جنگ ذوسلاسل











جنگ ذوسلاسل[1]



.

در سال هشتم هجري يک نيروي دوازده هزار نفري سوارکار هم عهد شدند تا شبانه به مدينه حمله کنند و مقصود آنها کشتن پيغمبر يا وصي او حضرت علي (ع) بود. بعضي از دانشمندان اسلامي عقيده دارند که حضرت پيغمبر (ص) به وسيله ي وحي از ماجرا خبردار شد، اما در ضمن جاسوساني که اطراف مکه گمارده شده بودند اين خبر را به او گزارش دادند.

حضرت پيغمبر (ص) موضوع را در مسجد با جمعيت در ميان گذاشت و سپس صحابي بزرگ ابوبکر دستور يافت با چهارهزار سپاهي مجهز بر عليه آنها به مبارزه برخيزد.

او همراهان خود را به آهستگي پيش برد تا اينکه در چشم رس دشمن قرار گرفت. 200 نفر، سوار بر اسب جلوي ابوبکر آمدند و اظهار داشتند: «ما وسايل جنگ فراهم آورده ايم تا محمّد يا پسر عمويش علي را به قتل رسانيم. منظور تو از اين لشکرکشي چيست؟»

ابوبکر در جواب گفت: «من برحسب وظيفه دستور دارم که اسلام

[صفحه 35]

را بر شما عرضه نمايم چنانچه آن را رد کنيد با شما جنگ خواهم کرد.»

آنها قدرت و نيروي لشکرشان را به رخ او کشيدند، در نتيجه وحشت او را فرا گرفت و تصميم گرفت به مدينه برگردد.

مراجعت سپاه آن هم با آن حالت ناگوار پيغمبر را سخت متأثر ساخت و در اين زمان عمر به سمت فرماندهي سپاه انتخاب گرديد. اما او هم موفقيتي به دست نياورد و مثل ابوبکر به مدينه مراجعت نمود.

سرانجام علي بي ابيطالب (ع) دعوت شد و پس از تبادل نظر کوتاهي مأموريت يافت تا آنها را تعقيب نمايد. حضرت علي برخلاف دو فرمانده قبلي نيروي خود را با سرعت هر چه بيشتر از طريق ميانه بر به جلو راهبري فرمود تا بي خبر به آنها برسد. او شبها حرکت مي کرد تا اينکه بالاخره در چشم رس دشمن قرار گرفت. اين دفعه هم مثل سابق دويست نفر به سراغ او آمدند و گفتند: تو چه کسي هستي؟ حضرت جواب داد: «اسم من علي فرزند ابيطالب هستم و شما را دعوت مي کنم که به اسلام تسليم شويد.» آنها گفتند: منظور قلبي ما تو هستي و ما به هر وسيله اي که باشد تو را با افرادت به قتل خواهيم رسانيد. وعده ي ما فردا هنگام ظهر.

حضرت علي فرمود: «شما را چه مي شود، لعنت بر شما باد، شما با کُشتن، مرا تهديد مي کنيد؟ من با شما فردا در موقع تعيين شده جنگ خواهم کرد.» مسلمانان در نيمه شب طبق فرمان مولا اسبهاي خود را خوراک داده و اسلحه هاي خود را براي جنگ بر عليه اين دشمن سرسخت آماده نمودند.

وقتي که سپيده ي صبح دميد جمعيت به پيشوايي حضرت نماز صبح را به جا آوردند و هنوز هوا تاريک بود که حمله ي سختي به دشمن نموده به طوري که عقب لشکر هنوز وارد جبهه نشده بود که بسياري از دشمن

[صفحه 36]

به وسيله ي جلوداران لشکر به هلاکت رسيده بودند و تعداد زيادي هم با طناب و زنجير اسير شده بودند.

هم اکنون اسراء با مواشي و گوسفند و شتر و غيره به طرف مدينه انتقال داده شدند و پيغمبر (ص) و ساير مؤمنين از مدينه خارج و به استقبال علي (ع) و سپاه افتخار آفرينش آمدند.

حضرت علي ضمن تحسين فراوان جمعيت با مقدار متنابهي از غنايم جنگي وارد مدينه شد.

اين تنها روايتي است که در اين کتاب از منابع معتبر شيعه گرفته شده و آن با آنچه دانشمندان سنّي نوشته اند اختلاف دارد.

مراکز مسکوني دشمن يک ناحيه ي سنگلاخي بود به طوري که با اصطکاک سم اسبها بر روي زمين جرقه هاي روشني ديده مي شد و اسبها نيز از نفس افتاده بودند.

اين فداکاري آنقدر شايان تحسين بود که يک سوره از قرآن به واسطه ي اين کار برجسته از آسمان نازل شد. قرآن مي گويد: «به نام خداي رحمان و رحيم، قسم به تيزتکان (منظور اسبها مي باشد) که نفس زنند و آتش فروزان (با سُم خويش از سنگ) شعله برآرند و مهاجمين صبحگاهان که در آنجا گردي برآرند و با گرد در ميان جمع دشمن شوند که انسان نسبت به پروردگار خويش ناسپاس است و او بر آن گواهي مي دهد و او به دوستي مال سخت است.... (سوره ي 100 از قرآن مجيد).»

[صفحه 37]


صفحه 35، 36، 37.








  1. جنگي که رشته هاي زنجير و طناب جهت اسارت دشمن به کار برده شد.