علي و خلافت انتصابي











علي و خلافت انتصابي



آشوبها و آشفتگي هايي که بعد از رحلت پيامبر در حکومت نوپاي اسلامي به وجود آمده بود، موجب شد که اسلام دچار تب شديد گردد تا جايي که از گوشه و کنار کشور اسلامي به ابوبکر گزارش شد که مردم از اسلام کناره گرفتند و دور پيامبران دروغي گرد آمدند و به دينهاي جديد روي آوردند.

ابوبکر به دفع و منع مرتدان عزم جزم نمود، ولي برخي از صحابه پيشنهاد کردند مادام که پايه هاي حکومت به درستي استوار نشده بهتر است که با مخالفان به ملاطفت رفتار شود.

ابوبکر نپذيرفت و معتقد بود که نبايد به بدانديشان فرصت داد و بايد قاطعانه از اسلام دفاع کرد و با مشرکان به جنگ پرداخت. بدين اعتقاد بود که نيروي اسلام را براي برقراري نظام اسلامي به جنگهايي روانه ساخت و مدعيان پيامبري را از ميان برداشت و قبايل و عشاير و مردم سرزمين هايي را که از اسلام روگردان شده بودند بار ديگر به اسلام بازگرداند و به اجراي قوانين اسلام همت گماشت.

دو سال و اندي[1] از خلافت ابوبکر گذشته بود که ابوبکر بيمار شد و بيماريش روز به روز سخت تر گرديد، وي در بستر بيماري به اين انديشه افتاد و با آن در نبرد شد که اگر بدون تعيين جانشين به سوي آن جهان بشتابد، نظام کشور اسلامي از هم گسيخته

[صفحه 142]

مي گردد و نيروهايي که در ميدانهاي نبرد به سر مي برند دچار سستي مي شوند و ميان مسلمانان بر سر جانشيني اختلاف خواهد شد و کينه جويي ها پديدار مي شود و نظمي که با زحمات و دشواريها به وجود آمده است از بين مي رود.

او علي و عمر را براي خلافت بعد از خود در نظر گرفت، گزارش تاريخ حاکي از آن است که ابوبکر معتقد بود که علي ثبات و استقامت بي نظير دارد و اگر در راه وي مانعي پيش بيايد بدان اهميت نمي دهد ولي عمر چنين نيست، از اين رو درباره ي عمر با عبدالرحمن بن عوف به گفتگو نشست و به ابن عوف گفت «چه دوست مي داشتم که درباره ي خلافت از رسول خدا مي پرسيدم تا اختلاف و مخالفتي پيش نيايد[2] .

سپس با عثمان بن عفان، اسيد بن حضير، سعيد بن زيد و گروهي از مهاجران و انصار درباره ي عمر مشورت کرد و نظرخواهي نمود، آنها از عمر تمجيد کردند و گفتند که او مردي است بهتر از آنچه در او مي انديشي، ولي در او خشونت بسيار است اما باطنش از ظاهرش نيکوتر و در ميان ما بي مانند است. ابوبکر وقتي در انتخاب عمر مصمم شد عثمان را بخواند و بدو گفت که نامه اي بنويسد که بعد از وي خلافت با عمر باشد.

برخي نوشتند که ابوبکر را توان آن نبود که بتواند در بستر بيماري تمام مطالب را ديکته نمايد و عثمان آن را بنويسد، بلکه قسمتي از نامه به وسيله ي عثمان انشاء شده است در حالتي که ابوبکر در بيهوشي به سر مي برد و پس از آن که ابوبکر به هوش آمد آن را برايش قرائت کرد و او قبول کرد و امضاء نمود.

اين مطلب از آن جهت در پاره اي نوشته ها بدان تکيه مي شود که مي خواهند ثابت کنند که مطالب وصيت نامه از ابوبکر نيست و فاقد ارزش است، حال آن که اين نظر چندان قابل توجه نمي باشد زيرا آنچه عثمان نوشت، ابوبکر آن را تاييد و تصديق و مهر کرد و دستور داد براي مردم قرائت کنند و مورخين نوشتند که ابوبکر مردم مدينه را به در خانه خود فراخواند و به غلام خود دستور داد که نامه را براي مردم بخواند و آنها را از نظر ابوبکر مطلع سازد. برخي نوشتند ابوبکر در حالتي که بيماري او را از پاي درآورده بود، همسرش اسماء او را به زحمت از بستر بيماري بلند کرد تا بر مردمي که ميان

[صفحه 143]

خانه اش جمع شده بودند مشرف شود، وي در چنين شرايطي به مردم گفت:

«اي مردم... آيا هر کس را به خلافت گزينم تن مي دهيد؟ به خدا سوگند من در اين کار بررسي کردم کسي از خويشاوندان خود را براي اين کار انتخاب نکردم بلکه من عمر بن خطاب را خليفه خود ساختم به فرمانش گوش دهيد و از او اطاعت کنيد[3] .

مضمون وصيت نامه ابوبکر که به خط عثمان مي باشد و عمر را به جاي خود تعيين کرد اين است:

به نام خداوند بخشنده مهربان- اين نامه اي است که ابوبکر خليفه ي پيامبر به هنگام مرگ موقعي که کافر ايمان مي آورد و فاجر ميل بقا دارد به جاي نهاد. من عمر بن خطاب را امير شما کردم. اگر نيکي کرد و به راه عدالت رفت اين چيزي است که من از او مي دانم و نظري است که درباره ي او دارم و اگر ستم کرد و حق را تغيير داد من غيب نمي دانم، من نيت خوب داشته ام و رفتار هر کس مربوط به اوست و آنها که ستم مي کنند خواهند دانست که سرانجامشان چيست[4] .

طلحه بن عبيدالله بر اين وصيت نامه اعتراض داشت و براي بيان اعتراض خود وارد خانه ي خليفه شد، جمعي گرد خليفه نشسته بودند.

طلحه به ابوبکر گفت که «تو با اين وصيت فردا جواب خدا را چه خواهي داد که مردي سخت دل و خشن را بر ما زمامدار کردي... کسي که جانها از وي مي رمد و قلبها از ديدنش به طپش مي افتد. آيا عمر از بهتر مردمي است که او را انتخاب کردي»

ابوبکر در خشم شد و به طلحه گفت اگر اين کار را به تو واگذار مي کردم، خود را بيش از آنچه هستي بالا مي بردي و به جايي مي رساندي که فقط خدا مي بايست تو را پايين آورد.

سپس به عبدالرحمن بن عوف رو کرد و گفت:

«من بهترين کسان را بر طبق تشخيص خود به فرمانداري شما گماشتم و از اين کار مي بينم که هر يک از شما در خود احساس ناآرامي مي کنيد و علت آن اين است که هر يک از شما آرزوي خلافت داريد. چون مي نگريد که دنيا به سوي شما روي آورده است، آري- به خدا شما پس از اين پرده هاي حرير خواهيد آويخت و بر تختخواب هاي ديباج

[صفحه 144]

خواهيد خفت و از خفتن روي پشمهاي نرم چنان ناراحت خواهيد شد که همچون بر روي خارهاي بيابان به سر مي بريد[5] .

به خدا اگر هر يک از شما را بدون حد شرعي گردن بزنند بهتر از آن است که در ميان لذت دنيا غوطه ور شويد.

ابوبکر در دقايق آخر زندگاني خود به خوبي تشخيص داد که چگونه دنيا رفقايش را جذب کرده است و آنها هم به سوي لذات آن روي آوردند و خوشي و آسايش را در پيرامون خود فراهم ساختند و بدان سرگرم گرديدند.

حال چرا ابوبکر در وصيت خود از علي چشم پوشيد و حق را ناديده گرفت تا جايي که به عثمان گفته بود که اگر از عمر چشم مي پوشيدم، هرگز از وصيت درباره ي تو خودداري نمي کردم، آيا اين سخن وصيتي بود براي عمر که بعد از خود عثمان را فراموش نکند.

معلوم نيست که ابوبکر براي عثمان چه امتيازي قائل بود که وي را بر علي مقدم مي داشت آيا جز کينه و حسد قريش چيز ديگري مي تواند باشد؟

ابوبکر صحابي مسلمان و مهاجر فداکار و باسابقه در اسلام که خود در پارسايي پرتوان بود تا جايي که بر طبق وصيت وي، يک شتر و يک غلام و يک قطيفه که باقي مانده ي بهره ي او از غنايم بود به بيت المال تحويل مي شود. با چنين شرايطي معلوم نيست که چرا به عمق فلسفي و قرآن شناسي و اسلام فهمي علي توجه نمي کند و مرتبه پارسايي او را در نظر نمي گيرد و براي او حقي قائل نمي شود، مگر اين که باور بداريم که اينجاست، صداي قريش به گوش مي رسد که به بني هاشم مي گويند:

«براي ما ناگوار است که نبوت و خلافت در يک خانه جمع شود» بدين جهت است «تا اين که ابوبکر راه خود را به انتها رسانيد و حياتش به آخر رسيد پيش از آن که چشم از اين جهان فروبندد، خلافت را به آغوش فرزند خطاب رها کرد».

شگفت آن است که او در زمان زمامداريش از مردم مي خواست که بيعت را فسخ کنند و او را از خلافت کنار بگذارند، زيرا خود را با وجود علي سزاوار خلافت نمي دانست.[6] .

[صفحه 145]

اقيلوني فلست بخيرکم و علي فيکم ولي چند روز از عمرش باقي نمانده بود که خلافت را براي عمر وصيت کرد و تدارک ديد. آن دو خلافت را همچون پستان شتر محکم گرفتند و ميان خود به نوبت دوشيدند.

او کسي را بعد خود معين کرد[7] که سخنش پرجرات و تلخ بود و مصاحبتش ملال آور.

اميرالمومنين علي «ع» مي فرمايد در خلافت دومي (عمر) سختي ها را با شکيبايي بر خود هموار ساختم با اين که او بارها گفته بود:

لو لا علي لهلک عمر[8] .

[صفحه 147]


صفحه 142، 143، 144، 145، 147.








  1. دو سال و سه ماه و ده روز يا به روايتي دو سال و چهار ماه و چهار روز.
  2. امام علي بن ابيطالب ص 363 ج 1- ابوبکر در شوراي سقيفه از مردم خواست که عمر يا ابوعبيده را براي خلافت انتخاب نمايند. اينک چگونه ممکن است که برخلاف نظر قبلي خود عمل کند به نظر مي رسد ابوبکر در انديشه ي علي از اين جهت بود که او و بني هاشم چگونه با خلافت عمر مخالفت و برخورد خواهند کرد».
  3. امام علي بن ابيطالب ص 360 ج 1.
  4. تاريخ سياسي اسلام ص 242 ج 1.
  5. امام علي بن ابيطالب ص 366 ج 1.
  6. به نظر مي رسد که ابوبکر براي تحکيم موقعيت خود و انسجام بيشتر طرفداران خويش و برافروختن زيادتر آتش کينه و حسد قريش چنين سخني را بيان و مطرح کرده و گفته بود بيعت خود را از من فسخ و مرا از خلافت عزل کنيد، از شما بهتر نيستم و حال آن که علي در ميان شماست.
  7. به نفس عمل اعراض نشد.
  8. برداشتي از خطبه 3، نهج البلاغه.