علي و دومين شوراي خلافت











علي و دومين شوراي خلافت



جامعه ي عربستان آن روز را مي توان به دو گروه تقسيم کرد، يکي دسته ي صحرانشين که فعاليت آنها منحصر به تربيت حيوانات بود و از لحاظ تربيت سياسي و اجتماعي، همواره به زد و خورد و دستبرد و يغماگري اشتغال داشتند و تا بسط حکومت اسلامي تغييري در زندگي آنها به وجود نيامده بود، ولي نظامات قبيله اي را رعايت مي کردند و به آن پايبند بودند. دسته ي ديگر شهرنشينان بودند که با حفظ رسوم قبيله اي به زراعت و تجارت و کسب و کار مي پرداختند و از اين راه ثروت سرشاري به دست مي آوردند. اينان تابع هيچ حکومتي نبودند و فاقد نظم سياسي بودند، افراد قبيله تحت سرپرستي رييس يا امير قبيله همواره به دفاع از منافع خود برمي خاستند و جنگ مي کردند و پس از خاتمه ي جنگ هر کسي به دنبال کار خود مي رفت. در ميان مردم عربستان، قريش که در مکه اقامت داشتند به علت اين که توليت کعبه با آنها بود و به تنظيم روابط زائريني که به مکه مي آمدند مبادرت مي کردند احترام و منزلتي خاص داشتند. اعمال و مناصب بزرگ اجتماعي بين خانواده هاي بزرگ قريش تقسيم شده بود، به همين جهت اينان در فنون سياست و روابط اجتماعي و جنگ و لشکرکشي تربيت خاص و از استعداد و لياقت ويژه اي برخوردار بودند، چنانکه پس از ظهور اسلام براي حفظ موقعيت و مرکزيت مکه و ضوابط تجارتي خود کوشيدند و سامان جديدي به آن دادند و در گسترش قدرت حکومت اسلامي هم توانستند نيروي مردمي را در اختيار خود بگيرند.

[صفحه 162]

با استقرار اسلام در عربستان، روابط اجتماعي مردم دگرگون شد و نيروي فعال اقتصادي که محدود به سرمايه داران و برده داراني بود که از شام و مصر کالا به مکه وارد و توزيع مي کردند يا از راه رباخواري به افزايش سرمايه خود مي پرداختند، تغيير شکل داد.

ارزشهاي اجتماعي از نظر ديني و اخلاقي مقام والا يافت و کسي که براي پيشرفت اسلام در جنگها شرکت مي کرد اهميت خاص پيدا کرد. سپاهيگري، فرماندهي سپاه، اميري و والي گري پيشه شد و آنان که به حکومت کردن دل بسته بودند سعي مي کردند که با جمع آوري سپاه بر طبق دستور خليفه به ميدانهاي جنگ بروند.

مردم باديه نشين که جز حمله به کاروانها و غارت اموال و کشتن مرد و زن و بچه و افراد باتوان و بي توان، کاري نداشتند با قبول آيين محمد «ص» سرباز اسلام شدند و در ميدان کارزار با دلي آکنده از عشق و ايمان به خدا نبرد مي کردند، بتدريج شهرنشين شدند يا به نظامات شهري تن دادند.

صحابه و خدمتگزاران صديق اسلام در سرزمين هاي مفتوحه به نمايندگي اميرالمومنين خليفه ي وقت حکومت مي کردند، سازمان سياسي و نظامي و اجتماعي حکومت اسلام رو به تحول و تغيير بود و نيروي اسلام در هر گوشه اي از کشورهاي بزرگ آن روز دست به نبرد زده و فتح و پيشرفت را به سود خود گرفته بود.

در چنين وضعي عمر در بستر خونين مرگ افتاد و دقايق آخر عمر او بسرعت مي گذشت.

به نوشته ي مسعودي، عبدالله بن عمر به پدرش در هنگام مرگ گفت: «اي اميرمومنان يکي را به جانشيني خود بر امت محمد برگمار و تعيين کن»، گفت: اگر جانشين تعيين کنم، ابوبکر هم جانشين تعيين کرد و اگر نکنم، پيغمبر خدا صلي الله عليه و سلم نيز نکرد[1] «الي لئن استخلف فان رسول الله «ص» لم يستخلف و ان استخلف فان ابابکر قد استخلف- صحيح مسلم.

بي شک نظام کشور نوبنياد اسلامي انديشه ي عمر را سخت مشغول کرده بود و شايد فکر مي کرد که موقعيت کشور و وظيفه او ايجاب مي کند که تکليفي را معين نمايد، اگر ابوعبيده جراح و سالم آزاد شده ابي حذيفه زنده بودند او در تعيين جانشين چندان

[صفحه 163]

ترديدي به خود راه نمي داد و هرگز به تشکيل شوراي خلافت وصيت نمي کرد و هيچ يک از کساني که در شوراي خلافت عضويت يافتند ملزم نمي شدند که براي تعيين خليفه گرد هم جمع شوند.

عمر شش تن از عشره مبشره[2] را براي تشکيل شوراي تعيين خليفه انتخاب نمود و وصيت کرد که جانشين او از بين آنان و توسط خود آنها انتخاب شود.

به نظر مي رسد که مساله وصيت عمر در انتخاب خليفه يکي از مسائل حساس و دقيق تاريخ اسلام باشد و از جهتي بر شوراي سقيفه برتري دارد، زيرا بعد از اين شوري است که انگيزه هاي جديدي به وجود مي آيد و جاي ارزشهاي روحاني و معنوي اسلام را مي گيرد و سرآغاز حوادث گوناگون در تاريخ اسلام و کشورهاي مسلمان مي شود. از اين رو، اين شورا داراي ابعاد مختلف است و نبايد فقط از يک بعد يعني از بعد تعيين اميرالمومنين جديد به جاي اميرالمومنين سابق موضوع را تحليل کرد.[3] .

عمر که به دورانديشي و سياستمداري معروف است و تاريخ هم او را قبول دارد، و در جاهليت همواره به عنوان سفير در مبادلات پيامها و قراردادها و حل مشکلات انتخاب و نزد رجال و روساي قبايل و حکومتها اعزام مي شد[4] ،بي ترديد در انتخاب شوراي خلافت مسائل سرپرستي جامعه، رهبري و زمامداري کشور نوبنياد اسلامي و ارتباط اين دو وظيفه با دين اسلام و توسعه و گسترش و نفوذ آن را در نظر گرفت.

عمر مي دانست ده روز از خلافت ابوبکر نگذشته بود که قبايل عرب از اسلام برگشتند[5] او مي ترسيد که تاريخ تکرار شود و عرب در جوش و خروش و عواطف خودخواهي دوره ي جاهليت دست به خودکامگي بزند و اساس کشور اسلام را درهم بريزد و اگر اين بار چنين شود و هر يک از فرماندهان لشکر دست به کارهايي بزنند که از انگيزه اي نفساني و مادي سرچشمه گرفته باشد و يا به نام دين و رضاي خدا از گذرگاههاي فکري و رواني ديني عبور کنند و مردم را به خاک و خون کشند و ساخت

[صفحه 164]

اسلام را که کارش صلاح و سلامت روح است ناديده بگيرند ديگر چيزي به نام کشور و امت اسلام باقي نمي ماند. از اين رو تن به وصيت داد و مدعيان خلافت را گرد هم آورد و آنچنان وصيت کرد که آنها ملزم باشند يکي از بين خود انتخاب نمايند. او مي دانست که دو طايفه در مقابل يکديگرند يکي بني هاشم و ديگري بني اميه، که خليفه از بين آنان انتخاب خواهد شد، لذا درباره ي هر يک از داوطلبان آن دو طايفه سخني گفت.

درباره ي علي بن ابيطالب اظهار کرد که اگر علي حريص به خلافت نبود من خلافت را به او واگذار مي کردم، چون مي دانم که وي مي تواند امور مردم را اداره کند و کارگزاري نمايد.

در اينجا، اين پرسش مطرح مي شود که آيا اين کلام در ترويج علي «ع» بوده يا اين که عمر مي خواسته است بگويد که از نظر روانشناسي به روحيات و خلقيات افرادي که براي خلافت در نظر گرفتم واقفم، مع ذلک مصالح اجتماعي را در اين مي بينم که اين 6 نفر که مدعيان خلافت هستند گرد هم جمع شوند و با يک نفر توافق کنند تا شکافي بين مسلمانان ايجاد نگردد.

عمر که مي دانست ابوبکر در هنگام وصيت خود گفته بود که اگر از عمر چشم مي پوشيدم از وصيت درباره ي عثمان خودداري نمي کردم، آيا مي خواست با تشکيل شورايي که نتيجه آن به نفع عثمان تمام شود از انتخاب مستقيم وي خودداري کند و غير مستقيم عثمان را به خلافت برساند يا اين که خواسته بود مردم را در سر يک دوراهي آزاد بگذارد و بگويد:

اگر طرفدار حق و عدل هستيد و دنبال برتري تقوي از جنبه هاي مادي و اقتصادي مي باشيد، علي را انتخاب کنيد که بسيار شايسته است مردم را به راه حق مي برد و هدايت مي کند. اگر خواستيد که سخن از حق و مجازات نباشد و آرايش دنيا را پيشه سازيد به عثمان رو آوريد که نرم طبيعت است. اما عمر مي دانست که تحقق اين منظور هم آسان نيست چون طلحه مردي ناآرام است و از مدتها پيش در فکر خلافت بود و به زمينه سازي مي پرداخت و او به وصيت ابوبکر اعتراض داشت و به خليفه ي اول در مورد وصيتش سخت انتقاد کرد، عمر از نظريات ساير اعضاي شوراي خلافت تا حدودي باخبر بود از اين رو کار جانشيني را به عهده ي مدعيان خلافت گذاشت و به آنها مهلت داد چنانچه ظرف سه روز با يکديگر توافق نکنند و در نتيجه کشور اسلامي را دچار بي نظمي و اختلاف

[صفحه 165]

نمايند محمد بن مسلمه ماموريت دارد با پنجاه نفر سربازان تحت ابوالجمعي خود اين شش نفر را گردن بزند.

عمر فرداي روزي که وصيت کرده بود بار ديگر اعضاي شورا را در کنار بستر خود فراخواند، ما نمي دانيم عمر از ساعتي که وصيت کرده بود، تا زماني که بار ديگر اعضاي شورا را دعوت کرد در چه انديشه بود- آيا عمر سفارش پيامبر را به ياد آورده بود و مي خواست تاکيد کند که خلافت بايد در خاندان نبوت باشد يا اين که فکر مي کرد اگر بين اعضاي شورا اختلاف شود و آنها از مدينه خارج گردند و به مراکز نفوذ خود بروند و دولتهاي کوچک تشکيل بدهند و با يکديگر به زد و خورد بپردازند، آن وقت است که دولت پهناور اسلامي تجزيه مي گردد و مسلمانان دچار اختلاف و زد و خورد داخلي خواهند شد.

عمر در لحظات آخر زندگي خويش با نگراني به سر مي برد و با انديشه هاي خود مشغول بود که اعضاي شوراي خلافت در کنار بستر او جمع شدند. عمر به آنها گفت که «من به خوبي انديشيدم و ديدم بي شک خلافت از ميان شما که سران و بزرگان مردم هستيد بيرون نخواهد بود، من از مردم نگراني ندارم، آنچه نگراني دارم از شماست. مي ترسم ميان شما اختلاف افتد که در نتيجه موجب اختلاف مردم گردد. او در بستر مرگ از اين موضوع نگران بود که اين سران قوم با يکديگر اتفاق نکنند، احساسات قومي و سنتهاي موروثي سبب خواهد شد که پراکندگي در ميان امت اسلام به وجودآيد و کشور نوپاي اسلام تجزيه گردد. بدين جهت بود که اعضاي شوراي خلافت را به اتحاد و اتفاق دعوت کرد و صلاح امت را به آنها گوشزد نمود.

نگراني عمر آنچنان بود که فکر مي کرد اگر عبدالله بن عمر در شورا حضور داشته باشد، مردم با ديدن عبدالله به ياد عمر مي افتند و به احترام او که تازه سر به زير خاک فروبرده است، در اجراي وصيتش پايمردي مي نمايند. از اين رو بود که براي حسن اجراي وصيت خويش، فرزند خود را مامور کرد تا در جلسات شورا بدون داشتن حق راي و اظهار نظر شرکت کند و بر کار شورا نظارت نمايد و در صورت لزوم نظر مشورتي خود را اعلام دارد.

در بررسي ترکيب شورا، به ظاهر چنين نتيجه گرفته مي شود، طلحه و زبير که از شوراي سقيفه ناراضي بودند و به خانه فاطمه» روانه شدند،به خلافت علي تن دهند

[صفحه 166]

و او را انتخاب کنند و در اين صورت يک راي کافي بود که علي اکثريت را به دست آورد اما مي بينيم که چنين نشد.

طلحه پسرعموي ابوبکر پا در شورايي مي گذارد که صلاحيت او براي خلافت به تصويب خليفه دوم رسيده است. درست است که زبير پسرعمه رسول خدا «ص» مي باشد و مادرش صفيه دختر عبدالمطلب است و احتمال دارد توصيه ي دايي خود عباس بن عبدالمطلب را، که پير هم شده است بپذيرد، اما به گفته فرزند خطاب او مردي است بددنده و فتنه جو و براي مشتي جو بطحاء را زير و زبر مي کند.

سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف از قبيله زهره اند و نسبتشان به بني اميه مي رسد و هر دو با يکديگر خويشاوندند و عبدالرحمن هم داماد عثمان بن عفان است.[6] .

در شورايي که عبدالرحمن بن عوف صاحب راي ممتاز است، اگر داوطلبان خلافت هر يک سه راي داشته باشند، خلافت ميان کساني خواهد بود که عبدالرحمن با آنهاست و نبايد ترديد داشت که شکست علي قطعي نباشد، به همين جهت بود که عباس بن عبدالمطلب از علي خواست که از شرکت در اين شورا خودداري کند و کار خلافت را به عهده ي بقيه بگذارد و به او گفت که من مي دانم آنچه بر تو ناگوار است آن خواهد شد.

علي فرمود: «اي عمو، من نمي خواهم که اعضاي شورا در مقابل من يک صدا شوند و انتقام جويي کنند بهتر آن مي دانم، و سياست عمومي و اجتماعي اقتضا دارد که در شورا شرکت کنم اگرچه مي دانم که تصميمات اين شورا به ضرر من خواهد بود.

بايد دانست که ما در قرن پانزدهم هجري زندگي مي کنيم نمي توانيم وقايعي که در سال 23 هجري اتفاق افتاده است به طور دقيق بررسي و تحليل کنيم چونکه آنچه ما در دست داريم مدارکي است که سالها بعد از وقايع تاريخي به رشته ي تحرير در آمده است.

بي شک دومين شوراي خلافت، سرنوشت حکومت اسلام را در دست گرفت، و تصميمات اين شورا آنچنان است که مي توان گفت که تمام وقايع و حوادثي که بعدها پديد آمد، بويژه زمامداري بني اميه و بني عباس نتيجه ي اين تصميمات بود.

در مساله جانشيني عمر، ميزان آمادگي افکار عمومي براي زمامداري افرادي که در شورا شرکت داشتند روشن نيست و متشکل شدن نيروي مردمي به نفع يکي از اعضاي

[صفحه 167]

شورا به طوري که تمام اعضاي شورا را بتواند تحت تاثير خود قرار دهد به چشم نمي خورد.

نمي دانيم از مهاجران و انصار که حضرت فاطمه «س» از آنها دعوت کرده بود که به ياري علي برخيزند و آنها پاسخ گفته بودند که ما با ابوبکر بيعت کرديم و ديگر نمي توانيم از آن برگرديم، امروز که عمر به جهان ديگر رفته است منتظرند که خلافت همچنان در خانه ديگري جاي گيرد و اظهار تاسف نمايند. يا براي حق علي و سفارش فاطمه «س» استوار مي مانند و گام در راه علي مي گذارند.

آيا آنهايي که دلايل علي را در مسجد پيامبر در حضور گروه مهاجر و سران انصار شنيده بودند و گفتند اي فرزند ابيطالب، اگر ما قبل از بيعت با ابوبکر به آنچه تو گفتي واقف بوديم هرگز با ابوبکر بيعت نمي کرديم امروز براي خلافت علي قيام مي کنند يا اين که کار را به جريان عادي خود مي گذارند.

آنچه به نظر مي رسد آن است که مردم خود موافق بودند که خليفه وسيله ي شورا معين شود نه اين که خودشان به طور مستقيم، شخصي را انتخاب و حمايت کنند، شايد نيروي متشکلي هم وجود نداشته بود که اختلافات و پراکندگي آرا را از بين ببرد و باور آن است که تنها نيرويي که وجود داشت همان نيرويي بود که ابتکار عمل را در اجراي وصيت خليفه ي دوم در دست داشت.

بني اميه از مدتها پيش در مقام ايجاد پايگاه مردمي در بين مردم و روساي قبايل صحرانشين بودند و در اين راه کوششها کردند و تا حدودي هم موفق شدند که زمينه اي بين قبايل صحرانشين به نفع خود فراهم کنند و بتوانند در مواقع لزوم از حمايت آنها برخوردار شوند.

شايد دستهايي در کار بود که آتش کينه علي را که در دلهاي بسياري از مردم وجود داشت شعله ور سازند، علي در ميدانهاي جنگ براي دين خدا شمشير زد و کفر را از پاي درآورد، فرزندان کشته شدگان در ميدانهاي جنگ اگر چه مسلمان شده بودند ولي کينه و خشم خود را از علي دور نکردند و آنان همواره در جهت مخالف علي، ائتلاف و همکاري مي کردند، در اين زمان هم نمي توان قبول کرد که بيکار نشسته بودند، چنانکه مي بينيم وقتي که عبدالرحمن بن عوف از روساي قبايل که به مدينه آمده بودند در

[صفحه 168]

خصوص خليفه نظرخواهي مي کند شايد اکثريت به نفع عثمان[7] وابسته به بني اميه نظر مي دهند.

در اين ميان روحيات و نظريات دو قبيله خزرج و اوس و تمايل آنها از افراد معين بررسي نشد ولي ترديدي نيست که توسعه ي کشور اسلامي در دوران حکومت خليفه دوم موجب شد که انصار مسئوليتها و مقاماتي را به عهده گيرند و مهاجران هم در شرايط مساعدي به سر برند، بدين جهت نمي توان گفت که آنها از اجراي وصيت خليفه دوم ناراضي بودند. مهمتر از همه، قدرت و هيبت عمر بر دلها بود که همه را در مرز خود قرار داد تا جايي که بزرگان قوم در مجلس او با صداي بلند صحبت نمي کردند، قدرت عمر شهرهاي دور و نزديک را فراگرفت و تازيانه ي عدالتش بر دورترين نقاط کشور اسلامي حکومت مي کرد.

عمر با زهد و برکناري از لذات دنيا و عدالتي که پيشه ساخته بود همه را تحت جاذبه خود قرار داد. مولف مروج الذهب در احوال او مي نويسد «وي متواضع بود و لباس خشن مي پوشيد، در کار خدا سختگير بود و عمال وي از دور و نزديک از اعمال و رفتار و اخلاقش پيروي مي کردند و همانند وي بودند، او جبه اي پشمين به تن مي کرد که با چرم وصله شده بود و عباچه مي پوشيد و با مقامي که داشت مشک به دوش مي کشيد و بر شتر سوار مي شد و نشيمنگاه وي بر شتر از برگ خرما درست شده بود، عمالش نيز چنين بودند در صورتي که خداوند ولايت ها را براي شان گشوده بود و اموال فراوان به آنها داده بود[8] به همين جهت بود که پس از فوتش قدرتي که بتواند برخلاف وصيت او عمل کند يا بدون در نظر گرفتن نظريات اعضاي شورا از فرد معيني خواه عضو شورا باشد يا خارج از اعضاي شورا باشد حمايت کند به چشم نخورده است و همه به نتيجه آراي شورا نظر داشتند. با اين که طلحه در حيات عمر محرمانه براي خلافت خويش تلاش مي کرد تا پس از درگذشت طبيعي يا غيرطبيعي عمر بتواند زمامدار شود و در اين خصوص هم افرادي را با خود همراه کرده بود، مع الوصف نتوانست در مقابل نظر شورا مقاومت کند.

عمر در حيات خود از کوششهاي پنهاني طلحه پرده برداشت و روزي به منبر رفت و به مردم هشدار داد که اگر مردي بدون مشورت با مسلمانان با کسي بيعت کند هر دو نفر

[صفحه 169]

بي درنگ بايد کشته شوند. بنابراين مردم فکر مي کردند که عمر بهترين روش را براي انتخاب خليفه در نظر گرفته است.

خليفه ي دوم فکر مي کرد که اين شش نفر خواسته ي مسلمانان مي باشند و هرگاه که يک نفر از بين آنها انتخاب شود، ديگران مجبور خواهند بود که خلافت او را گردن نهند در نتيجه خليفه همه آراي امت را در دست دارد.

نکته قابل دقت آن است که:

چرا عمر راي ممتاز را به فرزند عوف داد و به علي بن ابيطالب نداد و اگر او چنين نمي کرد و علي راي ممتاز داشت ولي سه راي در اختيار نمي داشت آيا اکثريت آرا مناط اعتبار قرار مي گرفت با راي ممتاز علي.

آيا با شرکت نداشتن طلحه در جلسات شورا، عثمان با اکثريت آراي عده ي حاضر در جلسه ي شورا به خلافت انتخاب شد يا با راي ممتاز عبدالرحمن به خلافت رسيد.

آيا عبدالرحمن با داشتن راي ممتاز توانست اختيارات لازم را از شورا بگيرد يا تنها راه حل انتخاب خليفه، دادن اختيارات به عبدالرحمن بود.

به هر صورت، وصيت عمر آن بود که بيان گرديد و شايد با توجه به اوضاع و احوال مدينه و قريش بود که عباس عموي پيامبر صلاح نمي دانست علي در شوراي خلافت شرکت کند و شايد عباس معتقد بود که بني هاشم مردان کاري و کارآمدي ندارند تا بتوانند افکار عمومي را به نفع علي تجهيز نمايند. چه اين که مي بينيم عباس هم عمل کارسازي انجام نداد.

آيا از گفتار عمر که در پاسخ مغيره بن شعبه اظهار کرده بود، اگر خلافت خير و شري داشت از خاندان عدي کافي است که فقط عمر از آن بهره مند شود و جوابگو باشد اين طور فهميده مي شود که در يک خانواده فقط براي يک مرتبه بايد نيروي اداره کننده جامعه «خلافت» متمرکز شود و نبوت بني هاشم را کفايت مي کند و نبايد مقام ديگري با آن جمع شود، اگر چنين بود چرا علي را به عضويت شوراي خلافت منصوب کرد ؟

آيا از زمان خلافت ابوبکر تا زمان مرگ خليفه دوم، براي علي زمينه ي مردمي فراهم نشده بود که اکثريت قريب به اتفاق مردم يک صدا خلافت علي را خواستار شوند ؟

قريش بعد از رحلت رسول خدا کينه توزي و حسد خود را نسبت به خاندان بني هاشم به بالاترين درجه رسانيده بودند، به نظر مي رسيد که آنان دشمني خود را همچنان حفظ

[صفحه 170]

کردند و حاضر نشدند که ميراث فرستاده ي خدا را به خانه اش بازگردانند. به همين جهت بايد گفت که مخالفت قريش سبب شد که علي در شوراي دوم خلافت توفيقي به دست نياورد.

اما در تحليل مسائل شوراي خلافت دوم از جمله شرکت علي در شوراي مزبور بايد قبول کنيم که سياست اميرالمومنين علي «ع» در شوراي خلافت، خود سياست آگاه ، روشن و مدبرانه اي بود که علي اتخاذ کرد و ثابت نمود، آن که گفته بود که «قريش کراهت داشت که نبوت و خلافت در يک خاندان جمع شود»[9] خودش علي را براي خلافت معرفي کرد و شايد بدين وسيله از او ترويج نمود. اگر علي در شوراي خلافت شرکت نمي کرد، بسيار احتمال مي رفت که مخالفين فراواني را براي خود فراهم کند. از جمله عکس العمل همه جانبه و چند بعدي قريش عليه علي بود و قريش به بهانه اين که علي زعامت و حيات سياسي را حق قريش نمي داند، مي توانستند او را در محاصره سياسي و اجتماعي قرار دهند و آن دسته از توده مردم را که از علي کينه به دل داشتند و به دنبال انتقام شرعي از او بودند به سوي خواسته هاي قلبي شان به راه اندازند که براي خاندان بني هاشم بسيار هولناک و شکست آور بود. بنابراين شرکت علي در شوراي خلافت با پيش بيني نتيجه ي شورا خود سياست مدبرانه اي بود که علي اعمال نمود.

آنان که مي گويند حضرت نمي بايست در اين شورا شرکت فرمايند، نتوانستند ضرورت زمان را ادراک کنند و حضرت اين ضرورت را تشخيص داد، بخصوص آن که عبدالرحمن بن عوف در مورد انتخاب خليفه از سران قبايل و گروه هاي مختلف مردم استعلام کرده و نظر خواسته بود و همين اقدام باعث شد که علي به عنوان کانديداي خلافت در اذهان مردم جاي گيرد که به طور يقين در آراي عمومي بعد از عثمان موثر بوده است.

[صفحه 171]


صفحه 162، 163، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171.








  1. علي «ع» بنابر اصل و صايت و لياقت و وراثت خليفه ي بلافصل و بر حق پيامبر «ص» است و پيامبر در غديرخم در ميان انبوه مردم اين را به وضوح اعلام کرد و از مردم براي علي به بيعت گرفت.
  2. به نوشته مورخان سني: علي «ع»، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، سعدوقاص، سعيد بن زيد، ابوعبيده جراح، عبدالرحمن بن عوف، عشره مبشره بودند- مقدمه ابن خلدون ص 414.
  3. خلافت و امامت با يکديگر متفاوت است و ما در اين بحث وارد وجوه افتراق آنها نمي شويم.
  4. عمر در دوران جاهليت سفرهايي به شام و عراق نموده و با ملوک عرب و عجم فراوان ملاقات کرده است و به کرات سفارت قريش را عهده دار بود- مروج الذهب ص 1:687 تاريخ سياسي اسلام 1:240.
  5. مروج الذهب ص 656 ج 1.
  6. خواهرزاده عثمان، همسر عبدالرحمن بن عوف است و بنا به تحقيق فيض الاسلام، عبدالرحمن شوهر خواهر مادري عثمان مي باشد. نهج البلاغه ص 41.
  7. عثمان بن عفان بن ابي العاص بن عبد شمس بن اميه بن عبد مناف از طايفه بني اميه بود.
  8. مروج الذهب ص 1:662.
  9. گفتار عمر به ابن عباس.