علي سياستمداري مدبر و متفكر











علي سياستمداري مدبر و متفکر



عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر از بازرگانان مکه بود به همين جهت با اکثر سرشناسان مکه داد و ستد و دوستي داشت، او با ابوسفيان بن حرب که مردي متنفذ و قدرتمند قريش و مکه بود از دير زمان روابط دوستانه داشت، چنانکه در فتح مکه به وسيله ي قواي اسلام نگذاشت به ابوسفيان آسيبي برسد، بلکه ترتيبي فراهم کرد تا افرادي که به خانه ابوسفيان پناهنده مي شوند جان و مالشان در امان باشد و پيامبر «ص» هم خانه ي ابوسفيان را در حمايت قواي اسلام درآورد و پناهندگان بدان خانه را از تعرض مصون داشت. دوستي عباس و ابوسفيان پس از آن که هر دو اسلام آوردند، ادامه داشت و ارتباط آنها نزديکتر شد و از احترام متقابل برخوردار بود.

همين که پيامبر به سوي رفيق اعلي رفت، قلبهاي مسلمانان را اندوهي سخت فراگرفت و نگراني فراواني فضاي مدينه را پرکرد، عده اي به آينده اسلام نگريستند و در انديشه شدند.

عباس با ابوسفيان به گفتگو پرداخت و در خصوص جانشين پيامبر به توافق رسيدند و با يکديگر قرار گذاشتند که جانب علي را بگيرند و با او بيعت کنند. عباس عموي پيامبر به ديدار علي شتافت و به وي گفت: اي برادرزاده، براي بيعت با تو به سوي تو آمدم در اين کار ابوسفيان با من همراه و هم پيمان است. پس اي علي، دستت را پيش بياور تا با تو بيعت کنم و اين ابوسفيان شيخ قبيله است که هم اکنون در کنار من ايستاده و آماده است با

[صفحه 130]

تو بيعت کند، اگر من و او با تو بيعت کنيم ديگر اولاد عبدمناف با تو مخالفت نمي نمايند و قريش هم با تو اختلافي نخواهد داشت و چون قريش با تو بيعت کنند تني را ياراي آن نيست که در مقام سرپيچي برآيند.

علي که دلي آکنده از پيروزي اسلام داشت، از اين رو پيروزي شخصي را ناديده گرفت و حاضر نشد سياست گروه گرايي را در پيش گيرد و وحدت بر پايه ي توحيد و همبستگي پيروان دين محمد «ص» را به پراکندگي دچار کند و اختلافات داخلي و برادرکشي به راه اندازد.

علي اين سياستمدار مدبر و متفکر، با دورانديشي که ويژه ي خود او بود به عذر اين که به تجهيز جسد مطهر رسول خدا سرگرم است از قبول پيشنهاد عموي خود و رفيقش که در فکر معامله با علي بودند خودداري کرد و به عباس گفت که اين موضوعي نيست که بر آن بيمي داشته باشم.

برخي تصور کردند که علي اطمينان داشت که خلافت از آن او خواهد بود و همه به سوي وي روي مي آورند و نيازي به حمايت عباس و ابوسفيان ندارد. حال آن که به نظر مي رسد که پاسخ علي روشنگر آن است که اميرالمومنين علي عليه السلام نگراني و بيمي به خود راه نمي داد که خلافت در دست ديگري استوار شود. او در حالي که خود را به خلافت ذي حق مي دانست براي دسترسي به پيروزي شخصي حاضر نمي شود. به طرف ابوسفيان رهبر سابق مشرکين مکه که تا فتح مکه قريش را براي جنگ با مسلمانان تجهيز مي کرد، دست خود را دراز کند و بيعت کسي را بپذيرد که در جنگ احد از بالاي بلندي به ميدان جنگ چشم دوخته بود و به مسلمانان خسته و شکست خورده مي گفت: اي اصحاب محمد، آيا محمد ميان شما است يا کشته شده است؟

علي حاضر نشد سياستي همراه و همگام با منافع خود انتخاب کند و از صراط مستقيم الهي باز گردد از اين رو پس از آن که ديد براي حکومت اسلامي طرحهايي تهيه شده تا او را از چيزي که از همه سزاوارتر است دور نگهدارند، پارسايي و سکوت و مقاومت را انتخاب کرد و خود گذشتگي را نشان داد تا جايي که انصاف همه ي مردم را به سوي خويش برانگيخت، بعدها مي بينيم وقتي خلافت به عثمان رسيد ابوسفيان به دامنه کوه احد رفت و در کنار قبور شهداي جنگ احد ايستاد و فرياد برآورد:

«اي اباعماره... آن چيزي که براي به دست آوردن آن با هم با شمشير مي تاختيم ،

[صفحه 131]

اينک به دست بچه هاي ما افتاده و با آن بازي مي کنند.....»[1] .

آري، علي «ع» با رد پيشنهاد مبايعت عباس و ابوسفيان هوش و فراست ويژه اي را به کاربرد و از جنگ خانمان برانداز داخلي با سياستي متين جلوگيري کرد و اين نکته اي است که همه بدان معترفند.

اميرالمومنين «ع» در اين مورد مي فرمايد عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حرب براي بيعت نزد من آمدند، عده اي هم با آنان بودند من آنچه در درون ابوسفيان مي گذشت با خبر بودم، او مي خواست که من براي به دست گرفتن خلافت ميدان نبرد را به وجود آورم و او برايم سپاه لازم را بسيج کند، ولي من هرگز حاضر نشدم که اسلام نوپا را براي منافع شخصي با آشوب و نبرد داخلي باطل و ناچيز سازم، من به آنها گفتم:

ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طريق المنافره

من به شما مي گويم وقت آن است که امواج خروشان فتنه ها و آشوبها در درياي زندگي با کشتي صبر و شکيبايي که کشتي نجات و آرامش است درهم شکسته شود[2] .

بي شک در آغوش آرامش و متانت به سرمنزل سلامت راهبري خواهيد شد و راهي را پيش نگيريد که از يکديگر رميده شويد و قلبها از يکديگر دور گردد که زيانش براي اسلام جبران ناپذير خواهد بود.

مرا به خوردن ميوه نارس دعوت نکنيد، چون نابهنگام چيده شده و خوردنش زيان آور است. من به خلافت حرصي ندارم ولي چه پرفروغ خواهد بود که نداي محمد « ص» در همه ي کشورها به گوشها برسد و مردم خداي را به گونه اي که او گفته است عبادت کنند و از اسارت سلطه گران بيرون آيند.

من اگر لب فرومي بندم، نگوييد که از بيم مرگ است که به دنبال حق خويش نيستم، اين پنداري بيهوده و ناصواب است زيرا فرزند ابوطالب همواره در ميدانهاي نبرد نشان داده است که هرگز از شمشير نمي هراسد و جنگ آوران بلندپايه را از پاي درآورده و

[صفحه 132]

به مرگ نينديشيده و هيچ وقت از آن روگردان نبوده است.[3] .

در تحليل وقايع تاريخي بعد از رحلت پيامبر «ص» به اين نتيجه مي رسيم:

1- بعد از رحلت پيامبر وقايع و حوادثي به وسيله ي قدرتهاي محلي طرح و انجام شد که شرايط سياسي و اقتصادي اسلام را بي ثبات نموده بود، در جمع بندي مسائل حکومتي مشاهده مي شود که بهترين سياست را اميرالمومنين اعمال کرد و اگر اصرار عباس و ابوسفيان را علي «ع» قبول مي کرد، بي ترديد او نخستين کسي بود که مرکز قدرت اسلامي را دچار اختلاف و تفرقه مي نمود.

2- خلافت ابوبکر باعث شد که بني هاشم و بني اميه بدين انديشه شوند که سيادت بر عرب از خانواده ي آنها خارج شده است و اتفاق نظر عباس و ابوسفيان بيشتر بر اين اساس بود که ابوسفيان به نفع بني هاشم کنار رفت و خواست که از علي براي پيشرفت مقاصد خود استفاده کند، در اين گفتگو عباس و ابوسفيان سخنهاي آتشين و پرحرارت بسيار گفتند.

عباس گفت اگر اسلام جنگ بي مقدمه و ناگهاني را منع نکرده بود من سنگهاي سخت کوهها را به حرکت مي آورم.

ابوسفيان هم سخناني سراسر حماسه بگفت و از علي خواست که دست بگشايد تا بيعت کند.

علي جامه اي که بر خود پيچيده بود از هم گشود و بند کمر را باز کرد و تن را از بار جامه راحت نمود و آن گاه با سخناني که سراسر از انديشه و تفکر عميق مايه گرفته بود فرمود «الصبر حلم، والتقوي دين، والحجه محمد، و الطريق الصراط»

نکته مهم آن است که چرا بعد از فوت خليفه اول چنين پيشنهادي به حضرت علي نشد، شايد ابوسفيان در زمان خلافت ابوبکر راهي را که جستجو مي کرد يافته بود و در زمان خليفه ي دوم در مسير آن راه قرار داشت.

در خلافت عمر بني اميه در شام حکومت داشتند و آنچه براي آنها مهم بود، به دست گرفتن خلافت بود که با انتخاب خليفه سوم تحقق يافت.

در مدت خلافت ابوبکر، بني اميه به اين نتيجه رسيدند که با همراهي و همگامي با علي بن ابيطالب نمي توانند به مقاصد خود برسند لذا از وي روي برتافتند و حتي سعي

[صفحه 133]

کردند که نگذارند علي نيرو و قدرت به دست آورد و در همه جا در پنهاني و آشکار به مقابله با اميرالمومنين پرداختند.

نيک بنگريد،

که چگونه علي «ع» عظمت و ارزش خود را در پارسايي و سکوت و مقاومت و حريت نشان داده است.

در شرايطي که فرزند خطاب درباره او گفته است:

«به خدا سوگند که علي براي خلافت از همه ي مردم سزاوارتر است ولي عيب کار در اين است که قريش زير بار نمي رود.»

آري، اميرالمومنين در اوج شايستگي و پرهيزکاري در مدت 25 سال سياستي را دنبال کرد که نتيجه ي آن حفظ اسلام بود در عين اين که خود مي دانست که پيشي گيرندگان از او، خلافت را به راهي انداختند که در آن سنگلاخ و دست اندازهاي فراوان است، با اين همه صبر را انتخاب کرد و اين روش را سياستي صحيح و مدبرانه دانست.

[صفحه 135]


صفحه 130، 131، 132، 133، 135.








  1. امام علي بن ابيطالب ص 470.
  2. برداشتي از سخنان شماره 50- اميرالمومنين «ع» در نهج البلاغه.
  3. برداشتي از سخنان شماره 50- اميرالمومنين «ع» در نهج البلاغه.