چگونه سفارش پيامبر فراموش شد











چگونه سفارش پيامبر فراموش شد



علي «ع» به خواست پيامبر «ص» روانه ي نجران يکي از شهرهاي يمن شد تا صدقات و جزيه نصاراي آن شهر را جمع کند.

بازگشت علي «ع» از يمن مصادف با آمدن پيامبر به مکه و انجام مراسم حج گرديد، پيامبر در اين موقع که سال دهم هجرت بود با گروهي از مسلمانان که شمارش آنان را به بيش از صد هزار[1] نفر نوشته اند به مکه آمد و اين آخرين حج نبي اکرم «ص» بود که در تاريخ به حجه الوداع ثبت گرديد.

در اين سفر پيامبر «ص» به همراهان و زنان خويش که قرباني با خود نداشتند دستور فرمود که احرام عمره ببندند.

علي عليه السلام براي ديدار رسول خدا، فرماندهي سپاه را که از يمن به همراه داشت به نماينده خود سپرد و جلوتر از همراهان خويش احرام بسته و به مکه آمد و پيامبر را در حالي که احرام به تن داشت ملاقات کرد.

چون علي «ع» قرباني با خود نداشت، پيامبر وي را در قرباني خويش شريک کرد تا هنگام فراغت از حج، بر احرام خود باقي بماند.

[صفحه 52]

فرمانده سپاه يمن در غياب علي، حله هايي که از نجران به همراه آورده بود، ميان همراهان خود تقسيم کرد.

چون لشکر به نزديکي مکه رسيد، علي «ع» براي ديدار آنها از مکه خارج شد. همين که به سپاه رسيد با شگفتي ديد که لشکريان حله ها را به تن دارند، چگونگي کار را از فرمانده سپاه «نماينده ي خود» پرسش کرد، پاسخ داده شد که اين کار بدان جهت انجام گرديد تا لشکريان هنگام ورود به مکه لباس نو بر تن داشته باشند.

علي «ع» بدين پاسخ تن نداد و از آنها خواست قبل از آن که به سوي پيامبر «ص» راهي شوند، حله ها را از تنها بيرون کنند.

آنها بدين دستور گردن نهادند ولي با نارضايتي بسيار و چون به نزد رسول خدا رسيدند به گله و دادخواهي پرداختند.

از جمله اين افراد «بريده» است، که در غزوه ي يمن همراه علي «ع» بود که به خدمت رسول خدا بازگشت و از علي «ع» عيب جويي کرد که ناگاه چهره ي رسول خدا دگرگون شد و با اشاره به آيه شريفه «النبي اولي بالمومنين» فرمود «هر که من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست» برخي نوشتند که اين موضوع باعث شد که پيامبر خطبه هايي انشاء فرمايد.

به هر صورت، پيامبر در اين سفر اصول و قواعدي را بيان فرمود که از لحاظ حقوق و وظايف افراد جامعه در اوج عظمت مي باشد.

مولف حبيب السير در خصوص خطبه ي معروف پيامبر که در حجه الوداع ايراد فرمود و مورخان آن را قانون اساسي اسلامي ناميده اند، مي نويسد «روز پنجشنبه هشتم ذي الحجه پيامبر به مني تشريف برد و شب را در آن مقام گذراند و روز ديگر بعد از خواندن نماز بامداد و قبل از طلوع آفتاب متوجه عرفات شد و پس از وصول به عرفات و زوال خورشيد از وسط السماء بر راحله ي خويش نشست و به ميان وادي رفت و همچنان سواره خطبه اي در غايت فصاحت و بلاغت مشتمل بر بعضي از احکام شريعت و محتوي بر اصناف موعظت و نصيحت بر زبان وحي بيان کرد، پس از آن، نماز پيشين و پسين را به يک بانگ و دو قامت بخواند آن گاه رو به قبله دعا کرد و در اين باب مبالغه فرمود و به روايت مفسرين خاصه و علماء اهل سنت و جماعت اين آيه نازل شد:

اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دنيا

(آيه 3 از سوره مائده)

[صفحه 53]

ظاهر آيه نشان مي دهد که تمام فرايض و احکام پيش از نزول اين آيه به مرحله ي کمال و تمام خود رسيده است. بعضي از مفسران هم گفته اند پس از اين آيه هيچ حلال و حرامي نازل نشده، ولي در اين باره توجيه هايي هم به عمل آمده از جمله نوشتند که «معني اکمال دين اسلام خلافت اميرالمومنين «ع» مي باشد زيرا از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام روايت شده است که فرمودند اين آيه در نصب علي عليه السلام به خلافت در غديرخم- موقعي که پيغمبر «ص» از حجه الوداع باز مي گشت- نازل شد و صادقين عليهماالسلام اضافه فرمودند که آيه ي مذکور آخرين فريضه و تکليفي بود که خداوند به مردم اعلام نمود، و پس از آن هيچ فريضه اي نازل نشد- تاريخ قرآن ص 60 دکتر حجتي»

پيامبر در اين سفر پاره اي از اصول و قواعد اسلام را بيان داشت و فرمود که همه ي مردم از لحاظ حقوق و وظايف با يکديگر برابرند و نژاد و قبيله و ثروت، و جامه هاي زيبا، و تجمل و آرايش نمي تواند امتياز افراد در جامعه ي انساني باشد، ارزش هر کس به ميزان پرهيزگاري و تقوايش شناخته مي شود و شخصيت انسان در پرتو شناخت پروردگار و حرکت به سوي اوست و فرمود:

بدانيد اي مردم که خداي شما يکي است و پدرتان يکي است و همه فرزند آدميد و آدم مولود خاک است و از شما آن کس در نزد خدا ارزشمند است که پرهيزکار باشد و عرب را بر غير عرب جز به وسيله تقوي امتيازي نيست و اين دستور فرا راه شماست بدان عمل کنيد و بدانيد که:

اگر چنين باشيد، دين با همه ابعادش به اوج خود مي رسد، آن وقت است که به سوي جهان انسانيت که جهان حرکت به سوي خداست گام مي گذاريد اکنون آنچه لازمه ي نيکي و دگرگوني دروني براي رسيدن به مرحله ي کمال مطلوب مي باشد در اختيار شما گذاشته شد.

اگر به خودسازي پردازيد و آنچه گفته شد به کار بنديد، از فتنه هايي که گمراه کننده روزگار شماست بر کنار خواهيد ماند و چنان خواهد شد که مي توانم قبول کنم که اسلام دين شما خواهد بود.[2] .

پس از حجه الوداع پيامبر از مکه خارج شد و روز 18 ذي الحجه به محل غديرخم که در 82 ميلي مکه واقع است فرود آمد و دستور داد زير درختها را پاک کنند و اقامتگاهي

[صفحه 54]

درست نمايند و مردم را گرد آورند، بلال براي گرد آوردن مردم آواز درداد، مردم به جايگاه رسول خدا شتافتند تا بشنوند که محمد «ص» به زبان وحي به آنها چه خواهد گفت.

رسول خدا بر منبري که از جهاز شتران درست کرده بودند نشست و خدا را سپاس گفت و مردم را اندرز داد که از تقوي توشه گيرند و به سوي آخرت سبکبال باشند و شيطان را دشمن بدارند و با فروغ قرآن تاريکيهاي جهل و غفلت را از خود دور نمايند و آن وقت بيفزود که نزديک است داعي پروردگار به سويم بيايد و من او را اجابت کنم- من از خود دو امر بزرگ در نزد شما مي گذارم[3] نخست کتاب خداست که سراسر هدايت و نور مي باشد پارسايي و پرهيزکاري را نشان مي دهد و عبادت کردن به راستي و صميميت را مي آموزد، و از آن فارغ نشويد و خود را بي نياز ندانيد و آن کس که به قرآن توسل و تمسک جويد در دو جهان رستگار شده است. ديگر اهل بيت من است که درباره ي آنان خداي را به ياد داشته باشيد و بدانيد که رحمت و برکت خدا بر آنان فرو فرستاده شده است و شفاعتشان پذيرفتني است، پس از من، درباره ي اين دو چنان رفتار کنيد که مورد رضايت خداوند باشد، اين دو همچنان با يکديگر خواهند بود تا در رستاخيز در کنار حوض کوثر مرا ملاقات کنند، و بر آنها عصيان روا نداريد، و در رديف دوستانشان باشيد که از هول و هراس رستاخيز و از سياهي چهره و تباهي حال، نجات خواهيد يافت، آن گاه فرمود:

اي مردم آيا من اولي به شما و از نفسهاي شما نيستم[4] .

آواز برآمد اي رسول خدا چنين است.

آن گاه دست علي را گرفت و فرمود:

«من کنت مولاه فهذا علي مولاه[5] اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره

[صفحه 55]

و اخذل من خذله و ادرالحق معه حيث کان»

سپس علي بر خيمه خود درآمد و مردم به ديدارش شتافتند و تهنيت گفتند. عمر به نزد علي آمد و گفت خوشا به حال تو اي فرزند ابوطالب بامداد کردي هنگامي که مولاي من و هر مومن و مومنه بودي.

به روايت علماي مذهب اماميه آيه سوم از سوره مائده در اين روز بر پيامبر نازل شد[6] .

در تاريخ ياد شده است که موضوع غديرخم از طريق 114 صحابي از جمله ابوبکر، عبدالرحمن بن عوف، سعدبن ابي وقاص، ابوايوب انصاري، ام المومنين عايشه تاييد گرديد، اما خود در برابر کاري که در سقيفه بني ساعده انجام شد دست به تاويل زدند.

در زمان خلافت اميرالمومنين علي عليه السلام عده ي کثيري از مهاجرين و انصار شهادت دادند که اين حديث را در روز غديرخم از زبان پيامبر «ص» شنيدند.

عده اي در تحليل تاريخي وقايع غديرخم، مي گويند لشکرياني که به همراه علي «ع » از يمن مراجعت کرده بودند از وي شکايت داشتند و پيامبر براي توجيه مقام علي سفارش فرمود.

ابن اسحاق از ابي سعيد خدري روايت کرده است[7] که مردم نزد پيامبر به دادخواهي رفتند و پيامبر در ميان آنان برخاست و خطبه خواند و فرمود که از علي شکايت نکنيد زيرا او در راه خدا سخت تر از آن است که کسي بتواند از او شکايت کند.

اهل تسنن مي گويند در متن حديث غديرخم اشکالي نيست بلکه اشکال در معني کلمه مولي است که شيعيان آن را به معناي اولي به تصرف مي دانند و حال آن که مولي در اين حديث به معناي محب و ناصر و دوست است و چون پيامبر «ص» مي دانست که علي کرم الله وجهه دشمن زياد دارد خواست او را به امت توصيه کند و برساند که هر کس را من محب و دوست و ناصر او باشم علي هم محب و دوست و ناصر او مي باشد و اگر بيعتي از مردم گرفته شد براي آن بود که بعد از پيامبر «ص» علي کرم الله وجهه را اذيت نکنند[8] .

برخي مي گويند که پيامبر در هنگام بيماري راجع به علي عليه السلام سفارش مخصوصي نفرموده است. عبداله بن کعب بن مالک گفته است که رسول خدا در هنگام

[صفحه 56]

بيماري روزي به مسجد آمدند و اين چنين سخن گفتند:

«اي گروه مهاجرين درباره انصار به نيکي رفتار کنيد زيرا مردم روز به روز زيادتر مي شوند. ولي انصار به همين حال که هستند زيادتر نمي شوند اينان پناهگاه من هستند که بدانها پناهنده شدم. پس درباره ي نيکانشان نيکي کنيد و از بدانشان درگذريد.[9] .

در آن روز که پيامبر «ص» درباره ي انصار سفارش فرمود از علي که راهگشاي امت به سرچشمه عدالت بوده است سخني نگفت، شايد ضرورتي نداشته و پسنديده آن بود که جانب انصار گرفته شود و در نامه ي زندگاني آنان حسنات و طيباتي نوشته و در چشم انداز جهانيان گذاشته شود تا بر آنان رحمت فرستند.

مي گويند هنگامي که بيماري رسول خدا فزوني يافت و مرگ شتابان به سوي پيامبر « ص» مي آمد، فرستاده ي خدا به اين انديشه افتاد که سفارشي بنوشته بگذارد تا کسي به فتنه و فساد دل خوش نکند. پس فرمود که وسائل نوشتن (دوات و شانه) آماده کنند: تا بگويم و بنويسيد آنچه را که مي گويم تا همچنان پرهيزکار و پارسا بمانيد و گمراه نشويد[10] .

آنانکه بر بالين پيامبر بودند مانع شدند و در جاذبه ي وسوسه نفس قرار گرفتند و نافرماني نمودند و صداها کردند، مي گويند عمر در اين جريان سختکوش بود که نوشته اي به جاي گذاشته نشود، پيامبر «ص» از اين کردار آزرده شد و چهره در هم کشيد و از آنان خواست که از کنار بسترش دور شوند.

اهل تسنن به اين حديث ايراد دارند که چه کسي مي توانست چنين جراتي به خود راه دهد که در مقابل گفته ي رسول خدا که اطاعتش واجب و تمرد و مخالفتش کفر است ايستادگي کند. ديگر آن که اين پرسش قابل طرح است، آيا در تمام مدتي که پيامبر «ص» به زبان وحي سخن مي گفت يا مطلب ويژه اي را بيان و موضوعي را سفارش مي فرمود ابتدا وسائل کتابت حاضر مي شد و سپس پيامبر «ص» به بيان وحي و گفتار مطالب و سفارش مي پرداخت؟

البته پاسخ مثبت نخواهد بود زيرا، مطلبي که بر پيامبر نازل مي شد پيامبر آنها را به صورت شفاهي القاء مي کرد و در سينه ها و حافظه ها و بعد به صورت نوشته ها ضبط

[صفحه 57]

مي شد. شايد روش کار غير از اين بوده است.

شايد در هيچ موردي ديده نشده که پيامبر گفتن وحي را بر حاضر کردن وسيله ي کتابت معلق فرموده باشد و ممکن است چنين نبوده باشد.

موضوع ديگر آن است که آيا پيامبر در ساير مسائل و مطالب و احکام، افراد را به شهادت طلبيدند که اين مرتبه بخواهند در حضور جمع بفرمايند که مي خواهم براي شما چيزي بنويسم تا گمراه نشويد و حاضران را شاهد بگيرد و يا به عنوان شاهد از آنها امضاء بگيرد، بالاخره بايد قبول کرد که اين حديث بحث انگيز مي باشد ولي بايد دانست که در کتب معتبر اخبار و تواريخ وارد شده و مورد استناد است.

موضوعي که بايد بدان توجه داشته باشيم آن است که، از زمان بعثت تا هنگام رحلت پيامبر «ص» نشانه هاي بسياري وجود دارد که بعد از رسول خدا، علي عليه السلام برتر و سزاوارترين مردم براي امامت و خلافت است.

علي تحت تعليم پيامبر بود و با اسلام پرورش يافت و رشد کرد و کمي بيش از ده سال داشت[11] «که به نظر مي رسد 15 سال صحيح است» که اسلام آورد و بتدريج مسئوليت هاي بزرگ را به عهده گرفت و پيامبر را در مراحل مختلف وحي درک کرد.

محمد «ص» نهضت اسلام را با وحي شروع کرد و با وحي به اوج خود رسانيد و علي «ع» را از آغاز وحي تا خاتمه وحي تربيت کرد تا پس از وي نهضت اسلام را دنبال کند، و بارها براي او سفارش کرد چون او را در همه ي زمينه ها سزاوار خلافت خود ديد. اما از لحاظ بررسي تاريخي آنچه مطرح مي شود آن است که پس از رحلت پيامبر «ص» علي عليه السلام به مقام خلافت دست نيافت و سفارش پيامبر «ص» به کار بسته نشد و علي 25 سال خانه نشين شد.

عده اي عقيده دارند که حق علي «ع» در کنار بستر بيماري پيامبر «ص» پايمال گرديد آنها نوشتند که رسول اکرم «ص» با نزديک شدن زمان وفات اصرار داشت تا چيزي بنويسد و شايد مي خواست آنچه در حديث ثقلين فرموده بود به صورت نوشته درآورد.

احمدبن عبدالعزيز جوهري در کتاب سقيفه مستند به عبدالله بن عباس نقل مي کند که

[صفحه 58]

پيامبر «ص» در حال احتضار بود، عده اي در کنار بستر بيماري پيامبر جمع شدند، پيامبر فرمود صحيفه و دواتي بياوريد تا نوشته اي به شما بدهم که بعد گمراه نشويد.

برخي گفتند قرآن کتاب خدا در ميان ماست و کافي مي باشد و زائد بر آن چيزي ضروري نخواهد بود. بين افرادي که کنار بستر پيامبر «ص» بودند اختلاف و سر و صدا شد که پيامبر آنها را از کنار بستر خود دور فرمودند.

بعدها ابن عباس از وقايع آن روز بشدت اظهار تاثر کرد و تاکيد نمود که انحرافات وقايع تاريخي اسلام از همان روز آغاز گرديد.

نکته ي تاريکي که در اين رويداد تاريخي وجود دارد آن است که هنوز پيامبر «ص » درباره ي مطلبي که مي خواست به صورت نوشته درآورد چيزي نفرموده بود که اطرافيان در مقام جلوگيري از بيان و نوشتن آن برآمدند.

با توجه به آيه «و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي»[12] که پيامبر هرگز از روي هوي و هوس سخن نمي گويد بلکه گفتارش آنچنان است که از راه وحي به او آموخته مي شود، چگونه شد عده اي که به پيامبر ايمان داشتند و اسلام را پذيرفته بودند از شنيدن وحي سرباز زدند و حرفهاي ناروا گفتند و اختلاف کردند.

برخي نوشتند:

اگر تصور شود که پيامبر اصرار مي فرمود که سفارش خود را به صورت نوشته درآورد ممکن بود با او لجاجت و پافشاري مي کردند که حضرت در بستر مرگ هذيان گفته است و بالنتيجه خلافت علي بن ابيطالب را قبول نمي کردند، از اين رو رسول خدا مصلحت را چنين ديد که از نوشتن صرفنظر فرمايد تا حريم نبوت از طعنه معارضين و دار و دسته آنها، محفوظ بماند.

برخي از محققان در صحت اين نظريه اضافه کردند که رسول اکرم مي دانست آنان که به علي گرويده اند خلافت او را از دل و جان پذيرا مي باشند چه آن که در اين باره چيزي نوشته شود يا اين که سفارشي به صورت نوشته به جاي گذاشته نشود.

اما کساني که خلافت علي «ع» را قبول ندارند با اختلافي که کردند و آشکار نمودند اگر رسول خدا مطلبي هم درباره ي علي مي نوشت باز آنان از انديشه خود دست بردار نبودند و تغييري در روش خود نمي دادند

[صفحه 59]

پس با اين حالات و صحنه ها مصلحت غير از اين اقتضا نمي کرد که از نوشتن سفارش صرفنظر شود چون غير از فتنه و آشوب، در آخرين دقايق زندگي پيامبر، اثر ديگري نداشت[13] .

بنابراين مي توان گفت که نخستين گام خانه نشيني علي «ع» از کنار بستر بيماري پيامبر «ص» برداشته شد و رسول اکرم خود به اين امر واقف بود و بي ترديد به علي «ع» سفارش کرده بود.

[صفحه 61]


صفحه 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 61.








  1. تقريبا از قرن سوم تاريخ نگاري اسلامي شروع شد، لذا اعداد و ارقامي که بدان اشاره شده يا مي شود چندان قابل اطمينان نيست. مکه در ميان دو رشته کوه، به نام هاي فلق و قعيقعان محصور است که با امکانات 1500 سال قبل وسعت چنداني نداشته و نمي توانسته است عده اي بي شمار انسانها و مرکبهاي آنها را پذيرا باشد.
  2. و رضيت لکم الاسلام دينا و خشنود شدم از اين که اسلام را براي شما برگزيده ام.
  3. حديث ثقلين در غديرخم در برخي روايت در عرفات يا هنگام بازگشت پيامبر «ص» از طائف يا در مدينه هنگامي که در بستر بيماري آرميده بود صدور يافته است و متن حديث هم به عبارتهاي مختلف نوشته شده است. ادوار فقه جلد سوم ص 72 و 73.
  4. يا ايها الناس الست اولي بکم من انفسکم و اشاره به آيه شريفه «النبي اولي بالمومنين من انفسهم».
  5. پيامبر اکرم «ص» جمله «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» را فقط در جريان غديرخم بيان نفرمودند. بلکه در موارد ديگر نيز براي تثبيت ولايت حضرت علي «ع» آن را تکرار فرمودند- مباني فقهي حکومت اسلامي درس آيه الله منتظري «کيهان- 13248».
  6. حبيب السير ص 409 و 410 و 411- ابن هشام 478.
  7. ابن هشام ص 374.
  8. شب هاي پيشاور ص 613.
  9. ابن هشام ص 426 ج 2.
  10. از قول ابن عباس اين حديث به عبارت مختلف نقل شده و مرحوم مقدس اردبيلي در حديقه الشيعه مضمون اين حديث را به استناد مدارک اهل سنت و جماعت نگاشته است- دعوت حق ص 356 و 357.
  11. برخي نوشته اند کمتر از ده سال داشت. ص 186. نامه هايي از امام کاشف الغطاء- در احقاق الحق از طريق شيعه روايت مي کند که سن آن حضرت 15 سال بوده در روايت ديگر 14 سال. هر دو روايت از طرق مخالف مروي است. تاريخ معارف اماميه- تاليف آيه العظمي محمدصالح علامه 1358 قمري ص 269.
  12. سوره و النجم.
  13. به کتاب در راه تفاهم- سيد عبدالحسين شرف الديني ص 141- مراجعه شود.