سخني كه بايد بگويم: علي با شخصيت وسيع و متنوع











سخني که بايد بگويم: علي با شخصيت وسيع و متنوع



علي قبل از زمان خودش متولد شده و او متعلق به آن زمان نبود.

«جبران خليل»

درباره اميرالمومنين علي عليه السلام کتابهاي زيادي نوشته شده و تا جهان باقي است تاريخ زندگي علي «ع» در ميدان انديشه هاي نويسندگان و دانشمندان قرار مي گيرد و از ديدگاههاي مختلف تحليل مي شود.

علي دگرگون کننده ي روحها و جانها و به وجود آورنده ي امواج فراوان در انديشه آدمياني است که مي خواهند علي را بشناسند و او را بشناسانند.

علي داراي ابعاد مختلف و گسترده اي است، که هر کسي به ميزان استعداد و استواري ايمان و بلندي روح خود و دانش و بينش خويش و به اندازه ي طپشهايي که از نام علي در قلب خود حس مي کند و در ميدان جاذبه ي او قرار مي گيرد علي را ترسيم مي کند و از اين جاودانه ي تاريخ نقشي را مي بيند.

اما بايد دانست، همه آنهايي که قلم به دست گرفتند و از علي نوشتند و تمام کساني که قلبهايشان مشتاق علي است و در پي شناخت او هستند و تلاش مي کنند که علي را به کمال مطلوب ادراک نمايند، چيزي جز سايه اي از شخصيت علي نمي بينند.

علت آن است که علي آن طور که بود خود را نشان نداد و آنچه از خود نشان داد گوشه اي از علي بود نه تمام علي.

علي در شخصيت بزرگ الهي جويانه ي خود و تربيت ديني ويژه ي خويش مرکز ثقل حوايج مادي و معنوي جوامع اسلامي و بيانگر علوم و معارف قرآني است که پس از رحلت پيامبر امامت و خلافت را حق خود مي داند ولي بدان دست نمي يابد.

همين که مردم زير ستم عرب و غير عرب با انقلاب خونين خود سازمان حکومت

[صفحه 18]

خليفه ي سوم را در هم کوبيدند علي از ميان آرزومندان حق و عدالت سر برآورد تا اين که در آن غوغا مردم با او بيعت کردند، حتي آنان که طعم شمشيرش را چشيده بودند، قبول فرمان کردند.

اما ديري نمي گذرد که اشراف و سرمايه داران به تجديد قواي خود مي پردازند و دسته دسته از طرفداري علي و پيروي از حق بيرون مي روند.

در اين وقت علي مي گويد که من با خداوند پيمان دارم که عليه ستمگران قيام کنم و ستمديدگان و گرسنگان مظلوم را از دست آنها رها سازم و اگر غير از اين بود از کار کناره مي گرفتم و بي تامل ريسمان شتر خلافت را به گردنش مي افکندم تا به هر طرف که مي خواهد برود و به هر پرتگاهي که ميل دارد روي آورد و آن وقت مردم آزمند دنيا، مي يافتند که کوشش طاقت فرساي من براي رياست و سلطنت بر مردم و بهره مندي از لذات آن نبود و مي ديدند که دنياي آنان در نزد علي بي ارزش تر از آبي است که از بيني بز در هنگام عطسه کردن خارج مي شود[1] ولي علي که روزگاري تشنه ي خلافت بود، آنچنان از خلافت بيزار مي شود که مي گويد اگر خلافت يک وظيفه الهي نبود آن را رها مي کردم تا به هر پرتگاهي که مي خواهد برود.

اگر حضور بيعت کنندگان نبود و علي را به خلافت ملزم نمي کردند و اگر قيام براي به دست گرفتن خلافت و مسئوليت، وظيفه الهي نبود و علي خود را ملزم نمي ديد که در پناه ارتش، از مظلومان حمايت کند و حق آنها را بگيرد هرگز در چهره خلافت ظاهر نمي شد و براي تشکيل حکومت اقدام نمي کرد.[2] .

آنان که از دانش اداره ي جامعه بهره مند مي باشند و توان آن را دارند که مديريت جامعه را عهده دار شوند، در مقابل خداوند مسوول و متعهدند که امور جامعه را تصدي کنند و نگذارند که عده اي حقوق جامعه را پايمال و از افراد جامعه به نفع خود بهره کشي کنند.

به عبارت ديگر، خداوند از علماء پيماني سخت گرفته است که با ستمکاران پيکار کنند و حق مظلومان را از آنان بگيرند و از کف آنان بدر آورند.[3] .

علي از ابعاد مختلف علماء سخن مي گويد، ابعادي وسيع و گسترده، ابعادي در عدالت سياسي و اقتصادي، در هدايت و اداره جامعه، در گرفتن حق مظلوم از ظالم، در پاسخگويي به شمشيرها و سلاح ها در ميدانهاي نبرد، در بيزاري از جنگ و خونريزي ها،

[صفحه 19]

در تعليم و تربيت، در انسان سازي، انساني والا، که از همه زنگها زدوده مي شود و به سوي حقيقت و معني مي رود.

آن گاه اميرالمومنين خود نمونه اي از آن را نشان مي دهد و اين نمونه هم جز علي «ع» کسي ديگري نيست.

علي در جامعه ي ويژه اي چشم به جهان مي گشايد و در آن پرورش مي يابد و نشو و نما مي کند، اما آن جامعه و ابعادش کاملا شناخته و شکافته نمي شود.

مردمي راجع به علي فکر مي کنند و مي نويسند، که علي در کعبه در ميان بتها به دنيا مي آيد و آن گاه پس از چند سال زندگاني، خود همچون ابراهيم نبي «ع» از درون شعله هاي آتش جاهليت بيرون مي رود و خدايان دست ساخته ي آدميان را از فراز کعبه به زير مي کشد و مردم را به بت شکني ظاهري و باطني وادار مي کند و تعليم مي دهد.

اما نويسندگان، جامعه اي را که علي در آن بود نمي شناسند و شناختي ندارند، بدون اين که از جامعه اي که علي فردي از افراد آن جامعه بود مطلبي به درستي بدانند و آن را از زواياي مختلف تجزيه و تحليل کنند و از اعماق آنها انديشه ها را بيرون آورند و ارزشيابي کنند به علي مي پردازند.

علي از جامعه ي قريش و فردي از آن جامعه بود، اما در جامعه ي خود مستهلک نمي شود بلکه جامعه را به دنبال خود مي کشد و آن را زير و رو و دگرگون مي کند و حرکت آن را تغيير مي دهد و همه اشياء و افراد و انديشه ها را تحت جاذبه ي خود و نيروي ثقل خويش درمي آورد.

علي به خلافت دست مي يابد اما در خلافت غرق نمي شود بلکه آن را به دنبال خود مي کشد و مي گويد اين کار برايم به اندازه آب بيني بز بي ارزش است.

او جويندگان حقيقت و پويندگان فضيلت را به سوي حق مي خواند و از سراشيبي پستي و هلاکت دور مي سازد «رياض النضره ص 214 ج 2» به همين جهت بود که علي کسي را مجبور نمي کند تا با او بيعت کند.

وقتي عمار ياسر و مالک اشتر در مورد چند تن از افرادي که با اميرالمومنين بيعت نکردند با آن حضرت سخن به ميان آوردند امام فرمود:

عمار، کسي که با آغوش باز و با جان و دل بيعت ما را نپذيرد ما را به آنها نيازي نيست. در پاسخ مالک فرمود:

[صفحه 20]

مالک، من به انديشه ي اينان از تو آشناترم، آنها را به حال خود رها کردن بهتر است تا اين که به بيعت مجبورشان کنيم.

بر اين تلقي بود وقتي سعد بن ابي وقاص براي بيعت شرطي را پيشنهاد کرد، اميرالمومنين به او مي فرمايد:

بيعت مسلمانان با من به اين شرط انجام گرفته که کتاب خدا و سنت رسول خدا «ص » اساس کار خلافت باشد. تو آزاد و مختاري که بر طبق همين شرط با من بيعت کني يا از اجتماع مسلمانان برکنار بماني.

نکته ي مهم آن است که: علي از درون انقلاب بيرون آمد، انقلابي که شعله اش خلافت عثمان را که مي رفت به سلطنت تبديل شود و روش معاويه نمونه بارز آن بود در خود فروبرد.

علي مي خواست انقلابي عميق تر از آنچه انقلاب کنندگان در پي آن بودند به وجود آورد و جامعه را آن چنان زير و رو کند که محرومان و بينوايان از عدالت اسلام بهره مند شوند.

با اين انديشه و با اسلحه ورع و تقوي زمام کشور را به دست گرفت، ولي چنانکه خواهيم ديد، توفيق نيافت.

علي حق و عدالت را آنچنان ميزان کار خود قرار داد که فرزندانش حسن و حسين و برادرش عقيل بيش از حق خود سهمي نداشتند. او در حسابهاي مامورانش به اندازه اي دقيق و سختگير بود که عبدالله بن عباس پسر عموي خويش را که از بهترين و ورزيده ترين يارانش بود از خود رنجانيد. علي، حساس بودن زمان و موقعيت کشور را درک مي کرد ولي با تمام تلاشها نتوانست، انقلاب خود را به ثمر برساند. آنان که علي را تغييرناپذير و استوار ديدند با او به نبرد پرداختند تا جايي که عبدالرحمن پسر ملجم را وادار کردند که علي را بکشد و آن وقت توانستند که سلطنت را با نام خلافت در اختيار بگيرند.

علي «ع» با سياست آشنا بود و حيله و خدعه را مي دانست ولي به کار نمي بست براي اين که او جز حق چيزي را نمي شناخت.

علي پيشنهاد خلافت عبدالرحمن بن عوف را با شرط کتاب، سنت، اجتهاد خود، رد کرد ولي براي بيعت سعد وقاص و ديگران کتاب و سنت را کافي مي داند و به اجتهاد خود اصرار نمي کند.

[صفحه 21]

آري- علي کسي را مجبور نکرد که با او بيعت کند و به کسي هم اجازه نداد که براي گرفتن بيعت به نام او، نيرويي به کار برد و مردم را آزار نمايد.

در حکومت علي، بندگان خدا آزادند که تحت حکومتش باشند يا به هر جا که خوش دارند بروند، همچنين در انديشيدن آزادند چون آزاد خلق شده اند.

در خلافت علي کسي مجبور نمي شود که با او در جنگ شرکت کند.

آن که دلش در ياري علي بود و تنش در ميدان جنگ نبود از عدالت علي برخوردار بود.

خوارج مردم را وادار مي کردند که علي را لعن کنند و اگر کسي با شيوه آنها مخالفت مي کرد کشته مي شد.

اما علي، در ميدان جنگ، آنان را ارشاد مي کرد و موعظه مي نمود، و پند مي داد تا جايي که بسياري از آنها را از جنگ منصرف کرد.

خوارج اهل دين بودند ولي قرآن را خوب نمي فهميدند، اما معاويه و يارانش قرآن را بهتر از خوارج مي فهميدند ولي دين نداشتند و بين دين و سياست، سياست را انتخاب کرده بودند. به همين جهت بود که علي با دسته اي از خوارج که دين و قرآن را ادراک کرده بودند و پندش را پذيرفته بودند موافقت کرد و با معاويه و يارانش که با دين و قرآن کاري نداشتند لحظه اي سازش نکرد و خاصيت رهبر انقلاب را حفظ نمود.

علي داراي شخصيت وسيع متنوع و متضاد بود به همين جهت به دلها و روحها حرارت و نشاط و ايمان مي بخشيد و مکتب او، مکتب عقل و انديشه، ثوره و انقلاب، جذب و دفع، زهد و تقوي، خون و شمشير، حق و عدالت بود. با چنين معنايي، چگونه مي توانيم بگوييم که:

آيا علي آن بود که لعنش مي کردند، يا آن بود که خدايش مي خواندند.

اين کيست که آنجا از زهد و تقوا سخن مي گويند آن چنان بر روانها نفوذ مي کند که آدمي به اين انديشه مي رود که گوينده ي آن در کنج خانه نشسته و جز عبادت خدا کاري ندارد، ولي همين که پا به ميدان نبرد مي گذارد مي بينيم دلاوري است که با شمشير سرها را از پيکرها جدا مي کند، تو گويي رودهايي از خون به وجود مي آورد که اين خود از عجايب است.

در زمينه هاي ديني و سياسي و اجتماعي آن چنان سخن مي گويد و دريايي از انديشه

[صفحه 22]

به وجود مي آورد که مردان خرد و دانش در آن غرق مي شوند و آرامش قلب هاي خود را از دست مي دهند، تو گويي که آنها در ميدان جاذبه خداگونه اي واقع مي شوند.

چه بزرگ است خدا، خداي علي، که خداي آسمانها و زمين و خداي همه جهانيان است.

علي در کعبه در جايي که بعدها قبله ي مسلمين شد چشم به جهان گشود و در همان مکان پا بر جايگاه مهر نبوت گذاشت و به پا ايستاد و فرياد زد که خدايان دست ساخته و زينت شده قابل پرستش نيستند. او همچون ابراهيم نبي عليه السلام بتها را به زير کشيد و شکست و مي گويد رستگاري در اين است که خداي يگانه خالق آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست ستايش شود.

آيا حيات چنين کسي با يک يا چند جلد کتاب شناخته و گفتارش شکافته مي شود؟

نه، هرگز.

مورخان نوشتند محمد شهرآشوب مازندراني که در قرن هفتم مي زيسته و گوي سبقت را در علوم اسلامي از ديگران ربوده بود، هنگامي که کتاب مناقب علي بن ابيطالب «ع» را مي نوشت، هزار مجلد کتاب در کتابخانه اش وجود داشت که همه ي آنها درباره اميرالمومنين نوشته و تاليف شده بود.

از آن زمان تا حال قلم ها از کار نيفتاد و انديشه ها آرام نگرفت، چنانکه روزي نيست که نويسندگان به علي «ع» نينديشند و چيزي درباره ي او ننويسند.

آري، هر کسي به گونه اي و از گوشه اي به علي مي نگرد و به او مي انديشد و به ظن خود به سويش مي رود. يکي در دنياي حکمت و فلسفه علي پاي مي گذارد، ديگري به جهان سياست و رهبري او وارد مي شود، آن ديگر در مسائل فرماندهي و فرمانروايي و بالاخره در ميدان وسيع و باعظمت زهد و پارسايي علي گام مي نهد و مي انديشد.

هر کسي بر پايه ي بينش خود قلم را به حرکت درمي آورد تا شايد بتواند براي قلب مشتاق خود توشه اي به دست آورد، چه اين که نوشتند و گفتند که:

علي خطيبي زبردست، حکيمي پرمايه، رهبري توانا، قاضي اي دادگستر، زاهدي پايدار، کارگري پرتوان، فرمانده و سربازي هوشيار، سياستمداري مدبر، انديشمندي يگانه، امامي عادل، انساني کامل بود و در بشردوستي و رحمت و محبت و احسان نظير نداشت.

[صفحه 23]

آري چنين بود و بايد اضافه کرد که علي انسان والايي است که پايگاه ويژه اي در تقويم و ترکيب روزگار دارد، تا جايي که عدل و مساوات و حق و انصاف را به خود تمام کرده است، او بر طبق احکام الهي، عدالت را درباره ي مجرم اجرا مي کند، و سپس از روي رافت و شفقت به معالجه اش مي پردازد، که اين کار نمونه ويژه اي از انصاف مي باشد. در ميدان جنگ شمشير خود را به دشمنش مي بخشد و نيروي تفکر خردمندان جهان را متحير مي سازد.

علي «ع» نهج البلاغه نبود، بلکه بالاتر از نهج البلاغه و والاتر از آن بود. علي کلامي دارد که در همه زمانها داراي ويژگي خاص است.

بي شک آراء و افکار علي را بايد در آنچه از او باقي مانده است جستجو کرد. نهج البلاغه اين دائره المعارف بزرگ که هر بيمار راه علي را شفا مي دهد و هر تشنه راه خداشناسي را سيراب مي کند، جزيي از آن است.

آنچه در اين کتاب حاضر که پيش روي شما قرار دارد، و به چشم مي خورد ذره اي از زندگاني سياسي علي اميرالمومنين «ع» است که با بضاعت مزجات تا حدودي تحليل گرديد و هرگز ادعا ندارم که از عهده ي اين کار برآمدم بلکه اعتقاد دارم که بسياري از مسائل و موضوعات وجود دارد که بايد شکافته شود و جهات مختلف آنها بررسي گردد از جمله:

علي خلافت را حق خود و ميراث خويش مي دانست و براي به دست آوردن آن با دختر رسول خدا «ص» به در خانه مهاجر و انصار رفت و سفارش پيامبر اکرم را به آنها يادآوري کرد.

در مدت 25 سال خانه نشيني در هر موقعيتي از بيان اين مطلب که حق او غصب شده است کوتاهي نکرد.

چه شد ؟!

وقتي مردم همچون موي گردن کفتار به دور او ريختند و درياها انسانهاي خروشان فرياد برآوردند که يا علي، مي خواهيم با تو بيعت کنيم تا حقوق زجرديده ها و ستم کشيده ها را از ستمگران نظام حکومتي عثمان بازستاني، به پا مي خيزد و مي گويد:

نه مرا رها کنيد و ديگري را بخوانيد.

علي از پيش براي خلافت تلاش مي کرد. حتي در فرصتهاي مناسب در کوچه و بازار

[صفحه 24]

فرياد مي زد و مي گفت اي مردم مگر فراموش کرده ايد که فرستاده ي خدا «ص» در حجه الوداع مرا به جانشيني خود برگزيده است، پس چرا ساکت نشسته ايد و از حق من که حق رسول الله «ص» است دفاع نمي کنيد. چگونه شد ؟!

وقتي مردم به سويش آمدند و اختيار خلافت را در برابرش نهادند، امام از قبول آن سرباز زد و فرمود نه،

اگر من مشاور شما باشم بهتر است تا اين که امير و حاکم بر شما باشم.

امام مي دانست که:

رباخواران و برده فروشان و پولدارهاي بزرگ و کوچک، توده هاي مردم را به تنگ آوردند، واليان عثمان که از خويشاوندان دور و نزديک او بودند و همچنين طبقه حکومت گرا براي حفظ منافع خود بر پيکر نحيف بينوايان و استخوان هاي مظلومان تازيانه مي زنند و ضربه هاي خورد کننده وارد مي آورند.

امام مي دانست که:

عثمان و حکومت فتنه و فساد او، آينده ي شوم و تاريکي را به وجود مي آورد، و دير يا زود طوفان انقلاب به پا مي خيزد تا جايي که خليفه و خانه اش را در خود فرو مي برد.

ابن عباس همين که شعله هاي آتش انقلاب زبانه کشيد به امام پيشنهاد کرد، مصلحت آن است که امام به مکه مسافرت نمايد و از جريان انقلاب برکنار باشد. او در تحليل مسائل سياسي و اجتماعي که در مدينه وجود داشت اشاره کرد که مردم غير از علي مرتضي کسي را ندارند و امام هر جا باشد به دنبالش مي روند.

امام به مکه نرفت و خود را در مقابل کوره ي آتش انقلاب قرار داد تا جايي که حرارتش به صورت او رسيد و ناچار شد در موضوع کشته شدن عثمان که طلحه و زبير و ام المومنين عايشه و بالاخره قريش مسبب آن بودند به کرات از خود دفاع کند.

علي در طول 25 سال مطالعه در خصوص اداره ي امور جامعه ي اسلامي و امت اسلام بويژه در دوران حکومت عثمان به اين نتيجه رسيد که شرايط اقتصادي و اجتماعي جامعه ي اسلامي به زمان جاهليت بازگشته است و تفاوتهاي ناشي از تضاد طبقاتي طوري است که تنها راه اصلاح جامعه به هم زدن و زير و رو کردن نظام اقتصادي است، همچون کفگيري که درون ديگ غذا را به هم مي زند و زير و رو مي نمايد.

بنابراين وقتي که توده هاي فقير و محروم که از ظلم و ستم دستگاه استبدادي عثمان

[صفحه 25]

به ستوه آمده بودند، مدينه را با تمام ظرفيتش تحت نظارت خود درآوردند، از علي خواستند که به دنبال تحقق حق جويي و عدالت خواهي آنان باشد و پيشنهادهاي آنان را به عثمان بگويد و انجام آنها را خواستار شود.

علي به عثمان مي گويد که دست معاويه و ساير خويشاوندان خود را از سر مردم کوتاه کند و حقوق مظلومان را از ظالمان بستاند و به صاحبان حق بدهد، و اضافه مي کند، اگر ساکت بنشينيد و به فرياد مظلومان و محرومان و بيچارگان پاسخ ندهيد نظام عثماني دوامي نخواهد داشت.

اگر علي و انقلابيون موفق مي شدند که با دست عثمان، معاويه و واليان عثمان را که بازدارنده ي اجراي عدالت و مساوات قرآني در جامعه اسلامي بودند از اداره امور کشور برکنار نمايند، بدون ترديد در زمان خلافت علي اگر هم چند سالي به تاخير مي افتاد وضع آنچنان نبود که امام بفرمايد که:

من فتنه ها و امواج سهمگين آن را پيش بيني مي کنم و اگر خلافت را قبول کنم ناگزيرم با دسته هايي که خود آتش نفاق را دامن مي زنند به نبرد پردازم.

وقتي پس از کشتن عثمان، مردم به سوي علي به حرکت درآمدند و به خانه ي او هجوم بردند، امام اوضاع اجتماعي و سياسي کشور اسلامي را براي مردم توجيه مي کند و مي گويد «دعوني و التمسوا غيري» مرا رها کنيد و به ديگري روي آوريد و متذکر مي شود «انا لکم وزيرا خيرء لکم مني اميرا»

مگر نه اين است که امام سخنگوي قرآن است و قرآن را به سخن درمي آورد (خطبه 157) «و لکن اخبرکم عنه» مگر نه اين است که امام جانشين و وصي رسول الله است.

پس چرا وقتي که مردم همچون شتران تشنه ي عقال گشوده و رها شده که به سوي آبشخور خود هجوم مي برند به خانه علي روي مي آورند، علي درخواست آنان را نمي پذيرد و مي گويد من وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم.

آيا علي مي خواست مردم را براي قبول حکومت عدل خود حريص کند و از پيش آماده نمايد يا به دليل آن که مي دانست، نظم جامعه اسلامي در اجراي احکام قرآن است و مردم توان و تحمل اجراي عدالت قرآني را به وسيله ي شاهد وحي ندارند، مي گويد که من را رها کنيد.

[صفحه 26]

علي (ع) سپس به آنها مي گويد اگر من پيشنهاد شما را براي خلافت بپذيرم، به شيوه ي خود عمل مي کنم و به سخنان دوستان مصلحت انديش و به گفتار دشمنان و مغرضان گوش نخواهم داد،

و بدانيد چنانچه دعوت شما را بپذيرم آنچه خودم مي دانم با شما رفتار خواهم کرد «و اعلموا اني ان اجببتکم رکبت بکم ما اعلم» به روش ديگران کاري ندارم به اجتهاد خود عمل مي کنم. (خطبه 91 و 115)

مردمي که پس از کشتن عثمان به سوي علي روان شدند، مردم زمان شوراي بني سقيفه نبودند. در زمان نخستين شوراي خلافت برادري و صميميت بين مردم در بالاترين مرتبه ارزش بود، اما هنگامي که مردم به خانه علي هجوم بردند تربيت ديني و اجتماعي با زمان رحلت نبي اکرم «ص» فاصله ي زياد داشت، در حکومت عثمان تمدن سرمايه داري به عنوان يک مکتب، ارزش پيدا کرد و طبقه ي حاکمه و همچنين اشراف قريش و ديگر طبقات ممتازه براي خود حقوقي در حاکميت و نظامات اسلام قائل بودند، علقه و پيوندهاي خوني و قبيله اي بار ديگر در جامعه ي عرب جاي ويژه اي گرفته بود.

پس از سقوط رژيم عثمان، عده اي به دنبال حفظ موقعيت ها و ارزشهاي به دست آورده ي خود بودند و حکومتي را مي خواستند که ثروتهاي سرشار و امتيازات طبقاتي آنان را حفظ کند.

دسته اي، از دين، فقط احکام ابتدايي شرعي، غسل، محراب عبادت، ذبح شرعي و اين قبيل موضوعات را حقيقت عدالت مي دانستند و آخرت گرايي را دنبال مي کردند که بر اثر قيام عمومي، در مجراي انقلاب قرار گرفتند. جمعيتي از محرومان و گرسنگان و ستم ديدگان که مسير حرکت اجتماعي را به دست گرفته بودند به خاطر گرفتن حقوق خود از ظالمان و دادخواهي به سوي علي آمده بودند.

علي مي دانست مردمي که سالها به غارتگري و حق کشي و بي عدالتي تن پرورده شدند، يک مرتبه نمي توانند آنچنان رشد عقلي و عدالت پذيري پيدا کنند که بتوانند عدالت و حق طلبي علي را ادراک نمايند.

از اين جهت اميرالمومنين مي فرمايد «دعوني و التمسوا غيري- ص 262 ف»

علي در خطبه ي 91- از چهره هايي که براي کشور اسلامي سرفصل هايي به وجود

[صفحه 27]

مي آورند و مسايلي که عده اي، آنها را به رنگهاي مختلف رنگ آميزي مي کنند سخن گفت و مي گويد: ما به استقبال آينده اي مي رويم که چهره ها و رنگهاي گوناگون دارد (و اين بدان معني نيست که آينده ي مبهم با چهره هاي گوناگون ويژه حکومت اميرالمومنين است نه بلکه کشور پهناور اسلامي که دستخوش تحولاتي گرديده بود و حرکت اجتماعي اش با حرکت مکتبي قرآن فاصله گرفته بود با چند چهره شدن و چند رنگ شدن دست به گريبان بود، به طوري که) دلها بر آن پايدار نمي باشد و عقل ها بر آن ثباتي ندارد. از اين جهت است که علي مي گويد: خلافتي که همگي ما به استقبالش مي رويم داراي چهره ها و رنگهاي گوناگون است.

فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول.

پس علي مي دانست و آينده را مي ديد که گفت اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم.

«حضور الحاضر» مردم که براي بيعت همچون شتران تشنه که به آبشخور خود وارد مي شوند به علي هجوم بردند دست بسته ي او را به زور براي بيعت گشودند و او را به سوي خود کشيدند تا جايي که بند کفش هايش را پاره کردند و عبا را از دوش او انداختند. «خطبه 22»

نخستين چهره و رنگ، آن بود که محمد مسلمه از خواص خليفه دوم که در انقلاب مردم عليه عثمان به همراه علي بود و علي او را از اهل نظر مي دانست از بيعت با علي سرباز زد و سعد وقاص و عبدالله بن عمر، حسان بن ثابت، اسامه بن زيد هم از روش صحابه پيامبر «ص» از مهاجران و انصار تخلف ورزيدند و آراء مسلمانان را ناديده گرفتند.

از بني اميه عده اي از بيعت با علي خودداري کردند، از طرف آنان مروان بن حکم، سعدبن عاص و وليدبن عقبه نزد اميرالمومنين آمدند از عقده ها و ناراحتي هاي خودشان که از علي به دل داشتند و به جان خريدند سخنها گفتند و اضافه نمودند که اي علي تو همه ي ما را کوبيدي و خوار کردي و پشت ما را در هم شکستي، پدران و بستگان ما را در جنگ بدر به قتل رساندي. ما بيعت با تو را به شرايطي مي پذيريم.

امام فرمود: من شما را به کتاب خدا مي خوانم و روش پيامبر را در ميان جامعه ي اسلامي زنده مي کنم.

[صفحه 28]

آنان نپذيرفتند و به جمع مخالفين روي آوردند.

رويداد ديگر، آن بود که هنوز مرکب نوشته بيعت خشک نشده بود که دسته اي از آن مردم به مخالفت با علي برخاستند و گرد شتر ام المومنين عايشه جمع شدند و در بصره محمدبن طلحه و عبدالله بن زبير را به نوبت به امامت نماز جماعت خويش گماردند.

ام المومنين عايشه در حيات رسول الله «ص» مرجع افراد برجسته و شعراي عرب درباره ي روحيه و احوال پيامبر اکرم بود.

اميرالمومنين مي دانست که عايشه زني بلندپرواز و جاه طلب و تندخو مي باشد و به خويشاوندانش تعصب شديد دارد.

امام مي دانست که او در زمان خلافت شيخين از احترام و امتياز خاصي برخوردار بود و در بزرگداشت مقام و ترجيح او بر ساير زنان پيامبر غفلت نمي شد.

علي «ع» مي دانست که عثمان در اواخر خلافتش با عايشه اختلاف فاحشي پيدا کرد و عايشه از مخالفين سرسخت عثمان شد و در برانگيختن احساسات مردم عليه عثمان نقش اساسي داشت و «بکشيد نشل را که کافر شده است» از فتاوي عايشه است.

علي «ع» به خاطر داشت که اقدامات عايشه عليه عثمان به خاطر اين بود که مي خواست خلافت را به خاندان خود برگرداند. از اين رو ترتيبي فراهم کرد که در قيام عليه عثمان افراد قبيله ي تيم از محمدبن ابابکر و طلحه پسر عموي ابابکر طرفداري کنند. دشمني عايشه نسبت به اميرالمومنين «ع» ريشه اي تاريخي داشت و باور آن است که علي «ع» درباره ام المومنين و همفکران او در مدت 25 سال سکوت و صبر خود انديشه کرده بود. اما عايشه بدون وقفه يکي از چهره هايي شد که امام علي «ع» در خطبه 91- از آنها نام برد.

در روز دوم خلافت، علي به منبر مي رود و پس از نگاه به افرادي که در گوشه و کنار مسجد نشسته بودند برنامه ي کار خود را بيان مي کند و مي گويد: «آن عده که دنيا آنها را در خود غرق کرده و املاک و نهرها و اسبان عالي براي خود فراهم نمودند و کنيزان نازک اندام را براي آسايش خويش تهيه کردند، بايد بدانند که علي بزودي همه ي اينها را از آنها مي گيرد و به بيت المال باز مي گرداند و به آنها همان قدر مي دهد که حق دارند. من برنامه خود را اعلام مي کنم و به آنهايي که در عملکرد عدالت علي قرار مي گيرند مي گويم، از هم اکنون به نظريات من آگاه باشند و در آتيه نزديک نگويند علي ما را اغفال کرد و از

[صفحه 29]

آنچه داشتيم ما را محروم ساخت.»

روز ديگر وليدبن عقبه بن ابي محيط به نمايندگي بني اميه به علي شرايطي را پيشنهاد کرد و گفت اگر پيشنهاد و شرايط ما را قبول نکني ما به شام مي رويم و به معاويه ملحق مي شويم.

بنابراين در همان روزهاي نخست خلافت اميرالمومنين، چهره ي معاويه يکي از چهره هاي الوان بود که خلافت به دست هر کس مي افتاد اين چهره خود را نشان مي داد، او در صف مخالف علي قرار داشت.

جنگ صفين، حکميت، جنگ نهروان، چهره هاي گوناگوني است که علي به استقبال آنها مي رود. آخرين چهره هم مردم کوفه بودند که اميرالمومنين مي فرمايد:

خدايا، کوفيان از من که بسيار آنان را سرزنش نمودم بيزار و خسته شده اند و من هم از اينان ملول و دلتنگ هستم چون از بس نافرماني کردند.

به جاي من شري را بر ايشان حاکم گردان «و ابدلهم بي شرا مني» و دلهايشان را همچون نمک در آب حل کن «خطبه 25»

امام که مظهر عدالت قرآني است، مي داند شيريني عدالت وقتي مورد پسند دلها است که طعم تلخ ظلم با زبان چشيده شود. از اين رو از خدا مي خواهد که در آينده ظلم و جور را بر مردم حاکم گرداند.

ابن عباس در آغاز خلافت امام حسن «ع» نامه اي به امام نوشت و گفت که: يکي از عوامل که بزرگان صحابه را از دور علي «ع» پراکنده کرد، اين بود که علي عطايا را بين مسلمانان به تساوي مي داد و فرقي بين بزرگان و موالي نمي نهاد- اين مساوات و عدالت بود که ايرانيان و مصريان را دور علي جمع کرد و بسياري از صحابه را که مدعي حق تقدم در اسلام بودند به دور معاويه گرد آورد[4] .

عمار ياسر در جنگ صفين که در برابر عمروعاص مي جنگد فرياد برمي آورد که:

من در رکاب پيامبر سه بار با صاحب اين پرچم «عمروعاص» براي نزول قرآن جنگيدم و اين چهارمين بار است که با آنها مي جنگم و اکنون براي تاويل قرآن با آنها به نبرد مي پردازم که اهميت آن کمتر از آن سه جنگ نيست، و اين فرمايش علي «ع» است که مي فرمايد:

[صفحه 30]

«من به خاطر نزول قرآن با آنها به جنگ پرداختم و براي تاويل آن با آنها نبرد خواهم کرد.»

به همين جهت است که بايد گفت، نبرد علي براي حراست قرآن و سنت است نه کشورگشايي و کشورداري، علي بجز قرآن و احکام الهي چيزي نمي بيند و به چيزي نمي انديشد. در تمام زواياي تاريخي و سياسي حکومت علي، قرآن و سنت و عدالت به چشم مي خورد که بايد بررسي شود تا حقيقت زمانش براي سرمشق آيندگان روشن گردد.

شيوه ي حکومت علي، با حکومت شيخين بايد مطالعه شود که چرا علي شيوه ي شيخين را نپذيرفته است، با اين که پديده هاي اجتماعي همچون فرمول هاي رياضي ثابت نيست بلکه تابع زمان و مکان است.

علي که برخاسته از ميان توده هاي محروم جامعه بود، نظم سياسي و اجتماعي او براي از ميان بردن درد گرسنگي، درد ظلم و ستم برده داران و زمين داران بزرگ بوده است.

گرسنگي چيزي بود که کودکان و نوجوانان يتيم و زنان بي شوهر و بي سرپرست بدان دست به گريبان بودند.

علي در رژيم عثمان به سوي موالي مي رود و به آنها مي گويد: اين اعراب شما را مانند يهود و نصاري مي دانند، با نسوان شما ازدواج مي کنند ولي از نسوان خود به شما زن نمي دهند و در عطايا خود سهم بيشتري برمي دارند.

اين نمونه اي از طرز تفکر علي بن ابيطالب «ع» است.

عمر به معاويه مي گفت: تو کسراي عرب هستي و خود معاويه مي گفت من خليفه نيستم من ملک هستم.

براي علي قابل قبول نبود در حکومت الهي او که فقرا و ضعفا در کنار دستگاه خلافت بودند، روش کسري و امپراتور روم وجود داشته باشد.

اين با فکر علي، با عدل علي که عدل قرآني است سازگاري ندارد.

در اين کتاب که پيش رو داريد به پاره اي از مسائل سياسي حکومت اميرالمومنين پاسخ داده شده و اگر عمري باشد و توفيقي به دست آيد، گام ديگري در ساحل اين درياي بيکران گذاشته خواهد شد.

[صفحه 31]

هرگز در اين انديشه نبودم که درباره ي زندگاني سياسي اميرمومنان علي عليه السلام قلم به دست بگيرم و چيزي بنويسم چون در خود نه جراتي سراغ داشتم نه تواني مي ديدم.

در رمضان سال 1400 هجري نبوي عنوان اين کتاب در خاطرم نقش بست بدون اين که فهرست مطالب آن را تنظيم کنم قلم را به دست گرفتم و نخستين صفحات کتاب را تحت عنوان پيش گفتار «نهج البلاغه- کتابي در عظمت روح و انديشه ي علي عليه السلام» به رشته تحرير درآوردم که اين خود به خلاف عرف بود.

در خود ذوق و شوقي فراوان ديدم، از مولاي متقيان خواستم که مرا ياري فرمايد و اين شعله ي دروني را فروزان تر کند تا بتوانم از خرمن فيض و برکتش توشه اي بردارم. در اين کار از پاي ننشستم تا در روز شهادت اميرالمومنين «ع» سال 1402 قلم به خاتمه کتاب رسيد. خداي را بسيار سپاسگزارم که اکنون اين صفحه به پايان رسيده است.

تهران پنجشنبه، بيست و سوم رمضان 1402

برابر بيست و چهارم تيرماه/ 1361

علي علامه حائري

[صفحه 33]


صفحه 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 33.








  1. خطبه شقشقيه، نهج البلاغه «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر».
  2. خطبه شقشقيه، نهج البلاغه «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر».
  3. خطبه شقشقيه، نهج البلاغه «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر».
  4. حقوق اسلام ص 199- دکتر جعفري لنگرودي.