گزينش ابوبكر به خلافت











گزينش ابوبکر به خلافت



عمر به فوريت ابوبکر را از کاري که در شرف انجام است آگاه کرد. آن دو به سوي سقيفه بني ساعده شتافتند، ابوعبيده جراح و جمعي از قريش به دنبال آنان روان شدند[1] .

آنان به مجمع عمومي انصار وارد گرديدند و در يک سو به صف نشستند، خاموش بدون اين که سخني بگويند وضع جلسه را زير نظر گرفتند.

چند نفر از حاضران در مجمع، همين که اينان را ديدند با همديگر گفتند، چرا علي در ميان آنها نيست و از بني هاشم که از خويشاوندان نزديک پيامبر مي باشند کسي در ميان مهاجرين و قريش نمي باشد، گفتند که علي و بني هاشم، تجهيز جسد پيامبر را واجب دانستند و بدان کار مي پردازند.

زمان خاموشي چندان طول نکشيد که خطيب انصار «ثابت بن قيس بن شماس»[2] بر پاي خاست و مهاجرين را طرف سخن قرار داد و گفت:

رسول خدا در شهر مکه، در بين بستگان خود به رسالت برگزيده شد و نخستين بار خويشاوندان خود را به دين اسلام دعوت کرد ولي آنها قرآن را شعر و معجزات حضرتش را سحر دانستند و رسول خدا را تا جايي اذيت و آزار کردند که کمتر کسي توان تحمل آن

[صفحه 90]

را داشت.

وضع همچنان بود تا خداوند هجرت به اين سرزمين را براي او تعيين و جهاد با دشمنان دور و نزديک را فريضه کرد.

شما به نزد ما آمديد و ما شما را با آغوش باز پذيرفتيم و در بهترين نقطه در خانه هاي خود جا داديم، اموال خويش را با شما در ميان گذاشتيم و براي رشد و پيشرفت اسلام و تعاليم الهي که محمد «ص» مامور ابلاغ آن بود شمشيرها را برهنه کرديم و جانهاي خود را رها کرديم و عزيزان خويش را در راه خدا داديم تا اين که انصار خدا شناخته شديم و فضايل ما از زبان پيامبر در قرآن آمده است، اکنون که پيامبر به سراي ديگر رفت و کسي را بر ما نگماشت و ما را با کتاب و سنت باز گذاشت و خداوند اين امت را بر ضلالت جمع نمي گرداند «لا يجتمع امتي علي ضلاله» ما انصار خدا مي باشيم و با داشتن شرف و فضايلي که خداوند آنها را بر زبان پيامبرش جاري فرمود، امامت امت و جانشيني فرستاده ي خدا مخصوص انصار است و ما از هر جهت بدين کار مقدم و محق مي باشيم.

ابوبکر در پاسخ ثابت بن قيس گفت: از قوم خويش سخن کم گفتي، کسي را توان نيست که فضايل و ارزش شما را در برپايي و حرکت اسلام پوشيده دارد چون اين کار کوشيدن در پنهان کردن آفتاب است که کاري بي فايده و ناشدني مي باشد.

اما وضع مهاجرين چنان است که خداوند فرموده است:

للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون. «آيه 8 از سوره حشر»

مهاجران که تنگدست هستند آنان سزاوارند که از غنايم برخوردار شوند زيرا آنها از سرزمين خود رانده شدند و از اموال خويش دست کشيدند، آنان در طلب فضل و خوشنودي خدا مي کوشند و خدا و رسولش را ياري مي کنند، اينان به حقيقت از راستگويان مي باشند.

[صفحه 91]

قرآن در جاي ديگر فرمان خدا را ابلاغ مي کند و مي گويد که انصار بايد با ما باشند و از پيروي ما دريغ نکنند زيرا ما از صادقان هستيم.

به همين جهت است که خلافت مخصوص قريش است و اگر کار به دست قريش نباشد به سامان نمي رسد، من از شما دعوت مي کنم که از اين دو مرد بزرگ عمر بن خطاب، ابوعبيده جراح، يکي را انتخاب و با او بيعت و از من دست برداريد که من اين کار را براي خود نمي خواهم.

ثابت بن قيس از مهاجران پرسيد آيا به سخن ابوبکر درباره ي عمر و ابوعبيده رضايت مي دهيد، آنان گفتند به هر چه صديق فرمان دهد تن دهيم و قبول داريم[3] .

ثابت اضافه کرد، اگر چنين است شما امتي هستيد که صديق را به نافرماني از پيامبر نسبت داديد پس رو سپيد نيستيد.

مهاجران گفتند: پيامبر همه ي ما را به نور رستگاري راهنمايي کرد و صديق يار او بود و نماز از جانب پيامبر بر ما اقامت کرد و هرگز بر وي گناه نبنديم.

ثابت سخنان مهاجران را دستگيره قرار داد و به مهاجران خطاب کرد که شما از پيش خود گفتيد که رسول خدا «ص» در زندگاني خويش، ابوبکر را به حکومت بر ما گماشت و او را در نماز فرا پيش خواند و امامت امت را بدو داد و اين چنين خواهد بود که پيامبر وي را به جانشيني خود برگزيده است. از کردار پيامبر شايسته آن است که برگزيده ي مردم، ابوبکر باشد نه غير او. حال چگونه است که ابوبکر از فرمان و رضاي خدا بيرون مي رود و دست از خلافت بازمي دارد و پسر خطاب و ابوعبيده را معرفي مي کند. بي شک عصياني از اين بزرگتر نباشد که، ابوبکر بر خود روا مي دارد.

ثابت بن قيس که ابتدا در مقام دفاع از حکومت انصار بود، در پيکار سخن با مهاجران آنچنان مساله خلافت را توجيه کرد که مهاجران پذيرفتند که خلافت بايد از آن ابوبکر باشد نه عمر و ابوعبيده[4] .

بحث در خلافت ابوبکر ادامه يافت و مهاجران، به گروه انصار گفتند:

«پيامبر ابوبکر را خليفتي نداد بلکه او بيمار بود از اين رو ابوبکر به نماز ايستاد»

[صفحه 92]

پيامبر همي کوشيد که مهاجرين و انصار در پيشگاه خداوند روسپيد و در برابر نسلهاي آينده سربلند و مفتخر باشند.

انصار بهتر مي دانند نخستين کسي که خدا را به يکتايي ستايش کرد و محمد را به پيامبري باور داشت اهل بيت و خويشاوندان نزديک او بودند از اين رو آنها در کار خلافت بر ديگر مردم سزاوارترند.

انصار با سبقت در اسلام بسيار پرارزش و گرانقدر مي باشند، خداوند آنها را انصار خدا و رسول خدا قرار داد و هجرت پيامبر را به سوي انصار مقرر فرمود و تعدادي از زنان پيامبر و بسياري از اصحاب فرستاده ي خدا از ميان انصار هستند.

پيشنهاد آن است که اميران از مهاجران و وزيران از انصار باشند و قرار مي گذاريم که:

هرگز بدون صواب ديد انصار کاري صورت نگيرد و بدون رضاي آنان حکمي صادر نشود. حباب بن المنذر بن الجموح الانصاري، که از دوستان و معتمدان سعد بن عباده بوده با حرارت به گفتن سخن پرداخت و تاکيد کرد که اگر انصار مي خواهد رنجور و مستمند باشد، به اين تعارفها مغرور شود و به اين گفتارها اکتفا کند و به آنها مباهات نمايد. اما اين مهاجران مي خواهند، انصار را از حق خود بازدارند و خود را بر جامعه ي مسلمين حاکم نمايند و به اقتداي خويش درآورند. اين مهاجران نتوانستند خداي را آشکارا عبادت کنند مگر در سرزمين ما و نماز به جماعت نگذاشتند مگر در مسجدهاي ما. عرب مطيع و منقاد نشد مگر اين که شمشيرهاي انصار از نيام بيرون کشيده شد و برقهاي آنها چشمها را خيره کرد. فضيلت انصار در دين و سهم آنها در پيشبرد اسلام از همه بيشتر و برتر است.

من، براي خلافت و صدارت کسي را سزاوارتر از انصار نمي دانم، عزت و شوکت، قوت و قدرت در دست انصار است. اگر اميري ما بر مهاجرين ناخوش است پيشنهاد مي کنم:

يک نفر امير از ميان انصار انتخاب شود و يک نفر امير از ميان مهاجرين برگزيده گردد[5] .

«منا امير و منکم امير»

[صفحه 93]

سعد بن عباده، از بستر بيماري صدا برآورد که من با اين پيشنهاد موافق نيستم، حکومت بايد مخصوص من باشد و کسي را نبايد در اين کار شريک من قرار داد.

ابوبکر، اين پيرمرد جهان ديده در رد دعاوي سخن گفت و با زيرکي خاص، نخست رقابتهاي عميق و ريشه دار دو قبيله اوس و خزرج و جنگهاي آنها را بيان داشت و از کينه هايي که در سينه ي مردان اين دو قبيله بود پرده برداشت و اضافه کرد که اگر خلافت به دست خزرجيان سپرده شود، قبيله اوس راضي نخواهد بود و اگر قبيله اوس پيشي گيرد، سران قبيله خزرج روگردان خواهند شد و اين کار جز جنگ ميان اين دو قبيله حاصلي ندارد.

ابوبکر همين که يگانگي انصار را در هم ريخت مساله نسب را براي احراز مقام خلافت مطرح کرد و به استناد حديثي که از پيامبر شنيده بود و ديگران هم به ياد داشتند گفت که خلافت حق قريش است و براي انصار شايسته آن باشد که وزارت را قبول نمايند.

«نحن الامراء و انتم الوزراء»

اسيد بن حضير و بشيربن سعد که در باطن موافق با ابوبکر بودند و شايد عايشه در خصوص خلافت پدر خود با آن دو صحبت کرده باشد و آنها هم قولهايي داده بودند در مقام اعتراض به پيشنهاد انصار برآمدند و گفتند که خردمندانه نيست که در يک کشور دو امير فرمان دهد.

عمر بن خطاب گفت، هرگز در يک غلاف دو شمشير راست نيايد، به خدا سوگند ياد مي کنم که گروه عرب[6] هرگز راضي نشوند که شما امير باشيد.

پيامبر از قبيله غير شماست، و عرب فقط به امارت کساني تن مي دهد که نبوت در خانواده ي ايشان است و اولوالامر از آنها مي باشد و به غير آن رضايت ندهند.

ما از اولياء پيامبريم و از عشيره ي آن حضرت مي باشيم، و پيامبر خود فرموده است که ائمه از قريش خواهد بود و هم به مهاجرين سفارش فرموده است که به نيکوکارانتان نيکي کنيم و از بدکاران شما درگذريم و اگر امارت در ميان شما مي بود هرگز اين چنين درباره شما وصيت نمي کرد.

[صفحه 94]

تهديد و هشداري عمر نتوانست سخن را تمام کند، بلکه بار ديگر حباب بن منذر رو به توده مردم کرد و گفت گروه مهاجرين مي خواهند حق انصار را به خود اختصاص دهند.

انصار نبايد حق خود را از دست بدهند، اگر مهاجرين به فرمان شما تن ندهند، انصار بايد آنها را از سرزمين خويش برانند و ترس نداشته باشند، مردم بر همين دين باقي و ثابت هستند، من خود همچون ستون محکم بر جاي ايستاده ام و براي برقراري نظم و جلوگيري از آشفتگي و پراکندگي تدبير مي کنم.

ثابت بن قيس از مردم خواست که سعد بن عباده را که بزرگ قبيله خزرج است به اميري انتخاب کنند و با او بيعت نمايند زيرا، کسي سزاوارتر از او نباشد، مدينه شهر او و خانه هاي ما خانه ي اوست و مهاجرين بويژه عمر بايد بداند که مهاجرين بر انصار وارد شدند و به درون خانه هاي ما پا گذاشتند. «به نظر مي رسد ثابت چنين گفت تا از جمع موافقان سعد کنار نرود و بموقع به نفع ابوبکر عمل کند».

ابوعبيده جراح براي جلوگيري از گسترش اختلاف به سخن پرداخت و درباره ي انصار گفتارهايي نيکو گفت و آنها را به قبول پيشنهاد و بيعت دعوت کرد و اضافه نمود که شما اول کس در ياري دين خدا بوديد و اکنون نخستين افرادي نباشيد که امر خلافت را تغيير داده اند.

بشير بن سعد پدر لقمان بشير که با سعد بن عباده خصومت داشت گفت: اي گروه انصار بيهوده فتنه نکنيد و به ناحق بنياد منازعه را فراهم نسازيد، چون محمد «ص» از قريش است و بستگانش از ديگران به وي نزديکتر و به خلافت سزاوارترند و خلافت ويژه ي آنهاست. با اين گفتار مناظره و مشاجره بين مهاجران و انصار بالا گرفت و بتدريج رو به خشونت رفت و آوازها بلند و گفتارها درشت شد و نزديک بود که بين طرفين زد و خورد شود، ولي عده اي سعي کردند که از هيجان بکاهند و آرامش را برقرار کنند.

بايد دانست در اين که بين انصار مردمي بودند که از روي خلوص عقيده به اسلام گرويده بودند ترديدي نيست، اما اساس حمايت و مساعدت دو قبيله خزرج و اوس از نبي اکرم، وحدت گرايي تحت نظام الهي و در نتيجه دست کشيدن از فرمانروايي بر مدينه بود، همين که دولت اسلامي پي ريزي شد و شخص رسول الله که قانونگذار و مجري و رئيس اين دولت بود به عالم جاويدان رفت، انصار نمي توانستند در به دست گرفتن دولت بي تفاوت باشند و سوداي رياست را از سر بيرون کنند، بدين جهت بار ديگر به نام اين که انصار سپاه اسلام و ياري کننده ي پيامبر «ص» است سهم خود را از حکومت مطالبه کردند

[صفحه 95]

و چنين گفتند:

ما انصار خدا و لشکر اسلام هستيم و شما اي گروه قريش بر ما تاخته ايد و آهنگ ما کرده ايد، با اين که شما از قبيله ي پيامبر ما مي باشيد و بايد پشتيبان و ياور ما باشيد مع ذلک آهنگ آن داريد که ما را از بهره و نصيبي که حق ماست برکنار کنيد و خلافت را از ما غصب نماييد. آيا اين است پاداش سربازان و ياران فداکار پيامبر اسلام.

در اينجا لازم است توضيح داده شود که يک وقتي ما مساله را از درون تاريخ پيدا مي کنيم و روي آن قضاوت مي نماييم و يک زماني مي گوييم که مطلب بايد اين چنين باشد، يعني آن طوري که ما مي خواهيم و در انديشه ي خود ساخته و پرداخته ايم، ولي مي بينيم روابط پديده هاي تاريخي طوري است که آن مطلب تحقق نيافت.

علي «ع» مي بايست جانشين پيامبر شود، ولي انصار دنبال رياست خود رفتند و خلافت را حق خود مي دانستند نه حق علي و غيره، آنها مي خواستند مهاجرين را از مدينه بيرون کنند و خودشان بر مدينه و بر ساير شهرها حکومت نمايند و براي رياست و حکومت خود پافشاري مي کردند و مي گفتند که مهاجرين مي خواهند حق ما را غصب کنند.

در اين ميان مهاجرين درصدد برآمدند که هر چه زودتر زمام امور را به نام يک تن از سه تن هر کس که باشد ابوبکر، عمر، ابوعبيده در دست بگيرند تا پاي زد و خورد و خونريزي به ميان نيايد و مفسده ي بالاتري که از هم پاشيده شدن نظام نوپاي اسلام است پيش نيايد، و مي بينيم که از علي بحثي، سخني نيست.

در نتيجه به سنت گرايي عرب روي آورده شد و مسن ترين فردي را که تا حدودي شيخ الطائفه هم بود انتخاب کردند و به دنبال ابوبکر افتادند و انصار هم قبول کردند.

اين يک طرف قضيه بود، طرف ديگر مساله تنظيم برنامه هاي سياسي وسيله ي عايشه و شايد ديگر دست اندرکاران بوده است که به خلافت ابوبکر خاتمه يافت. به هر صورت، ابوبکر بار ديگر در ميان مجمع انصار به پا خاست و گفت:

قبايل عرب خلافت را جز از براي قريش نخواهند پذيرفت و گردن ننهند چه ايشان افضل عربند، شهر آنها مکه معظمه است که بهترين شهرها است و نسب ايشان به ابراهيم خليل پيوند دارد که شريف ترين نژاد است. من با تمام سوابق خويش در اسلام، و آنچه شما درباره من مي دانيد و سخن گفتيد رضايت دارم که يکي از اين دو نفر را اختيار کنيد و دست عمر بن خطاب و ابوعبيده جراح را بگرفت و بلند کرد و از مردم خواست که با

[صفحه 96]

يکي از آن دو بيعت کنند.

معد بن عدي که در نهانگاه دل از آن خوش بود که اختلاف بالا بگيرد و شمشيرها از نيام بيرون آيد و خونها ريخته شود بلند شد و گفت:

اي گروه مهاجران، به خداوند سوگند مي خورم و او را گواه مي گيرم که هيچ کس به نزديک ما از شما گرامي تر و عزيزتر نيست و ما از آن ترس داريم که در ميان امت رسول خدا کاري صورت گيرد که دور از عدل و انصاف باشد و آنچه طلب مي کنيد به حق نباشد.

عمر در پاسخ عدي قدم پيش گذاشت و با يک برداشت سياسي از افکار موجود در مجمع، گفت چگونه اين چنين سخن مي گوييد و حال آن که شما اي گروه انصار در محضر رسول خدا حاضر بوديد و شنيديد که فرمود امامان بايد از قريش باشند و حکومت بر امت، خاص ايشان است. حال چگونه است از سخن پيامبر بيرون مي رويد و در مقام خصومت و ستيز برمي آييد.

بشيربن سعد که با سعد بن عباد اختلاف داشت و مايل بود که موضوع به نفع ابوبکر تمام شود فرياد برآورد و خدا را ياد کرد و گواه گرفت که اين سخن را از رسول خدا «ص» شنيدم که خلافت ويژه ي خاندان اوست. وي اضافه کرد و گفت: سوگند به خدا که هرگز براي خود تيره بختي فراهم نمي کنم و با آنها بر سر اين موضوع نزاع نخواهم کرد.

در پي اين گفتار صدايي برخاست و گفت:

«احسنت، احسنت رحمک الله و جزاک عن الاسلام خيرا»

اين صداي ابوبکر بود که در پي آن از مردم خواست که با عمر يا ابوعبيده بيعت کنند و از يکي از آن دو متابعت نمايند.

عمر و ابوعبيده هم راي و هم زبان، در يک زمان برخاستند و به ابوبکر گفتند که به خدا سوگند که ما در اين کار بر تو سبقت نمي گيريم زيرا تو از همه ي مهاجرين برتري و در عهد رسول خدا خليفتي داشتي و با جماعت نماز گذاشتي و تو شيخ طائفه و پيشواي قبيله هستي. بيعت با تو سزاوارتر است، ولي ابوبکر عمر را بدين کار شايسته تر مي دانست و دست فرانداد، عمر دست وي را بگرفت و به قانون بيعت دست بر دست او زد و سپس ابوعبيده نيز چنين کرد و بيعت نمود[7] .

[صفحه 97]

بشيربن سعد انصاري (پسرعموي سعد بن عباده) جلو رفت و گفت خدا را گواه مي گيرم که من در اين بيعت از همه ي انصار پيشي گرفتم[8] .

حباب بن منذر از اقدام بشير برآشفت و با خشم گفت که اي بشير، بلاهاي دنيا تو را نابود کند که از روي حسادت با سعد بن عباد به چنين کاري دست زدي.

بين حباب و بشير سخناني رد و بدل شد و حباب با شمشير برهنه به سوي بشير حمله ور گشت، صداها از هر طرف برخاست و آوازها بلند شد، انصار به ميان افتادند و حباب را در ميان گرفتند و او را از هيجان به در آوردند و آرام کردند.

اسيد بن حضير رييس طائفه اوس از اصحاب خود خواست که با ابوبکر بيعت کنند، اسيد و اصحاب به سوي ابوبکر رفتند و به ترتيب با او بيعت کردند.

آن گاه مردم از هر طرف روي آوردند تا با ابوبکر بيعت کنند، هجوم مردم و ازدحام براي بيعت کردن به قدري بود که بيم آن مي رفت سعد بن عباد که در بستر خود نشسته بود پايمال شود و هلاک گردد.

سعد فرياد کرد که اي مردم مرا کشتيد، عمر صدايش را شنيد و گفت او را بکشيد و خدا او را بکشد چه او باعث نزاع و اختلاف شد.

پسر سعد «قيس بن سعد» از جاي برخاست و به عمر حمله کرد و ريش او را به دست گرفت و با خشم گفت که اگر بر اثر سخن بيهوده ي تو يک موي از سر پدرم کم شود آن قدر بر سر تو زخم زنم که استخوانهايش پيدا شود و چنان کنم که يک دندان در دهان تو به جاي نماند.

سعدبن عباده عمر را طرف سخن خود قرار داد[9] و گفت که اگر بيمار نبودم و مي توانستم از جاي برخيزم در بازار مدينه آوازي از من به گوش تو و ابوبکر مي رسيد که از هيبت نعره هاي شير فزون تر بود و شما را با دستيارانتان از مدينه بيرون مي انداختم و به سوي جماعتي که در ميان آنان ذليل و خوار بوديد روانه مي ساختم. سپس از خزرجيان خواست که وي را به سرايش ببرند و چنين گفت:

«يا آل خزرج، احملوني من مکان الفتنه» بستگانش او را برداشتند و به خانه اش بردند[10] .

[صفحه 98]

ابوبکر روز پس از اجتماع در سقيفه به مسجد درآمد[11] و مردمي که با او بيعت نکرده بودند به دور وي گرد آمدند و با وي بيعت نمودند[12] .

بعد از آن به منبر رفت و در پله اي پايين تر از جايي که پيامبر مي نشست قرار گرفت و پس از حمد خدا و درود بر پيامبر، روش خود را براي اداره ي امور کشور چنين بيان داشت.

اي مردم، من بر شما ولايت يافتم، اما بهتر و برتر از شما نيستم، خداوند قرآن را فرستاده و شريعت نهاده است و ما را آموزگاري کرد و ما نيز آن را آموختيم، داناتر مردم پرهيزکارتر آنان است، و افراد نادان فاجر خواهند بود.

حق ضعيف را از قوي باز ستانم، و به قوي ميدان ندهم که به ضعيف ستم روا دارد و حقوق وي را ضايع کند و اين چنين افراد نزد من ناتوان هستند تا حقوق مظلومان را از آنان بازستانم. شريعت پيامبر، قانوني است که اجراي آن براي من و شما واجب است هرگز بدعت نگذارم و در پي آن هم نخواهم بود. تا هنگامي که خدا و پيامبرش را اطاعت کنم و در راه خير قدم گذارم از من اطاعت کنيد و پشتيباني نماييد. آن گاه که از راه خدا و رسولش منحرف شوم مرا آگاه کنيد و هدايت نماييد تا با خدا و رسولش عصيان نکرده باشم.

اينک برخيزيد، دوگانه به درگاه يگانه به جاي آوريد که رحمت خدا در اين است.

از منبر فرود آمد و به نماز ايستاد. مردم هم با او به نماز ايستادند و به خليفه اقتداء کردند[13] .

ابوبکر خليفه مسلمين مي شود.

کسي که بيست و سه سال، از نخستين سال بعثت تا هنگام مرگ پيامبر «ص» همه جا در کنار او بود و يار غار او بود و هنگام هجرت با او بود به جاي پيامبر ايستاد و نماز گزارد و حکومت اسلامي را به دست گرفت.

ولي مطلب تمام نيست! ؟ و علي «ع» در خطبه 3 نهج البلاغه پرده برداشت.

[صفحه 99]


صفحه 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99.








  1. برخي عقيده دارند که در شوراي سقيفه فقط ابوبکر و عمر و ابوعبيده شرکت کردند، بعضي مي گويند از مهاجرين فقط شش نفر در شوراي انصار حضور داشتند ابوبکر، عمر، ابوعبيده، اسيد بن حضير، بشير بن سعد، سالم مولاي (آزاد شده) ابي حذيفه و يک نفر ديگر.
  2. بر وزن شداد.
  3. از اين سخن برمي آيد که تعداد مهاجرين از سه نفر يا شش نفر زيادتر بودند و منطقي هم به نظر مي رسد که در مقابل گروه انصار، عده اي هم از مهاجران باشند.
  4. آيا نبايد فکر کرد و باور کرد که ثابت بن قيس از طرفداران ابوبکر بوده و زمينه را براي انتخاب ابوبکر فراهم کرده است.
  5. به نظر مي رسد که اين پيشنهاد تقسيم کشور اسلامي به دو اميرنشين در دو مرکز، مکه و مدينه بوده نه دو امير در يک مرکز فرمانروايي.
  6. در مکالمات امروزي مردم عراق و مصر لفظ «عرب» به معني بدوي است ولي در عربي فصيح کلمه عربي شامل کليه اعراب است در اينجا لفظ عرب، مختص قريش است.
  7. پيشنهاد ابوبکر مبني بر اين که با عمر بيعت شود، نکته اي است که عمر از آغاز خلافت براي اين کار آماده مي شود.
  8. برخي نوشتند عباد بن بشير نخستين کسي بود که با ابوبکر بيعت کرد- حبيب السير ص 446.
  9. سعد عمر را به نام جده اش که زني از اهالي حبشه به نام صهاک بود خطاب کرد.
  10. سعد با ابوبکر بيعت نکرد و پيغام داد چندان که توانم خود به همراه عشيره خويش با شما به جنگ پردازم و تيرها و سرنيزه هاي خود را با خون شما رنگين کنم.
  11. ابن هشام ص 432 ج 2.
  12. برخي نوشتند که ابوبکر در همان روز سقيفه به مسجد درآمد- از قول سلمان فارسي روايت شده است که به علي در هنگامي که سرگرم غسل دادن بدن پاک پيامبر بود خبر دادند که ابوبکر بر منبر پيامبر نشسته و مردم نه با يک دست بلکه با دو دست با او بيعت مي کنند- اجتهاد در مقابل نص ص 50- اسرار آل محمد سليم بن قيس ص 29.
  13. نقل آزاد از جلد هشتم ناسخ التواريخ ص 12 و 15 و 18 و 19 و 20.