آورد.

[صفحه 179]


صفحه 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179.








  1. تاريخ سياسي اسلام ص 284.
  2. تاريخ طبري ص 77.
  3. امام علي بن ابيطالب ص 438.
  4. برداشتي از خطبه 171 نهج البلاغه.
  5. نهج البلاغه، از خطبه 152.
  6. برخي از مولفان تاريخ نوشتند که عبدالرحمن پيشنهادش را سه بار تکرار کرد ولي مولي حاضر نشد روش شيخين را بپذيرد، اگر صحت اين جريان را بپذيريم بايد قبول کرد که تمام پديده هاي بعدي، از رد کردن خلافت به وجود آمده است.
  7. در معناي حکومت اشرافي به کار برده مي شود - فرهنگ سياسي آشوري ص 11.