زهد و قناعت















زهد و قناعت



اين سخن از عمربن عبدالعزيز نقل شده است که گفته است:

«ما عَلِمنا أحداً في هذِه الاُمَّة اَزْهَدِ مِنْ عَلِيّ بن اَبي طالب؛

ما کسي را در ميان اين امّت زاهدتر از علي بن ابي طالب (ع) سراغ نداريم».

«اُزهَدُ الصَّحابةَ عَليّ بنُ اَبي طالِب؛

زاهدترين اصحاب رسول خدا علي بن ابي طالب(ع) بود».

و در کتاب حلية الاولياء از سالم بن ابي الجعد روايت کرده که گويد: در زمان علي بن ابي طالب (ع) من بيت المال را ديدم که (به خاطر خالي بودن و تقسيم آن بي استفاده مانده بود و) گوسفند در آن بسته بودند. و از شعبي روايت کرده که گويد:

اميرالمؤمنين (ع) بيت المال را آب و جارو مي کرد و در آن نماز مي خواند... و روايت شده که هنگامي بر آن حضرت گذشت که سه درهم نداشت تا ازاري و ساير مايحتاج خود را بخرد ولي در همان حال هر آنچه در بيت المال بود همه را تقسيم کرد و در جاي آن نماز خواند و گفت:

«اَلحَمدلله الذي اَخرجَني مِنْه کَما دَخَلْتُه؛

سپاس خدا را که مرا از آن بيرون برد همانگونه که در آن وارد شدم».

و از امام باقر (ع) روايت شده که فرمود:

پنج سال حکومت کرد و در اين مدت آجري روي آجري نگذارد و نه خشتي روي خشتي و نه زميني را گرفت و نه درهم و ديناري از خود به جاي گذارد.

[صفحه 9]

و درباره ي جامه و پيراهن آن حضرت روايات جالبي نقل شده که از آن جمله در روايت عبدالله بن هذيل آمده که آستين پيراهن آن حضرت چنان بود که وقتي آن را مي کشيد به ناخن مي رسيد و چون رها مي کرد تا وسط ذراع مي رفت. و هنگامي بر تن آن حضرت ازاري وصله خورده بود، برخي به آن حضرت خُرده گرفته و اعتراض کردند، و او در پاسخ فرمود:

«يَقْتَدِي بِه المُؤْمِنُونَ، وَ يَخْشَعُ لَهُ القَلب، وَ تَذُلّ بِه النَفس، وَ اَبْعَد لي مِنَ الکِبر، وَ اَجدَر اَن يَقْتَدي بِهِ المُسْلم؛

مؤمنان بدان اقتدا کنند، و دل را خاشع کند، و نفس را زبون سازد، و از تکبر مرا بهتر دور سازد و براي اقتدأ مسلمان شايسته تر است».

و در داستان عروسي آن حضرت با حضرت فاطمه عليهماالسلام نقل شده که آن دو بزرگوار فرشي نداشتند جز پوست گوسفندي که شبها روي آن مي خوابيدند و روزها علوفه ي شتر آبکش خود را بر آن مي ريختند.

و از کتاب زيدبن محجن نقل شده که هنگامي شمشيرش را در دست داشت و مي گفت: کيست اين شمشير را از من بخرد، که به خدا سوگند اگر پول يک ازار را داشتم آن را نمي فروختم.

و روزي به بازار بزازها آمد و دو جامه خريد يکي به سه درهم و ديگري به دو درهم، سپس به قنبر (غلام خود) فرمود: اين جامه ي سه درهمي را تو بردار. قنبر گفت: شما شايسته تر هستي که آن را بپوشي، چون به منبر مي روي و براي مردم سخنراني مي کني. فرمود: نه! تو جواني و آب و هواي جواني داري و من از پروردگار خود شرم دارم که در اين باره از تو برتري داشته باشم که شنيدم رسول خدا (ص) فرمود: از آنچه خود مي پوشيد به بردگان خود بپوشانيد، و از آنچه خود مي خوريد به آنها بخورانيد. و از اصبغ بن نباته روايت شده که گويد: علي (ع) هنگامي که به کوفه آمد سخنراني کرده و فرمود:

من در حالي به شهرهاي شما آمدم که اين جامه ها و اين خورجين و مرکب را که مي بينيد داشتم و اگر از اينجا به گونه اي ديگر بيرون روم از خيانتکاران خواهم بود.

[صفحه 10]

و شايد گوياترين و جامعترين سخنان در اين باره نامه اي است که خود آن بزرگوار به استاندارش در بصره (عثمان بن حنيف) مرقوم داشته و ما قسمتي از آن را با ترجمه اش ذيلاً براي شما نقل مي کنيم:

أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَة أهْلِ الْبَصْرَِْ دَعَاکَ اِلَي مَأْدَبٍَْة فَأَسْرَعْتَ اِلَيْهَا تُسْتطَابُ لَکَ الأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ اِلَيْکَ الْجِفَانُ، وَ مَا ظَنَنْتُ أنَّک تُجِيبُ الَي طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُو. وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوّ. فَانْظُرْ الَي مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْکَ عِلمُهُ فَالْفِظْهُ، وَ مَا أَيْقَنْتَ بطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.

أَلاَ وَ اًِّنَّ لِکُلّ مَأْمُومٍ اِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِئُ بِنُورِ عِلْمِهِ، أَلاَ وَ اِنَّ اِمَامَکُمْ قَد اکْتَفَي مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ. ألاَ وَ اِنَّکُمْ لاَ تَقْدِروُنَ عَلَي ذلِکَ وَلکِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ، وَ عِفَّةٍْ وَ سَدَادٍ. فَوَاللهِ مَاکَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاکُمْ تِبْراً، وَ لاَ ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَ فْراً، وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبَي طِمْراً. بَلي کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَک مِنّ کُل مَا أظَلَّتْهُ السَّمَأُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرينَ. وَ نِعْمَ الحَکَمُ الله. وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَيْرِ فَدَکٍ وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فَي غَدٍ جَدَث تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثارُهَا، وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا، وَ حُفْرَْ لَوْزِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ، وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَراکِمُ، وَ انَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُها بِالتَّقْوَي لِتَأْتِيَ آمِنًَْ يَوْمَ الْخَوْفِ الأَکْبَرِ، وَ تَثْبُتَ عَلَي جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَ لَوْ شِئْتُ لاَ هْتَديْتُ الطَّرِيقَ اِلي مُصَفَّي هذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هذَا الْقَزِّ، وَلکِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي اِلَي تَخَيُّرِ الأَطْعِمَِْة. وَ لعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْيَمَامةِْ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ، أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُون غَرْثَي وَ أَکْبَاد حَرَّي. أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:


وَ حَسْبُکَ دَأً أَنْ تَبِيتَ ببطْنَة
وَحَوْلُکَ أَکْبَاد تَحِنُّ الَي الْقِدِّ


أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هذَا أَمِيراُلْمؤْمِنينَ وَ لاَ أُشَارِکَهُمْ فِي مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوًَْ لَهُمْ فِي جَشُوبَِْ الْعَيْش. فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَکْلُ الطَّيِّبَاتِ کَالْبَهِيمة الْمَربُوطةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَو المُرْسَلةِ شُغْلُهَا تَقَمُّهَا تَکْتَرشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا. أَوْ أُتْرَکَ سُديً أَو أُهمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلاَلََْة، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَِْ. وَ کَأَنِيّ بِقَائِلِکُمْ يَقُولُ اِذَا کَانَ هَذا قُوتَ ابْنِ أَبِي طَالِب فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالٍ الأَقْرَانِ وَ

[صفحه 11]

مُنازَلَة الشَّجْعَان.

أَلاَ وَ اِنَّ الشَجَرةْ الْبَرّية أصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَائِعَ الْخَضِرََْ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّبَاتَاتِ الْبَدَويََّْة أَقْوَي وُقُوداً و أَبْطَأُ خُمُوداً، وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ کَالصِّنْو مِنَ الصِّنْو وَ الذِّرَاعَ مِنَ الْعَضُدِ.

واللهِ لَوْ تَظَاهَرتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا، وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ اِلَيْهَا، وَ سَأَجْهَدُ فِي أَن أطَهّرَ الأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ حَتَّي تَخْرُجَ الْمَدَرَةُْ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ.

اِلَيْکِ عَنّيِ يَادُنْيَا فَحَبْلُکِ عَلَي غَارِبِکِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مَنْ مَخَالِبِکِ، وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ، وَ اجْتَنَبْتُ الذِّهَابَ فِي مَدَاحِضِکِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذيِنَ غَرَرْتِهِمْ بِمَداعِبِکِ؟ أَيْنَ الأَمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتهِمْ بِزَخَارِفِک؟ هَاهُم رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مضَامِينُ اللُّحُودِ. وَاللهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قالِباً حِسّياً لأَقَمْتُ عَلَيْکِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ غَدَرتِهِمْ بِالأَمَانِيِّ وَ أْمِمٍ أَلْقَيتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي، وَ مُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ اِلَي التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاء اذْلا وِرْدَ وَ لاَصَدَرَ. هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ، وَ مَن رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ، وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ. وَالسَّالِمُ مِنْکِ لاَيُبَالَي اِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَالدُّنْيَا عِنْدَهُ کَيَوْمٍ حَانَ انْسِلاَخُهُ؛[1] .

اي پسر حنيف به من خبر رسيده که مردي از جوانان بصره تو را به مهماني عروسي خوانده و تو بدانجا شتافته اي و خوردنيهاي رنگارنگ برايت خواسته و کاسه هاي پي در پي به سويت آورده اند، و من گمان نمي کردم تو مهماني مردمي را بپذيري که نيازمندشان رانده شده است و بي نيازشان خوانده و دعوت شده، پس بنگر بدانچه بر آن دندان نهي از اين سفره که آنچه حلال و حرامش بر تو مشتبه است بيرون اندازي و آنچه پاکي و حلال بودند آن را يقين داني بخوري.

آگاه باش که هر پيروي را پيشوايي است که بدو اقتدا کند و به نور دانش او روشني جويد، آگاه باش که امام شما از دنياي خود به دو جامه فرسوده و از خوردني به دو قرص نان اکتفا نموده، و براستي که شما به اينگونه زندگي قدرت نداريد ولي کمکم کنيد به

[صفحه 12]

پارسايي و تلاش و پاکدامني و درستکاري. که به خدا سوگند از دنياي شما زري نيندوختم و از غنيمتهاي آن مالي جمع نکرده، و براي تعويض دو جامه ي فرسوده ام جامه ي کهنه ي ديگري تهيه نکرده ام.

چرا! فدک در ميان همه ي آنچه آسمان بر آن سايه افکنده است در دست ما بود که گروهي بر آن بخل ورزيدند و مردمي هم سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور پروردگار است.

و مرا با فدک و غير فدک چه کار؟ در حالي که فردا جايگاه آدمي گورست که در تاريکي آن نشانه هاي آدمي منقطع گشته و خبرهايش پنهان شود، و گودالي که اگر در گشادي آن افزوده شود و دستهاي گور کن فراخش کند سنگ و کلوخ آن را بفشارد و خاک انباشته بر روي هم رخنه هايش را ببندد.

و همّت و انديشه ي من تنها درباره ي نفس خود است که آن را با تقواي الهي رام گردانم تا در آن روزي که پربيم ترين روزها است (روز قيامت) در امان آيد، و بر کرانه هاي لغزشگاه پايدار ماند.

و من اگر مي خواستم راه به دست آوردن عسل پاک و نان مغز گندم و جامه ي ابريشمين را مي دانستم ولي کجا مي تواند هواي نفس بر من چيره شود، و حرص سرکش مرا به برگزيدن خوراکها وادارد، با اينکه شايد در حجاز يا يمامه کساني باشند که در حسرت گرده ي ناني به سر برند و سير شدن را بر ياد ندارند! يا چنان باشم که سير بخوابم و پيرامونم شکمهاي گرسنه و جگرهاي از تشنگي سوخته باشد، يا همانند سخن آن گوينده باشم که گويد:

تو را اين درد بس که شب را سير بخوابي و گرداگردت جگرهايي باشد که در آرزوي تکه پوستي بسر برند.

آيا خود را به همين اندازه قانع کنم که به من اميرمؤمنان (ع) گويند ولي در ناخوشاينديهاي روزگار شريک آنان نباشم يا در سختي زندگي الگوي ايشان نباشم، من که آفريده نشدم تا خوردنيهاي نيکو سرگرمم سازد همچون چارپاي بسته (پرواري) که انديشه و اندوهش علف اوست، يا آن چارپاي ديگري که رها شده ولي سرگرميش به هم زدن خاکروبه ها است تا شکم خود را از علفهاي آن پرکند، بي خبر از سرنوشتي که برايش درنظر دارند، يا مرا نيافريده اند که بيهوده رها شوم يا به بازيچه گيرند، يا ريسمان گمراهي را بدوش

[صفحه 13]

کشم، يا در سرگردانيها بيهوده سرگردان باشم.

و چنان بينم که گوينده ي شما گويد: اگر خوراک پسر ابوطالب اين است پس ناتواني و ضعف او را از کارزار با هماوردان و جنگيدن با دليران باز دارد! ولي آگاه باشيد که درخت بياباني چوبش محکمتر است، و درختهاي سبز و خرم پوستش نازکتر (و دوامش کمتر) است. گياههاي صحرايي آتشش افروخته تر و خاموشي آن ديرتر است.

پيوند من با رسول خدا همچون دو شاخه است از يک درخت و همانند آرنج است از بازو.

به خدا سوگند اگر عرب در جنگ با من پشت به پشت هم دهند از آنان روي برنتابم، و اگر فرصت به دست آيد به جنگ همه بشتابم، و تلاش خواهم کرد تا زمين را از اين شخص وارونه (و از فطرت برگشته) و اين کالبد سرنگون (يعني معاويه) پاک سازم تا آنکه ريگ از دانه جدا شده (و مؤمن از منافق پاک گردد).

اي دنيا! از من دور شو که مهارت بر دوشت افتاده (و دست از تو کشيده ام) من از چنگالت جسته و از دامهايت رسته ام و از رفتن در لغزشگاههايت خودداري کرده ام. کجايند مهتراني که به بازيچه هاي خود فريبشان دادي؟ کجايند مردمي که با زيورهايت آنها را مفتون خويش ساختي؟ اينک آنهايند که گروگان گورها و فرو رفته ي در لحدها هستند.

به خدا سوگند اگر شخصي بودي ديدني (به چشم ديده مي شدي) و در کالبد محسوس، حتماً حدود الهي را درباره ي تو اجرا مي کردم به کيفر بندگاني که با آرزوها فريبشان دادي و مردماني را که در پرتگاههاي هلاکت انداختي، و پادشاهاني که به نابودي سپردي و در جايگاه بلاشان در آوردي؛ جايي که راهي براي رفت و برگشت نداشتند. هيهات که فريب تو را بخورم که هر که در لغزشگاهت پا نهد بلغزد، و هر آن کس که بر آبهاي ژرفت سوار شود غرق گردد، و هر کس که از دامهايت برهد توفيق يابد، و آن کس که از گزند تو سالم ماند باکي ندارد. اگر جاي سُکنايش تنگ باشد، و دنيا در ديده ي او به آن روزي ماند که هنگام رفتن و دل کندن از آن رسيده».


صفحه 9، 10، 11، 12، 13.








  1. نهج البلاغه، نامه 45.