اسير جنگ بدر در درياي انديشه











اسير جنگ بدر در درياي انديشه



عباس بن عبدالمطلب برعکس اکثر هاشميان که فقير بودند، مردي ثروتمند و بازرگان بود و در کاروانهاي مکيان شرکت مي جست و پول نقره وام مي داد و بهره مي گرفت، باغ ميوه و تاکستان هايي در طائف داشت، حق فروش آب چاه زمزم به زائران مکه از آن وي بود، عباس قبل از جنگ بدر اسلام نياورد ولي مي کوشيد مناسبات حسنه اي با طرفداران و مخالفان اسلام داشته باشد[1] .

در هنگامه ي پيروزي قواي اسلام در جنگ بدر «رمضان سال دوم هجرت» رسول خدا

[صفحه 104]

«ص» به اصحاب خود فرمود:

گروهي از بني هاشم از روي ناچاري و اکراه به همراه قريش آمدند و با شما نبرد کردند از جمله ي آنها عباس بن عبدالمطلب است، وي را نکشيد زيرا او به اين جنگ از اول رضايت نداشته است.

ابوحذيفه[2] يکي از مسلمانان تحت تاثير احساسات قومي قرار گرفته و اعتراض برآورد که ما پدران و فرزندان و برادران و بستگان خود را از دم تيغ گذرانديم چرا از کشتن عباس باز بمانيم. اگر عباس در برابر چشم من قرار گيرد با اين شمشير او را پاره پاره خواهم کرد.

در جنگ بدر 70 تن از مشرکان اسير شدند که يکي از آنها، عباس عموي پيامبر بود و عمر بن خطاب متصدي بند کردن عباس گرديد.

مورخين نوشتند که عمر از پيامبر اجازه خواست که اسيران جنگ بدر کشته شوند و هر يک از مسلمانان نزديکان خود را بکشند. علي، عقيل و حمزه، عباس را به قتل برساند چون اينان پيامبر را تکذيب کردند و او را از شهر مکه بيرون نمودند[3] اما پيامبر راضي نشد و خواست که خداوند اسيران را موفق بدارد تا به دين اسلام درآيند. از اين رو در مقابل عفو، فديه اي براي آنها قرار داد، تا آنها را از مقاومت باز دارد و خود بر آنها نيرو بگيرد.

ابوحذيفه همين که دانست سخنان او پيامبر را خوش نيامده است، شرمسار شد و با خود عهد کرد که براي کفاره ي آن انديشه و سخن نابجا، در جنگ با دشمنان دين به درجه شهادت برسد، او چندان کوشيد تا بالاخره به عهد خود وفا کرد

به هر حال، عباس در جنگ بدر اسير شد و آشکارا اسلام آورد، گرچه در اين مورد

[صفحه 105]

گفتار تاريخ متفاوت است[4] .

اما نکته اينجاست:

او که به روي مهاجرين و انصار شمشير کشيده بود و اگر رحمت رسول الله «ص» نبود مانند ديگر بزرگان و اشراف قريش کشته مي شد چگونه مي توانست در به دست گرفتن حکومت اسلام خود را با پيشگامان مهاجرين و انصار برابر بداند. وي خوب مي دانست که مردي محافظه کار است و از قبول هر تعهدي معذور مي باشد از اين رو از قبول وصيت پيامبر در انجام وعده و پرداخت ديون خودداري کرد و به پيامبر گفت که عمويت پيرمردي سالخورده و بس عيالمند است و تو در سخاوت و کرم از نسيم هوا هم پيشي گرفتي، چگونه من مي توانم از عهده کارهايت برآيم.

عباس با داستانهاي گذشته خود، با خويشتن به گفتگو نشست و با انديشه ي خود خلوت کرد:

با پيدايش محمد «ص» قرآن کتابي که رازها و رمزها فراوان دارد فروغي ابدي بر جاي گذاشت، اي کاش در روزهاي نخست دعوت پيامبر را که مي گفت ستايش، ويژه ي خداوند يکتا و بي همتا است به جان مي خريدم.

چه مي شد آن شب که 73 نفر مرد و دو نفر زن از گروه خزرج و اوس به عقبه آمده بودند و من در کار محمد «ص» با آنها سخن مي گفتم، اسلام را پذيرفته بودم.

چه اشتباه بزرگي که وصيت پيامبر را نپذيرفتم و او آنچه بايد به من مي گفت با علي به تنهايي در ميان گذاشت.

اما اکنون، ابوبکر و عمر و بسياري از مهاجرين و انصار در گزينش دين اسلام که به فرمان خدا بر محمد «ص» آخرين فرستاده ي او فرود آمد بر من پيشي دارند، چگونه مي توانم با آنها رويارويي کنم.

اينک که چشم هاي ما باز شد و افق روشن اسلام را مي نگريم و تا دنيا صورت هستي دارد محمد «ص» و آيينش باقي خواهد ماند، فرزندان من بايد بدانند که خلافت مخصوص بني هاشم است. اگر اکنون مرا توان نيست که بر آن دست يابم، آنها نبايد از اين انديشه دور باشند.

[صفحه 106]

اما امروز،

مي دانم که علي فرزند ابوطالب که در دامان پيامبر پرورش يافته و تربيت شده است و پس از خديجه همسر عزيز و محبوب رسول خدا، نخستين کسي بوده که اسلام آورده و به همراه رسول الله براي نماز به دره هاي مکه مي رفته بدين مقام سزاوارتر از ديگران است.

آري، وصي و داماد و پسر عم رسول خدا، کسي که پيامبر با او پيمان برادري بسته و در غديرخم سفارش کرده است که او را همه دوست بدارند و دوستي اش را به دل داشته باشند، بايد جانشين رسول خدا شود.

در بني هاشم کسي مقدم بر او نيست و کسي را شايسته ي آن نيست که بر او مقدم شود.

آن گاه به پسر برادر خود رو کرد و گفت اي فرزند ابيطالب، من در بني هاشم از تو سزاوارترم، براي خلافت کسي را سراغ ندارم. به خلافت تو راي مي دهم و با تو بيعت مي کنم، چون رضاي خدا و رسولش در اين است. پس دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم.[5] .

با همه اين اعترافها، عباس به سقيفه نرفت و بدان مجمع کس نفرستاد تا حقوق بني هاشم و علي را بازگو کند و از آن دفاع نمايد.

از طرفي سختگيري هاي علي «ع» در اجراي احکام اسلام، مردم را به اين انديشه انداخت که اگر وي روي کار بيايد در به کار بستن فرامين الهي مسامحه و گذشت ندارد و سختکوش است.

برنامه ي علي «ع» تساوي حقوق ميان تمام مسلمانان و لغو هرگونه امتياز طبقاتي است.

پس نبايد چنين حکومتي را قبول کرد، چون تحمل آن دشوار خواهد بود. از اين رو مردم به علي روي نياوردند و او را تنها گذاشتند.

طلحه و زبير، که در کنار علي «ع» قرار گرفتند و به خانه فاطمه فرزند پيامبر رفتند نه از براي اين بود که مي خواستند به خلافت علي تن دهند و از حق علي دفاع کنند، چون اگر چنين بود، مي توانستند به سقيفه بروند و با آنهايي که با قامت خميده و افراشته سفارش رسول خدا را فراموش کردند به سخن بنشينند تا غفلت نورزند و فتنه برپا نکنند.

[صفحه 107]

آنها به سقيفه نرفتند و چنين نکردند بلکه به خانه فاطمه «س» رفتند چون مي خواستند پايگاه مقاومتي بيابند.

چنانکه پس از قتل عثمان خواهيم ديد که قاتل و خواستار خون مقتول، با يکديگر ائتلاف کردند و متحد شدند و راه باطل را انتخاب نمودند و به دنبال عايشه به راه افتادند و به روي علي مرتضي «ع» شمشير کشيدند.

[صفحه 109]


صفحه 104، 105، 106، 107، 109.








  1. دربيابان عقبه «در گذرگاه کوهستاني عقبه» بين محمد «ص» و اصحاب او از يک طرف و اوسيان و خزرجيان که از مدينه آمده بودند از طرف ديگر ملاقاتي دست داد و پيماني بسته شد اين مذاکرات و ملاقات به وساطت عم پيامبر، عباس بن عبدالمطلب صورت گرفت- اسلام در ايران ص 29.
  2. ابوحذيفه بن عقبه بن ربيعه بن عبد شمس در جنگ بدر ملتزم رکاب پيامبر بود.
  3. عباس و عقيل پيامبر را تکذيب نکردند و در کار اخراج پيامبر دخالت نداشتند بلکه در محاصره شعب ابوطالب در کنار پيامبر بودند- برخي مورخين نوشتند که عباس قبل از جنگ بدر و از مدتها پيش اسلام آورده بود ولي مسلماني خود را مکتوم مي داشت- اجتهاد در مقابل نص ص 306 اما برخي نوشتند پيامبر از گفتار ابوحذيفه افسرده شد و به عمربن خطاب گفت که آيا رواست که روي عموي رسول خدا شمشير کشيده شود، عمر اجازه خواست ابوحذيفه را که با گفتن اين حرف منافق شده گردن بزند، چنين به نظر مي رسد که پيشنهاد کشتن عباس و عقيل به وسيله عمر قابل بررسي بيشتر باشد به صفحه 2:29 سيره النبويه ابن هشام مراجعه شود.
  4. برخي نوشتند که عباس در مکه به پيامبر ايمان آورد ولي اسلام خود را از مردم پنهان مي داشت و در روز فتح خيبر سال هفتم هجرت ايمان خود را ظاهر ساخت- شب هاي پيشاور ص 794.
  5. نوشتند علي «ع» از ترس بروز فتنه قبول نکرد و عباس بعد از سالها اين موضوع را به اميرالمومنين يادآوري کرد- علي و فرزندانش ص 23.