چرا از بني هاشم كسي در مجمع عمومي انصار شركت نكرد











چرا از بني هاشم کسي در مجمع عمومي انصار شرکت نکرد



در سقيفه بني ساعده محل غصب خلافت، بدون اين که يک نفر از بني هاشم و طرفداران آنان را خبر کنند و يا با اهل بيت پيامبر مشورت کنند[1] خلافت اسلامي را قبضه کردند.

کار خلافت و جانشيني پيامبر در زماني خاتمه يافت که جنازه رسول الله «ص» ميان عترت طاهره و دوستان ايشان روي زمين بود و آنها در اطراف بدن مطهر فرستاده ي خدا اشک حسرت مي ريختند و ناله مي کردند آن چنانکه هر بيننده منقلب مي شد.

در گفتار پيشين، گفتگوها و مايه هاي فکري مردمي که در سقيفه بني ساعده اجتماع کرده بودند تا جايي که از لحاظ بررسي تاريخي ضرور بود نوشتيم، اينک به اين نکته مي پردازيم که چرا از بني هاشم کسي به سقيفه نرفت تا سفارش پيامبر را به مهاجرين و انصار يادآور شود و از حقوقي که مخصوص خاندان بني هاشم است دفاع کند.

اگر ايراد اين است که ابوبکر و عمر و ابوعبيده جراح و ديگران وقتي به سوي سقيفه مي رفتند، چرا از بني هاشم کسي را با خود نبرده اند يا در کشمکش هاي ميان مهاجرين و انصار چرا ابوبکر و عمر و ساير مهاجرين براي علي «ع» از مردم بيعت نگرفتند يا چرا انصار از علي حمايت نکردند و او را نامزد خلافت ننمودند، بي ترديد اينها موضوع هايي است که بايد بر روي آنها بررسي شود و تامل و تعمق شود.

[صفحه 100]

نکته در اين است که، اگر از خاندان پيامبر افرادي در سقيفه بني ساعده حضور مي يافتند و حقانيت علي را براي مردم آشکار مي کردند شايد سخن آنها برتري مي يافت يا لااقل دسته ي طرفدار سعد بن عباده به نفع خلافت علي «ع» برمي خاستند و کار در سقيفه به صورتي که انجام شد خاتمه نمي گرفت.

گزارش تاريخ آن است که پس از رحلت پيامبر بيشتر انصار (مردم مدينه) در سقيفه جمع شدند تا سعد بن عباده بزرگ قبيله ي خزرج را به خلافت برگزينند.

بشيربن سعد بن ثعلبه خزرجي پسرعموي سعد و اسيد بن حضير «به ضم همزه و حاء» بزرگ قبيله اوس که در مقام مقابله با رهبري سعد بودند، نگذاشتند کار خلافت سعد بن عباده به سامان برسد.

عويم بن ساعده اوسي و معن بن عدي که از دوستان ابوبکر بودند و نسبت به سعد کينه ي زيادي به دل داشتند با ابوبکر و عمر توافق نمودند و با مخالفان سعد متحد شدند تا نگذارند سعد به خلافت دست يابد[2] .

از بني هاشم شايد عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر از مسن ترين افرادي بود که در تجهيز و تکفين جنازه ي رسول خدا «ص» حضور داشت و بي شک به مساله خلافت و حق بني هاشم مي انديشيد.

هنگامي که علي و ياران او سرگرم تجهيز جنازه پيامبر بودند شايد باور آن است که اجتماع انصار در سقيفه به آنها اعلام گرديد.

ابن ابي الحديد و سليم بن قيس از براءبن عازب روايت مي کنند که او خود را بسرعت به در خانه ي رسول خدا رسانيد، در بسته بود، بشدت در زد فضل بن عباس از خانه خارج شد به او گفت که مردم با ابوبکر بن ابي قحافه بيعت کردند.

فضل بن عباس پاسخ داد که من به شما دستوراتي داده بودم، شما سرپيچي کرديد- اکنون بدانيد که دستهاي شما تا آخر روزگار به اين کار آلوده است[3] .

ابن هشام مي گويد پس از رحلت پيامبر مردم به چند گروه تقسيم شدند. دسته اي به سعد بن عباده روي آوردند و در سقيفه بني ساعده براي تصميم گيري اجتماع کردند. علي بن ابيطالب «ع» و طلحه و زبير به خانه فاطمه «ع» دختر رسول خدا رفتند. بقيه

[صفحه 101]

مهاجرين با اسيد بن حضير و قبيله بني عبدالاشهل دنبال ابوبکر را گرفتند.

در بررسي اخبار و احاديث و کنجکاوي در ميان تواريخ مي توانيم به اين نتيجه برسيم که در سقيفه ي بني ساعده از اهل بيت رسول خدا کسي حضور نداشته است.

طرفداران علي «ع» در خانه ي فاطمه «س» (يعني در خانه علي) گرد آمده بودند و از آن ميان مي توان سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، زبير، خزيمه بن ثابت، ابي بن کعب، قروه بن ودقه، براءبن عازب، خالد بن سعيدبن عاص اموي را نام برد و به تحقيق معلوم نيست که طلحه هم در ميان افرادي که در خانه ي فاطمه «س» اجتماع کردند حضور داشته است يا نه ؟ ابن ابي الحديد در صفحه 123 جلد 1 شرح نهج البلاغه به اين نکته تکيه کرده است که ابوبکر ناگهاني و به اقتضاي موقعيت گردهمايي انصار در سقيفه بني ساعده انتخاب شد و عمر هم بارها اين سخن را بيان نمود و بدان استناد مي کرد.

ولي به نظر مي رسيد که زمينه خلافت ابوبکر از پيش فراهم شده بود و ام المومنين عايشه همسر محبوب پيامبر «ص» در تحقق اين کار بي تلاش نبوده بلکه در ايام بيماري پيامبر از فعاليت سعدبن عباده و احتمال اجتماع انصار در سقيفه بي خبر نبوده و نمي توان باور داشت که وي در تعيين جانشين پيامبر بي تفاوت بوده است.

بعلاوه قابل قبول نيست که ابوبکر و عمر در زمينه ي خلافت در حيات پيامبر هرگز گفتگو نکرده و انديشه اي به کار نبرده اند و افرادي را که به دنبال خلافت بودند نمي دانستند و نمي شناختند... و بررسيهاي تاريخ هم اين مطلب را روشن مي نمايد که آنها قبل از رحلت رسول خدا، امر خلافت را بررسي کرده و انديشيده بودند.

ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه نقل مي کند که فضل بن عباس به قريش بخصوص به بني تيم «قبيله ي ابوبکر» گفت که شما خلافت را به دليل خويشي با پيامبر قبضه کرديد و حال آن که ما شايسته ي آن بوديم نه شما. اگر ما اين مطلب را که شايسته ي آن مي باشيم مطالبه مي کرديم، بي ميلي مردم نسبت به ما به علت حسد و کينه اي که به ما داشتند بيش از ديگران بود[4] ما اين را دانسته ايم که علي «ع» با پيامبر پيماني دارد که خود را ملتزم به رعايت آن مي داند[5] , بنابراين همان طوري که علي «ع» فرمود، چون پيامبر گرامي به خداي خود بازگشت، به خود نگريستم و خويشتن را تنها يافتم و جز چند تن از

[صفحه 102]

افراد خاندان رسالت کسي را هواخواه خود و طرفدار خويش نديدم[6] و اقدام را «و مجتني الثمره لغير وقت ايناعها کالزارع بغير ارضه» (من کلام علي ع)

راغب اصفهاني مي گويد که عمر به ابن عباس گفت، به خدا اي بني عبدالمطلب در ميان شما علي از من و ابوبکر به اين امر سزاوارتر بود ولي ترسيديم که عرب و قريش که با او بد هستند و خونها از آنها ريخته است به خلافتش تن ندهند[7] .

دسته اي از صحابه خوش نداشتند که امامت و نبوت در دودمان رسول الله «ص» جمع شود زيرا مي دانستند که علي «ع» بشدت طرفدار و حامي حق است و کمتر تساهل و تسامح در حمايت از حق را روا نخواهد داشت[8] .

بايد دانست که گفتار عمر پس از خاتمه قضاياي خلافت بيشتر براي دلجويي از بني هاشم بويژه از علي عليه السلام بوده است نه واگذاري حق خلافت به صاحب حق.

در سقيفه کسي عليه علي «ع» و بني هاشم سخن نگفت و اگر موضوع بيعت با علي «ع» در سقيفه مطرح مي شد چگونه مي توان گفت که انصار با آن مخالفت مي کردند و فتنه اي برپا مي شد.

آنچه به نظر مي رسد اين است که بني هاشم خود را کنار کشيده بودند و مثل اين که انتظار داشتند مردم به سوي آنها روي آورند نه اين که اينها خود را در ميان جمعيت قرار دهند و وارد مسائل شوند و از حقوق خود دفاع کنند.[9] .

علت چه بود ؟

بني هاشم مردان فعال و کاري نداشتند[10] که بتوانند در مقابل اوضاع آشفته و درهم ريخته مقاومت کنند و بر آن مسلط شوند از اين رو به سقيفه بني ساعده نرفتند، و مردم هم به علي روي نياوردند و او را تنها گذاشتند.

[صفحه 103]


صفحه 100، 101، 102، 103.








  1. اجتهاد در مقابل نص ص 45- بررسيهاي اسلام ص 145.
  2. اجتهاد در مقابل نص ص 48.
  3. اسرار آل محمد ص 24.
  4. اجتهاد در مقابل نص- ص 53.
  5. اجتهاد در مقابل نص- ص 53.
  6. سخنان علي ص 324.
  7. علي و فرزندانش ص 33.
  8. الشيعه و تشيع ص 75.
  9. بخاري از ابن عباس نقل مي کند، هنگامي که پيامبر در بستر بيماري بود عباس، دست علي را گرفت و گفت من يقين دارم که پيامبر از اين مرض رهايي نمي يابد پس بيا با هم نزد ايشان برويم و بپرسيم که جانشين او چه کسي خواهد بود، اگر کار را به ما بسپارد چه بهتر و اگر به ديگران واگذارد از ايشان خواهش کنيم که سفارش ما را بفرمايد- علي مرتضي فرمود اگر خلافت را از ايشان بخواهيم و به ما واگذار نکند مردم به طريق اولي ما را محروم خواهند کرد، به خدا سوگند که جانشيني را درخواست نمي کنم- فخر الاسلام ص 291 سيره ابن هشام 4:334- برخي اين موضوع را رد کردند و نوشتند اين روايت ساختگي است «علي از زبان علي ص 32».
  10. شيعه ص 300.