سياست در عرف استعمار















سياست در عرف استعمار



از قرن پانزدهم ميلادي که آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثه جوي غربي شد، علاوه بر بدعتها و رسوم نو ظهور در شوون مختلف زندگي واژه ها و اصطلاحات تازه يي نيز در بين مردم اين کشورها رواج پيدا کرد که يکي از آنها کلمه ي «سياست» است. اين کلمه در احاديث و متون قديم عربيه به معني فرماندهي و اداره و امر و نهي و تربيت به کار مي رفت ولي در عصر استعمار و بر اثر رفتار ريا کارانه غربي ها با ملل شرق بخصوص عربها و ايرانيها اکنون غالبا در معني نفاق و دورويي و فريب استعمال مي شود.

درست از سال 1498 که دريا نورد پرتقالي «واسکودو گاما» دماغه ي «اميد نيک» را در جنوب افريقا دور زد و راه دريائي اروپا را به هند کشف کرد و در بندر هوگلي (نزديک کلکته) فرود آمد پاي استعمار غربي هم به آسيا و افريقا باز شد. ابتدا پرتقاليها، اسپانيائيها و هلنديها، سپس انگليسي ها، فرانسوي ها، روسها، آلماني ها، ايتاليائيها و بلژيکي ها و... و سرانجام امريکائيها با بکار بردن تمام روش هاي استعماري نوين و سرانجام با نيروهاي نظامي به آسيا و آفريقا پا گذاشته و شروع به جذب ثروتهاي طبيعي و معدني و تاسيس کمپانيهاي يک مليتي و چند مليتي و در دست گرفتن بازارهاي ملحي و احداث خطوط مخابراتي و استراتژيکي زميني و دريايي کردند. اما از همه خطرناکتر استعمار فکري بود. آنها نه تنها دولتمردان و سرداران و زمينداران و روساي عاير و بازرگانان را مرعوب يا مجذوب کرده و دولتهاي شرق را پايگاهي براي سلطه ي هر چه بيشتر خود در مي آوردند بلکه بر مقدسات و فرهنگ اصيل اين ملتها نيز هجوم برده و با نيرنگهاي دقيق جوانان را به سوي کشور و ملت خود کشاندند و طبقه تحصيل کرده در مدارس جديد را به فرنگي مآبي سوق دادند تا جائي که اين طبقه بر اثر خالي شدن از فرهنگ دروني خود به تحقير دين و شعائر ملي و اخلاق و فرهنگي کشور خويش برخاسته و رسوم و سنن قديم را که مانع خود باختگي و خود فراموشي بودند و سد محکمي را در برابر استعمار تشکيل مي دادند تخطئه کرده و از اصل و بن بر مي انداختند.

برنامه هاي استعمار، کهنه و نو، در آسيا و آفريقا، در کشورهاي اسلامي و غير اسلامي، اگر چه در وسايل و ابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولي همه ي آنها يک

[صفحه 4]

هدف را دنبال مي نمودند: تفرقه و نفاق در بين ملل شرق بخصوص کشورهاي اسلامي و بدنبال آن از بين بردن ريشه هاي مذهبي و حاکم کردن فرهنگ غربي و گشودن راه ستم و غارتگري.

اين ماجراي تلخ و اين جريان انحرافي از همان سالهاي اول نشر اسلام آغاز شد. به همين جهت مي بينيم که امام علي (ع) که نمونه ي عيني يک سياستمدار بزرگ و درستکار است در خطبه ها و نامه هاي گراميشان اين جريان را معرفي و سردمداران آن را با شديدترين عبارات مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و حزب شيطان مي خواند، ايشان در خطبه اي مي فرمايند:

اينان هم خود گمراهند و هم ديگران را گمراه مي کند. خود خطا کارند و ديگران را نيز به راه خطا مي برند. به رنگهاي مختلف در مي آيند و براي فريب شيوه هاي بسيار بکار مي گيرند. به هر وسيله در پي شما هستند و در هر کمين گاه در انتظار شما نشسته اند. دلهايشان بيمار است اما چهره هائي شسته و پاکيزه دارند. به آهستگي گام بر مي دارند اما آرام آرام مثل مرض در تن شما مي خزند. وصفشان به دوا و حرفشان به شفا مي ماند اما کارشان درد بي درمانست. به آسايش ديگران حسد مي برند و بند بلا را محکم مي کنند و رشته اميد را مي گسلند. در هر راهي افتاده اي و بسوي هر دلي شفيعي و براي هر غصه اي اشکي آماده دارند. در ميان خود به يکديگر ثنا و ستايش وام مي دهند و انتظار معامله به مثل و پاداش دارند. در سوال مي ورزند و ملامت کسان را بر سر جمع به رخ ايشان مي کشند و در صدنر حکم اسراف مي ورزند. در برابر هر حقي باطلي و براي هر زنده اي کشته اي و براي هر دري کليدي و براي هر شبي چراغيذ آماده کرده اند. نوميدي را به آزمندي پيوند مي دهند تا بازارهاي خود را دير بدارند و کالاهاي پر زرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مي آورند و ناسره را بشکل سره باز مي نمايند و راه را آسان مي نمايند اما گذرگاههاي تنگ را پر پيچ و خم مي سازند. پس ايشان ياران ابليس و زبانه ي آتشند. «آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بي گمان زيانکار خواهند بود»[1] .

اين بينش زنده ي حضرت علي (ع) است که در آن زمان در مورد سياستمداران غير خدايي بيان داشته و اکنون که استعمار با تمام چهره هاي نو و پيشرفته ي علمي به قيد آمده، مي بينيم بيان حال دولتمردان ظالم ستمگر جهان امروز است.

يک نگاه اجمالي به رهنمودهاي سياسي ماکياولي در کتاب «امير» يا خاطرات تاليران فرانسوي و مترنيخ اطريشي و پالمرستون و گلادستون و کرزن و ديسرائيلي و چرچيل نخست وزير انگلستان و ساير سردمداران سياست غزب در قرون

[صفحه 5]

اخير روشن مي سازد که همه آنها در لزوم فدا کردن وسيله در راه هدف، و عدم اعتقاد به مبدء ثابت، و بي اعتنايي به مشروعيت مبادي و مقدمات اهداف سياسي متفقند، و سياست آنها چه در رژيم هاي سرمايه داري و چه در رژيمهاي سوسياليستي، مذهبي و غير مذهبي (سکولاريسم)، هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است، و اين همان راه بد فرجامي است که در صدر اسلام بدست منافقان و بانيان مسجد ضرار و نويسندگان صحيفه مشوومه و عمرو عاص ها و معاويه ها و زيادها... و ناکثين و مارقين و قاسطين اجراء مي شد و متاسفانه تاريخ اسلام بجز دوره اي کوتاه دستخوش فتنه انگيزي اين نابکاران بوده و رژيم هاي سلطنتي و موروثي و سرماي داري همه از دستاوردهاي همين شدادتها و انحرفات بوده است.

بعد از حکومت خلفاي راشدين، بر اثر درخواست شديد و هجوم مردم، حضرت علي (ع) خلافت و حکومت مسلمانان را بدست گرفت، نهج البلاغه داستان را چنين شرح مي دهد:

فما راعبني الا و الناس کعرف الضبع الي، يننالون علي من کل جانب[2] .

مردم براي بيعت بسوي من ازدحام کردند و از انبوهي چون يال کفتار بودند.

... فاقبلتم الي اقبال العود المطافيل علي اولادها تقولون: البيعه! البيعه![3] .

بسوي من روي آورديد مانند ماده شتران کره دار که بسوي بچه هاي خود شتاب گيرند و همه مي گفتند: بيعت. بيعت.

... ثم تراککتم علي تداک الابل الهيم علي حياضها يوم وردها، حتي انقطعت النعل و سقط الردا.[4] .

مانند شتران تشنه که در کنار آبشخورهاي خود روزي که نوبت آب خوردن آنهاست ازدحام مي کنند و يکديگر را تنه مي زنند، دور مرا گرفتند و به قدري فشار آورديد که بند کفش پاره شد و رداء از دوشم بيفتاد.

علي (ع)، علي بر آن که طبق نصوص متواتره از سوي پيامبر به جانشيني برگزيده شده بود راي قاطبه صحابه را نيز همراه داشت علامه فقيه شيخ محمد اقبال لاهوري درين باره گويد: «علي (ع) نمونه کامل مقام ولايت و خليفه اللهي و جامع دو نيروي علمي و عملي بود و نفس عاقله او بر ملک ظاهر و باطن هر دو پادشاهي مي کرد»[5] .

[صفحه 6]

به عبارت درست تر، امام علي (ع) مقام خلافت را به امر خدا و رسول پذيرفت و گرنه شاهباز همتش از آن بلند پروازتر بود که خود را در عرض ساير صحابه قرار دهد يا نعوذ بالله مانند ايشان شرف قربت و قرابت و صحبت با خالق را با شائبه جاه طلبي آلوده سازد. در خطبه «شقشقيه» مي فرمايد:

فيالله و للشوري: متي اعترض الريب في مع الاول منهم حتي صرت اقرن الي هذه الضائر؟

پناه مي برم به خدا ازين شوري (که به وصيت عمر تشکيل شده بود و امام (ع) با طلحه و زبير و سعد و عبد الرحمن و عثمان در آن شرکت فرمود) چه کس گمان مي کرد که من همطراز نخستين ايشان (ابوبکر) باشم که حالا با اين گونه اشخاص همرديف شوم؟


صفحه 4، 5، 6.








  1. نهج البلاغه صبحي صالح، ص 307، چ بيروت.

    ترجمه ي آزاد اين قسمت و ديگر قسمتهاي نهج البلاغه که در اين مقاله خواهد آمد از نويسنده ي مقاله است.

  2. نهج البلاغه، خطبه ي شقشقيه.
  3. نهج البلاغه صلحي صالح، ص 195، ج بيروت.
  4. همان ماخذ، ص 305.
  5. اسرار خودي، با شرح و حواشي نويسنده ي اين سطور، ص 46، چ بنياد نهج البلاغه.