نكته 02











نکته 02



مسعودي مي نويسد: بعد از روز سقيفه بار ديگر در روز سه شنبه «فرداي روز سقيفه» از عامه براي ابوبکر بيعت گرفتند. علي بيامد و به او گفت که کار ما را آشفته کردي و با ما مشورت نکردي و حق ما را نگه نداشتي. ابوبکر گفت بله ولي از آشوب ترسيدم، مهاجران و انصار در روز سقيفه حکايتي دراز داشتند و امامت را براي خود مي خواستند.

مسعودي اضافه مي کند که هيچ کس از بني هاشم با ابوبکر بيعت نکرد تا فاطمه رضي الله عنها وفات يافت[1] .

ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه صفحه 19 در خصوص رفتن علي «ع» به مسجد مي نويسد که مردم در کوچه و خيابانهاي مدينه گرد آمده بودند و منظره ي رفتن علي به مسجد را تماشا مي کردند.

بايد دانست اگر اين نکته درست باشد، يقين آن است که مردم تصميم گرفته بودند امر خلافت را به ترتيبي که در شوراي سقيفه بين مهاجران و انصار مطرح شده بود، اجرا نمايند و فکر مي کردند که اگر تغييري به وجود آيد وضع بدتر خواهد شد از اين جهت از علي «ع» حمايت نکردند بلکه تماشاگر صحنه شدند اما علي مقاومت کرد و صبر نمود.

[صفحه 126]

در تحليل وقايع سقيفه شايد بتوان گفت که، با ظهور محمد «ص» حرکت فکري و نهضت ديني و سياسي اسلام شروع شد و در همان اوايل کار، اسلام دشمنان سرسختي پيدا کرد، پيشرفت اسلام موجب گرديد که يهودان و مسيحيان و بالاخره سران متنفذ قريش و قدرتمندان مدينه بيکار ننشينند. اينها به احتمال زياد همواره مشغول فعاليت بودند که امواج اسلام را به نفع خود مهار کنند و فکر مي کردند که موقع مناسب، زمان رحلت پيامبر است که مي توانند نظم ديني و سياسي اسلام را در شکل حکومت دلخواه خويش درهم بريزند.

نخستين حرکت در سقيفه ي بني ساعده ظاهر شد و با تدابيري که از پيش، پايه ريزي شده بود، عده اي موفق شدند که حکومت را در دست بگيرند.

همين افراد معتقد بودند که نبايد قدرت در بني هاشم متمرکز شود و شايد مي دانستند که اگر علي جانشين پيامبر شود، ابعاد اسلام در چارچوب قرآن با عدالت علي و خط فکري علي پردامنه و وسيع خواهد شد که قابل تحمل نخواهد بود.

دسته هاي ديگر اقداماتي به عمل آوردند که نيروي مرکزي اسلام به خطر بيفتد. آنها تا جايي پيش رفتند که زمينه ي قيام و هيجان در مدينه فراهم شده بود.

انديشه هاي گوناگون و خبرهاي هول انگيز، که از نقاط مختلف کشور اسلامي به مرکز حکومت اسلامي مي رسيد، چنان اوضاع مدينه را آشفته کرد که چيزي نمانده بود وحدت فرماندهي و قدرت اسلام از بين برود.

ابوبکر براي تقويت موقعيت حکومت اسلام در اين انديشه شد که از نيروي بني هاشم استفاده کند و آنها را به سوي خود جلب نمايد.

ابوبکر با ابوعبيده جراح و مغيره بن شعبه مشورت کرد و قرار شد که با عباس بن عبدالمطلب ملاقات کند.

اين ملاقات انجام گرفت، و عباس عم پيامبر نظر خود را در خصوص خلافت چنين بيان کرد:

خداوند محمد «ص» را به عنوان پيامبر و صاحب اختيار مومنان مبعوث کرده است، اگر خلافت را به خويشاوندي از پيامبر، گرفته ايد اين حق ما مي باشد، و اگر به درخواست مومنان بر اين مقام چنگ زده ايد ما هم از آنها هستيم و ما را به شوراي دعوت نکرديد و از حق ما سخني به ميان نياورديد و مشاوره و پرسشي از ما نکرديد.

[صفحه 127]

عباس خطاب به ابوبکر گفت: پيشنهاد کردي که براي من نصيبي در خلافت باشد. بايد بگويم که اگر خلافت به تو اختصاص دارد ما را به تو نيازي نيست و اگر خلافت حق ما است هرگز به قسمتي از آن راضي نخواهيم بود.

بايد بداني که پيامبر درختي است که ما شاخه هاي آن مي باشيم و شما همسايگان آن هستيد پس ما سزاوارتر از ديگران هستيم.

گمان ما آن نبود که خلافت از بني هاشم و از ميان آنها از ابوالحسن علي انحراف پيدا کند. زيرا علي اول کسي است که به طرف قبله نماز خواند، و از همه عالم تر به آثار و سنتهاي رسول خدا مي باشد و از او نزديکتر به فرستاده ي خدا کسي نبوده است.[2] .

آري، علي در راه پيشرفت اسلام و حفظ وحدت اسلامي از هيچ گذشتي دريغ نکرد چنانکه نشان داد از حق و ميراث خود گذشت تا قرآن فروزان تر از آفتاب بر آسمان معارف اسلام بدرخشد و مشعل هدايت کاروان بشري باشد و ستمهاي قريش را بر خويشتن روا داشت تا پيمان او با پيامبر محبوب استوار و پايدار بماند.

علي در اين باره فرمود: چون خلافت را که حق من بود غصب کردند در کار خويش انديشه کردم نگريستم جز کسانم همراه و ياوري نيست از اين که آنان به کام مرگ کشيده شوند دريغ داشتم ناچار چشمي که خاشاک در آن رفته بود به هم نهادم با اين که نفس در سينه و راه گلو بسته بود با غم به سر بردم و شکيبايي نمودم.[3] .

[صفحه 129]


صفحه 126، 127، 129.








  1. مروج الذهب ص 657 ج 1.
  2. اسرار آل محمد ص 27.
  3. نهج البلاغه- خطبه 26.