ام سلمه خطاب به عايشه











ام سلمه خطاب به عايشه



آيا به ياد داري، روزي که من و تو در سفر با پيامبر «ص» بوديم و علي «ع» که همواره کفشهاي پيامبر را وصله مي زد و لباسهاي او را تميز مي کرد، در آن روز به وصله زدن کفشهاي پيامبر «ص» مشغول بود. پدرت ابوبکر به اتفاق عمر آمد و اجازه ورود خواست، من و تو پشت پرده رفتيم و آن دو موضوعاتي را با پيامبر در ميان گذاشتند و سپس گفتند:

اي رسول خدا، ما نمي دانيم چند سال ديگر در ميان ما خواهي بود، از اين رو ما مي خواهيم بدانيم که جانشين شما چه کسي خواهد بود تا بعد از شما او پناهگاه ما باشد.

پيامبر به آنها فرمود:

من مي دانم که او چه کسي مي باشد و اگر بگويم به شما همچون بني اسرائيل که از گرد هارون متفرق شدند از گرد او پراکنده خواهيد شد، آنها ساکت شدند و سپس بيرون رفتند.

آن گاه ما نزد پيامبر رفتيم و تو که از همه ي ما نسبت به رسول خدا جسورتر بودي گفتي:

اي فرستاده ي خدا، چه کسي را بر آنها جانشين خودخواهي نمود؟

پيامبر «ص» فرمود، کسي را که کفش مي دوزد.

[صفحه 87]

ما نگاه کرديم و تنها علي را ديديم، تو گفتي: اي رسول خدا - ما جز علي کسي را نديديم.

فرمود آري، همان است - عايشه گفت: آنچه تو مي گويي به خاطر دارم، آري به ياد دارم اي ام سلمه[1] .

در بررسي گزارش تاريخ مي توانيم دريابيم که ابوبکر و عمر در حيات پيامبر با مساله جانشيني رسول خدا «ص» بيگانه نبودند و در هر فرصتي در اين مورد انديشه مي کردند و شايد اين مساله را از ضروريات اسلام مي دانستند و به همين جهت با توافق کامل آن را دنبال مي کردند. چنانکه در نخستين برخورد با انصار که طرفدار انتخاب جانشين پيامبر در ميان خود بودند، دستهايي از آستين بيرون آمد و علي را در مقابل افرادي قرار داد که با او رقابت دارند.

کارگردانان اين صحنه در حيات پيامبر همواره در انديشه بودند که نگذارند از بني هاشم کسي به جانشيني رسول خدا «ص» برگزيده شود. آنها مي دانستند که از ميان بني هاشم تنها علي است که ارتباطش با پيامبر همچون رابطه ي هارون با موسي مي باشد.[2] .

آنان خوب مي دانستند که علي همان کوه بلندي است که نهرهاي فضيلت و دانش از آغوش او سيل آسا فرومي ريزد و کسي را ياراي برابري با او نيست. دانسته بودند تا علي زنده است کسي شايسته امامت نمي باشد. پس شتاب کردند، تا علي با تمام عظمت و ارزشهايش در تنهايي بماند و در ظلمتي که پيران را فرسوده مي کند و جوانان را پژمرده و پير مي سازد قرار گيرد تا بتوانند جامه ي خلافت را بر تن خود استوار نمايند.

و حال آن که:

و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي[3] .

با اين همه حق علي «ع» ناديده گرفته شد.

[صفحه 88]

علي «ع» هم فرمود شانه از زير بار خلافت خالي کردم و پهلو از آن پيچيدم و در اين کار ژرف انديشيدم آيا پيکار کنم يا صبر پيشه سازم - ديدم شکيبايي خردمنديست[4] .

چنانکه تاريخ نشان داد 25 سال حق علي، ميراث علي تاراج شد.

[صفحه 89]


صفحه 87، 88، 89.








  1. همگام با پيامبر، نوشته بحرالعلوم ص 80 و 81 بايد توضيح داده شود که مساله جانشيني پيامبر از سالهاي قبل از رحلت پيامبر مطرح بوده است. ام المومنين عايشه، ابابکر و عمر از انديشه ي آن فارغ نبودند.
  2. اهل تسنن مي گويند احاديث مقام هاروني جنبه ي خصوصي دارد و در غزوه تبوک گفته شده و دليلي بر عموميت آن ندارد - شب هاي پيشاور ص 310 ابن اسحق روايت کرده است که حديث مقام هاروني را سعد بن ابي وقاص براي او نقل کرده است و او گفت که خود از رسول الله «ص» شنيده است که به علي فرمود - ابن هشام ص 325 ج 2.
  3. نهج البلاغه - خطبه 3 «و حال آن که مي دانست من استوار دارنده ي خلافت هستم (همچون ميله اي که آسياب بدان استوار و پايدار است.
  4. نهج البلاغه - خطبه 3 «و حال آن که مي دانست من استوار دارنده ي خلافت هستم (همچون ميله اي که آسياب بدان استوار و پايدار است)».