دستهايي كه از آستين بيرون آمد











دستهايي که از آستين بيرون آمد



مردم مدينه قبل از هجرت پيامبر «ص» از مکه به مدينه، در انديشه ي تشکيل حکومت بودند و عبدالله بن ابي بن ابي سلول که بعدها پيشواي منافقان شد و از محمد «ص» کينه اي سنگين به سينه داشت، به رياست مدينه چشم دوخته بود و اگر هجرت نبي اکرم به مدينه صورت مي گرفت او به دستياري افراد قبيله ي خود حکومت را به دست مي آورد، اما چنين نشد.

همين که پيامبر براي ديدار خداي خود به بهشت عدن رفت بيش از هر کس سعد بن عباده[1] که در ميان قبيله خزرج به شرافت و بذل مال ممتاز بود همواره آرزوي خلافت داشت، سر برآورد و عده اي کثير از انصار به دنبال وي شدند.

بايد دانست که در مسائل اجتماعي و سياسي نمي شود بدون زمينه سازي قبلي دست به کاري زد و در کشتزارهاي ناکاشته درو کرد که کاري نابخردانه است. اما سعد در کارش از پيش زمينه ي لازم را فراهم کرده بود، سابقه او در اسلام، و فضل و کرمي که از او در ميان مردم پراکنده شده بود طوري بود که مهاجران را بيشتر از انصار در نعمت خود فروبرده بود، و اينها بهترين پشتوانه ي وي در انجام مقصدش گرديد و چنانکه خواهيم ديد چيزي

[صفحه 82]

نمانده بود که انصار دعوتش را بپذيرند و دست بيعت به او بدهند.

در بخش پيش نقش ام المومنين عايشه را در انتخاب جانشين پيامبر آن هم قبل از انجام مراسم تغسيل و تدفين، جسد مبارک رسول خدا «ص» تا حدودي بيان کرديم.

تاريخ گزارش مي دهد که علي عليه السلام، عايشه، عبدالله بن مسعود، زيد بن ثابت، عبدالله بن عباس از جمله افرادي بودند که در اثر تربيت در دامن رسول خدا «ص» از دانشمندان بزرگي گرديدند که مانند آنها يافت نشده است.

اينها هنگامي که سخن مي گفتند، نفس ها در سينه ها حبس مي شد و در و ديوار از صدا مي افتاد و آن گاه که خطبه مي خواندند، سخنان آنان ضبط مي گرديد.[2] .

اين افراد در دامن پيامبر تربيت شدند، اما هر يک به اندازه ي شايستگي و ظرفيت خود با رسول خدا گام به گام راه پيمودند و رضاي خدا را خواستار شدند و در ميان فروغ مشعل هاي هدايت نبي اکرم جاي گرفتند.

بي شک علي «ع» در مرتبه ي والاي جاذبه ي تربيتي رسول خدا «ص» قرار گرفت تا جايي که پيامبر او را به برادري خويش انتخاب کرد.

با ملاحظه زمان پرورش و تربيت عايشه در اسلام که از کودکي آغاز و در نوجواني رشد کرد و در جواني بارور گرديد نمي توان باور داشت که عايشه در کار خلافت بي تفاوت بوده است و قابل قبول نيست، کسي که بعدها در راس قواي جنگي قرار مي گيرد و در ميدان جنگ مردم را به مقاومت و کشتن و کشته شدن تهييج مي کند، همچون زنان عادي و خانه دار سر در امور عادي زندگي و زنانگي خود فروبرد و از کار سياست بر کنار باشد.

عايشه به خليفه دوم مي گويد: خدماتم به اسلام و پيشرفت برنامه هاي آن پيش از آن که به همسري رسول خدا درآيم شروع گرديده بود و زماني که به همسري پيامبر درآمدم بر کوشش خود افزودم و خدماتم را زياد کردم. در تحليل تاريخي نمي توان قبول کرد که عايشه با داشتن فعاليت وسيع در مسائل اجتماعي و سياسي، در انتخاب پدرش به جانشيني پيامبر و وصيت پدرش درباره ي خلافت عمر نقشي نداشته باشد.

در خصوص اقدام سعد بن عباده براي به دست گرفتن حکومت، اگر فرض شود که او قبل از رحلت رسول خدا زمينه ي مردمي براي خود فراهم کرده بود، چيزي دور از انديشه سليم نخواهد بود و بايد باور داشت که او در هنگام بيماري پيامبر از کار خلافت غافل

[صفحه 83]

نبوده است و مي بينيم وقتي که پيامبر به سوي رفيق اعلي پرواز مي کند عده ي کثيري از مهاجرين با اسيد بن حضير که از بزرگان انصار و از قبيله اوس بود و همچنين افراد قبيله بني عبدالاشهل در مقام مقابله با حرکت حکومت گيري سعد بن عباده و طرفدارانش برآمده و به ابوبکر روي مي آورند، و مثل اين است که از پيش برنامه اي تنظيم گرديده بود که با مراقبت اجرا مي شود.

گروهي از انصار به سوي سعد بن عباده روان مي شوند، سعد مريض و در بستر بيماري آرميده است و نيروي محاورت و قدرت حرکت ندارد با اين وصف از مردم مي خواهد که به محل اجتماعات عمومي «سقيفه بني ساعده» بروند و براي تصميم گيري اجتماع کنند.

مردم در سقيفه بني ساعده جمع مي شوند و سعد بن عباده را که بر بستري خوابيده بود و بالاپوش هايي بر روي او کشيده بودند به محل اجتماع مي آورند، و انصار به گردش درمي آيند و انجمن مي کنند.

در چنين شرايطي سعد به فرزند خود قيس مي گويد که من نيروي آن را ندارم که به آواز بلند با انبوه مردم سخن بگويم و بهتر آن است که در اين لحظات که مردم به گردم جمع شدند تو خطبه ام را براي آنها بازگو نمايي.

آن گاه او خداي را سپاس گفت و سلام و درود بر محمد «ص» رسول خدا فرستاد و اين چنين آغاز سخن کرد:

اي گروه انصار شما را در دين و در اسلام سابقه فضيلت و ايمان آنچنان است که در راه دين خدا جهادها کرديد و گردنکشان را فرمانبردار اسلام نموديد.[3] .

پيامبر «ص» ده سال و اندي در مکه دعوت کرد جز مردمي اندک بدو ايمان نياوردند و وي را ياري نکردند، خداوند شما را ارجمند و سربلند ساخت و پيک رسول خدا قرار داد تا روشنايي خورشيد اسلام را به سرزمين هاي دور و نزديک برسانيد.

تا پيامبر از اين جهان به فردوس اعلي نرفته بود چشمش به شما بود و روشنايي مي گرفت و اکنون هم جانشيني پيامبر نتواند از ميان شما بيرون باشد، خلافت را به من تفويض کنيد، همدست و همداستان و استوار باشيد چندانکه حق خويش را استيفاء

[صفحه 84]

نماييد.

قيس سخنان پدر را با آوازي بلند براي جمعيت بازگو کرد و همه گوش فرادادند و پاسخ گفتند:

يا سعد، فرمان تو را پذيرا هستيم و همه حکومت تو را خواهانيم.

ناگهان از ميان جمعيت چند تن گفتند اگر قريش بگويند که خلافت حق ماست و ما نخستين صحابه ي رسول خدا هستيم و از عشيره ي او مي باشيم، پاسخ ما چه خواهد بود.

عده اي گفتند که اين گفتار آنچنان نيست که براي آنان فضيلتي باشد و نظامي را به نفع آنها به وجود آورد. اين انصار بودند که مهاجران را پذيرا شدند و رسول خدا را با روحيه اي کوشا و آگاه و پيگير ياري کردند و اين منزلتي است که بر هجرت فزوني دارد تا جايي که آياتي چند در شان انصار بر پيامبر فرود آمده است.

ابوالهيثم بن تيهان «مالک» از مردم خواست که خطر را احساس کنند و در اتخاذ تصميم استوار باشند و کار امروز را به فردا نيفکنند و از تشتت آرا بپرهيزند و براي حفظ و استمرار پيوندهاي روحي که وسيله ي پيامبر بين خدا و روز قيامت با مسلمانان به وجود آمده لازم است که يک تن از ميان بزرگان قريش علي بن ابيطالب، ابوبکر، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان يا يکي از ورزيدگان انصار را به خلافت انتخاب نمايند تا از پندارهاي آشفته و از کردارهاي درهم رفته که راهي به انديشه ي اسلامي و نظري به رفتار خداپسندانه ندارد ايمن شوند.[4] .

خزيمه بن ثابت که ذوالشهادتين لقب داشت از سعد بن عباده سخن گفت و اشاره کرد که وي پيشواي قبيله است و ما را بهتر آن باشد که او را به رياست انتخاب کنيم.

اسيد بن حضير انصاري اوسي، گفت که جامه ي خلافت بر قامت قريش ارزنده است و اين شرافت خاص ايشان خواهد بود، پيشنهادم آن است که عواطف قبيله اي و تمايلات شخصي را کنار بگذاريم و اين کار را به قريش بسپاريم.

بشير بن سعد، رييس قبيله اوس از او حمايت کرد و گفت اي گروه اوس و خزرج امر خلافت يا خاص شماست يا ويژه ي قريش مي باشد، اگر مخصوص انصار است بهتر است که آن را به قريش واگذاريم و اگر از آن قريش است نبايد از آن مردم باشيم که نعمت خداوند را کفران کردند و در دوزخ جاي گرفتند.

[صفحه 85]

عويم بن ساعده گفت امروز شما اول مردمي هستيد که مي خواهيد با بزرگان دين از راه دشمني بيرون آييد و در گرفتن خلافت با بستگان پيامبر به مخالفت برخيزيد.

بدانيد که: دعوت اسلام از ايشان، و خلافت خاص خاندان نبوت است. معن بن عدي که از دوستان نزديک و صميمي ابوبکر بود از جاي برخاست و گروه انصار را مخاطب قرار داد و گفت اگر خلافت ويژه ي قريش نيست بهتر آن است که آنها بدين مجمع خوانده شوند تا با منتخب انصار بيعت نمايند. اگر خلافت حق آنها است سزاوار نيست که دشمني آغاز شود و چيزي که حق ديگران است براي خود بخواهيد و يقين دارم که سرانجام اين کار، به خطر کشيده شدن اسلام خواهد بود.

مغيره بن شعبه که در آن مجمع بود براي ديدن عمر به سوي خانه رسول خدا روان مي شود و عمر را ملاقات مي نمايد و اجتماع انصار را در ايوان مشاورت و تصميم گيري «سقيفه بني ساعده» براي او توضيح مي دهد و کوشش سعد بن عباده را براي به دست گرفتن خلافت مسلمين توجيه مي کند و از او مي خواهد که با شتاب هر چه تمامتر خود را به مجمع عمومي انصار برساند.[5] وضع جلسه و مذاکرات اشخاص نشان مي دهد که ماموران ام المومنين عايشه همين که موقع را براي سخن گفتن مناسب يافتند با بياني به ظاهر بي طرفانه و خيرخواهانه، به مردم گوشزد کردند که سود اسلام در آن است که خلافت از آن قريش باشد نه انصار.

اينان چون ديدند که پايداري مردم در مخالفت با اين پيشنهاد رو به سستي رفت و افکار عمومي آماده براي پذيرش سخن نهايي گرديد آن وقت معن بن عدي در مقام انجام ماموريت خود برمي آيد و مي گويد که چرا در اجتماع شما از قريش کسي حضور ندارد و چرا از آنها براي بيعت دعوت نکرده اند، در چنين کار بزرگي صحيح آن است که قريش در اين بحث شرکت نمايند و در تصميم گيري حضور داشته باشند تا فردا کار به مخالفت نکشد و نزاع و دشمني به وجود نيايد.

ناگهان گروهي که در ميان جمعيت پراکنده بودند از هر گوشه اي صدا بلند کردند و اين سخن را تاييد نمودند و اظهار داشتند که همه با اين پيشنهاد که قريش در مجمع عمومي انصار شرکت کنند و در تصميم گيري حق راي داشته باشند موافقت دارند.

[صفحه 86]

مغيره بن شعبه چون وقت را مناسب ديد بسرعت دنبال عمر رفت، او به خوبي مي دانست که عمر مي تواند مجمع را تحت تاثير اقدامات خود قرار دهد و برنامه را به آخر برساند، از اين رو مغيره ماموريت خود را انجام مي دهد و عمر را به جلسه انصار مي آورد.

از مجموع رويدادها اين طور به نظر مي رسد که برنامه ي کار از پيش تنظيم شده و دست کم طرحي تنظيم گرديده بود که پيکر پاک پيامبر «ص» تا حل مساله خلافت روي زمين باشد ولي چنين نشد.

نکته ي ديگر آن است که اگر ابوالهيثم نام علي «ع»، ابوبکر، عمر، عثمان را به ميان آورده بود، چرا در آن مجمع ديگر بار از علي نامي به ميان نيامد و حمايتي نشد، بايد دانست که در اين مورد گزارش تاريخ دقيق نيست.

براي اين که از مساله جانشيني پيامبر در حيات رسول خدا تا حدودي بينش بيشتري پيدا کنيم، از گفتگوي ميان ام المومنين، ام سلمه و عايشه روايتي ياد مي کنيم.


صفحه 82، 83، 84، 85، 86.








  1. سعد بن عباده از افرادي بود که در عقبه با رسول خدا بيعت کرد و او از نقباء بود و در مسائل اجتماعي مورد مشورت رسول الله واقع مي شد، چنانکه در جنگ احزاب در خصوص اين که مسلمانان به جنگ ادامه دهند يا به ترتيبي با قريش مکه و متفقين آنها صلح شود، پيامبر با سعد بن عباده و سعد بن معاذ مشورت فرمود، در نتيجه به ادامه جنگ تصميم گرفت - ارشاد شيخ مفيد ص 87.
  2. خطر سقوط - ص 103.
  3. چنين به نظر مي رسد، که بزرگان انصار مي دانستند که حرکت انقلابي اسلام سرانجام، روزي توام با حکومت در پهنه ي عربستان و سرزمين هاي دور و نزديک حجاز خواهد شد.
  4. نوشتند که گفتار ابوالهيثم به نظم بوده است. تاريخ اعثم کوفي ص 4.
  5. برخي نوشتند عويم ساعده اوسي که از دوستان ابوبکر بود به سراغ ابوبکر و عمر رفت «نه مغيره بن شعبه» اجتهاد در مقابل نص ص 49.