سخاوت و انفاق















سخاوت و انفاق



در بيش از ده کتاب از کتابهاي مشهور اهل سنّت مانند تفسير واحدي و تفسير ثعلبي و جامع ترمذي و کتابهاي ديگر از راويان مختلف نقل کرده اند که تنها کسي که به آيه ي نجوا عمل کرد و به برکت عمل او خداوند توبه ي ديگران را پذيرفت، و اگر او عمل نمي کرد خداوند عذاب بر مردم نازل مي کرد، علي بن ابي طالب (ع) بود و خلاصه ي داستان که از مقاتل و

[صفحه 2]

مجاهد و قتاده و ابن عباس نقل شده اين بود که مردمان ثروتمند و اغنيا مي آمدند و ساعتها با پيغمبر (ص) به طور نجوا و خصوصي سخن مي گفتند، و اين کار سبب شده بود تا ديگران و بخصوص افراد فقير و بي بضاعت نتوانند با آن حضرت درد دل کرده و سخن بگويند...

و به دنبال اين ماجرا بود که اين آيه نازل شد:

«يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا اِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواکُم صَدَقَة[1]

اي کساني که ايمان آورده ايد هر گاه خواستيد با رسول خدا (ص) نجوا کنيد پيش از آن صدقه بدهيد».

و همين دستور سبب شد تا کسي به نزد رسول خدا (ص) نيايد و پيامبر گرامي اسلام خانه نشين شود، و تنها کسي که بدان عمل کرد علي (ع) بود که يک دينار داشت آن را نزد صراف خُرد کرده ده درهم گرفت و هر بار يک درهم صدقه مي داد و به نزد رسول خدا (ص) مي رفت و همين کارِ آن حضرت سبب شد که اين حکم نسخ شود و توبه مردم پذيرفته شود؛ چنانکه در آيه ي بعدي آمده... و از عمربن خطاب نقل شده که گفته است:

علي بن ابي طالب (ع) سه فضيلت داشت که اگر يکي از آنها را من داشتم از هر نعمتي بيشتر دوست مي داشتم: 1- تزويج او با فاطمه (س). 2- دادن پرچم جنگ به او در جنگ خيبر. 3- نزول آيه ي نجوا در شأن او.[2] .

در کشف الغمه علي بن عيسي اربلي به سندش از ابي سعيد خدري روايت کرده که: روزي علي بن ابي طالب (ع) مختصري به عنوان «قيلوله»[3] خوابيد و چون برخاست به فاطمه(س) فرمود: اي فاطمه! آيا غذايي پيش تو هست که مرا بدان سير کني؟ فاطمه(س) عرض کرد: نه! سوگند بدان خدايي که پدرم را به نبوت و تو را به وصيت گرامي داشته امروز چيزي که بتوانم بدان تو را سير کنم ندارم و بلکه دو روز است که غذايي جز همان که براي تو مي آوردم در خانه نبود و من تو را بر خود و دو فرزندم حسن و حسين مقدّم مي داشتم و آن غذا را براي تو مي آوردم.

[صفحه 3]

علي (ع) فرمود: اي فاطمه! چرا به من خبر ندادي تا براي شما چيزي تهيه کنم؟

فاطمه (س) عرض کرد: اي ابوالحسن! از خداي خود شرم داشتم چيزي از تو بخواهم و تو را به چيزي تکليف کنم که قدرت آن را نداري.

علي (ع) که اين سخن را شنيد با دلي پر از اميد و توکل به خدا از خانه بيرون آمد و يک دينار پول قرض کرده تا براي اهل خانه چيزي بخرد و همچنان که مي رفت به مقدادبن اسود برخورد و تصادفاً آن روز، روز بسيار گرمي بود و اميرالمؤمنين (ع) مشاهده کرد که شدّت حرارت آفتاب رنگ مقداد را تغيير داده و حتي نشستن را بر او سخت کرده. علي (ع) که آن حال را از وي ديد نتوانست از وي بگذرد و پرسيد: اي مقداد! چه امر مهمي تو را در اين ساعت (و در اين شدّت گرما) از خانه و استراحت در بستر جدا کرده؟

مقداد عرض کرد: اي اباالحسن! مرا به حال خود واگذار و از وضع من چيزي مپرس. علي (ع) فرمود: اي برادر من نمي توانم از تو بگذرم مگر آنکه از حال تو باخبر گردم.[4] .

مقداد عرض کرد: اي اباالحسن! به خاطر خدا و خودت مرا به حال خود واگذار و از وضع من جويا مشو.

علي (ع) فرمود: اي برادر تو نمي تواني حال خود را از من پوشيده داري.

مقداد عرض کرد: اي اباالحسن! اکنون که اصرار مي کني به تو خبر مي دهم. سوگند بدانکه محمد را به نبوت و تو را به وصايت برگزيده چيزي جز تنگدستي و نداري مرا به اين حال نينداخته، و من در حالي که خاندانم گرسنه بودند از خانه بيرون آمده ام و چون صداي گريه ي آنها را از شدت گرسنگي شنيدم نتوانستم خودداري کنم و اندوهناک از خانه بيرون آمدم. اين بود وضع حال و داستان من.

با شنيدن اين سخنان سيلاب اشک از ديدگان علي (ع) سرازير شد و محاسن آن حضرت را گرفت سپس به مقداد فرمود: سوگند به همان پيغمبري که بدو سوگند ياد

[صفحه 4]

کردي مرا نيز همين امر از خانه بيرون آورده و من اکنون يک دينار قرض کرده ام، آن را به تو مي دهم و تو را بر خود مقدّم مي دارم.

علي (ع) آن يک دينار را به مقداد داد و به سوي مسجد رفت و نماز ظهر را در مسجد خواند و همچنان در مسجد ماند تا نماز عصر و مغرب را نيز در مسجد پشت سر رسول خدا (ص) به جاي آورد.

پيغمبر (ص) نماز مغرب را خواند و هنگام رفتن، علي (ع) را- که در صف اول نماز بود- مشاهده کرد و نوک پاي خود را به او زد، و علي (ع) نيز از جا برخاسته هنگامي که رسول خدا (ص) به در مسجد رسيده بود خود را به پيغمبر(ص) رسانده و سلام کرد، حضرت جواب سلام او را داده و فرمود:

اي ابوالحسن! آيا غذايي در خانه داري تا شب براي شام پيش تو بياييم؟

علي (ع) سربزير افکند و از شرم چيزي نگفت و متحيّر ماند تا چه در پاسخ رسول خدا (ص) بگويد.

پيغمبر (ص) نيز که از طريق وحي از ماجراي گرسنگي خاندان علي (ع) و يک ديناري را که قرض کرده و به مقداد داده بود و ماجراهاي دنبال آن مطلع شده بود و از طرف خداي تعالي مأمور شده بود آن شب را براي صرف شام به خانه ي علي (ع) برود، همچنان به صورت وي نگاه مي کرد، و چون سکوت آميخته با خجالت و شرم علي (ع) را ديد فرمود:

اي اباالحسن! چرا نمي گويي: نه! تا برگردم و نمي گويي: آري تا به همراهت بيايم؟

علي (ع) عرض کرد: با کمال اشتياق مقدم شما را گرامي مي دارم، بفرماييد!

پيغمبر (ص) دست علي (ع) را گرفت و هر دو به سمت خانه به راه افتادند هنگامي وارد خانه شدند که فاطمه (س) در مصلاي خود براي نماز نشسته بود و پشت سرش قدحي پر از غذاي گرم بود که بخار از آن بر مي خاست.

فاطمه(س) چون صداي پدر را شنيد از جاي نماز برخاست و به پدر سلام کرد و رسول خدا (ص) که فاطمه (س) را از همه کس بيشتر دوست مي داشت پاسخ سلامش را داده و دست بر سرش کشيد و بدو گفت: دخترم چگونه روز خود را شب کردي

[صفحه 5]

- خدايت رحمت کند؟- عرض کرد: به خوبي! و به دنبال آن برفت و آن قدح پر از غذا را برداشته آورد و پيش روي رسول خدا (ص) گذارد.

نگاه علي (ع) که به آن ظرف غذا افتاد و بوي آن به مشامش رسيد با تعجب ديدگانش را به سوي زهرا(س) انداخت و به صورت همسرش خيره شد. زهرا(س) که چنان ديد با ناراحتي سبب آن نگاه تند و خيره ي علي (ع) را پرسيد و علي (ع) در پاسخ او فرمود: مگر تو سوگند نخوردي و نگفتي دو روز است غذا نخورده ام؟

فاطمه (س) سر به سوي آسمان بلند کرد و گفت: خداي من داناست بدانچه در آسمانها و زمين است و مي داند که من دروغ نگفته ام. علي (ع) پرسيد: پس اين غذايي را که تاکنون مانند آن را نديده و خوشبوتر از آن استشمام نکرده بودم از کجا آوردي؟

در اين وقت رسول خدا (ص) دست مبارک خود را بر پشت شانه ي علي (ع) گذارد و فشاري داد و سپس فرمود: اين غذا به جاي همان ديناري است که دادي و از جانب خداي تعالي است «که براستي خدا هر که را خواهد بي حساب روزي دهد».

در اين وقت رسول خدا (ص) گريان شد و گفت:

«الحمدلله الذي أبي لکما ان تخرجا من الدنيا حتّي يَجريک يا علي مجري زکريّا و يجري فاطمة مجري مريم بنت عمران؛

سپاس خدايي را سزاست که نخواست شما از دنيا برويد تا تو را همانند زکريا و فاطمه را همانند مريم دختر عمران گرداند».

و در بسياري از روايات است که رسول خدا (ص) بدنبال اين جمله آيه اي را نيز که در قرآن کريم در مورد داستان مربوط به زکريا و مريم نازل شده قرائت فرمود: «کُلّما دَخَلَ عَلَيْها زَکَرِيّا المِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً».[5] .

نگارنده گويد: حديث فوق را بسياري از محدثين بزرگوار شيعه به همين نحو روايت کرده اند و از علماي سنت نيز محب الدين طبري در کتاب دخائرالعقبي (ص45) به همين گونه که نقل شد روايت کرده

[صفحه 6]

است و به دنبال آن گويد:[6] حافظ دمشقي نيز آن را در کتاب اربعين طوال نقل کرده است و سپس برخي از لغات حديث را معني کرده و توضيح مي دهد.


صفحه 2، 3، 4، 5، 6.








  1. مجادله آيه ي 12.
  2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 73 -72، ط قم.
  3. خواب قيلوله به خواب در وقت چاشت گويند.
  4. و در روايت «محب طبري» در کتاب دخائر العقبي،- که از علماي اهل سنت است- اينگونه است که علي (ع) فرمود: اي برادرزاده! بر تو روا نيست که وضع حال خود را از من پنهان داري.
  5. آل عمران آيه ي 33.
  6. ذخائرالعقبي، ص 45.