صفات انساني امام علي











صفات انساني امام علي



قريش از قوي ترين قبايل عربستان بود و به شاخه هايي چند تقسيم مي شد که خانواده اي اميه و هاشم از آنها بودند. اين دو خانواده به علت داشتن جرأت، سخاوت، شجاعت، فصاحت و خوش بياني معروف بودند، اما خانواده هاشم علاوه بر اينها به علت تقوا و پاکدامني ترجيح داده مي شد، زيرا محمّد (ص) پيغمبر بزرگ اسلام از اين خانواده برگزيده شد.

تمام صفات مذکور در ذات و طبيعت امام علي (ع) جمع شده بود زيرا پدر و مادرش هر دو از خانواده هاشم بودند.

مورخين مي نويسند: امام علي از کودکي تحت سرپرستي پيغمبر قرار گرفت. او کودک بااستعدادي بود و با آموزش و تربيت پيغمبر (ص) رشد و نمو نمود.

قواي عقلاني و ذهني و قوه ي ادراک او، آنچنان تند و سريع بود که در سن نه سالگي به محمّد ايمان آورد، آن ايماني که خيلي بيشتر از آنچه شخص بتواند در آن سن و سال تشخيص دهد و در آن زمان براي هيچ کس مثل حضرت علي (ع) اين چنين فرصت مناسب به دست نيامد.

منظور اصلي تعليمات پيغمبر، پرستش خداي يکتا که سرچشمه ي

[صفحه 137]

رحمتهاي بي پايان است، و فرقي بين دو نفر نيست مگر به پرهيزکاري و دانش، و تمام مردم در برابر خدا مساوي اند چه سياه و چه سفيد، زيرا همه ي مردم از خاک آفريده شده اند و عاقبت به خاک برمي گردند، در نتيجه اين تربيت، انسان به ارزش خود پي مي برد و فقط خدا را پرستش مي کند و عقيده به ساير چيزها در امور بي اثر و بي نتيجه است، بنابراين هيچ کس حق ندارد به واسطه ي اشراف زادگي و حسب و نسب زورگويي کند و هيچ کس نبايستي به خاطر ثروت و دارايي ديگري به او تعظيم نمايد.

امام علي (ع) با اين گونه تعليمات در مکتب پيغمبر پرورش يافت و اساس کارهاي او بر اين قبيل آموزشها قرار داشت و از صفات خوب و پسنديده او اعتماد به نفس بود.

گويا مقدّر شده بود او جانشين پيغمبر گردد تا پيام و نتيجه ي نبوّت را ادامه دهد اما تاريخ مي گويد کسي که مي توانست اين وظيفه ي الهي را پي گيري کند، خانه نشين شد و مردم از تعليمات او دور نگه داشته شدند. البته اعتماد به نفس شامل کليه ي صفات قابل تحسين است مثل شجاعت و جرأت و عفو و بخشش و غيره.

او در ده سالگي در جواب پيغمبر گفت: «من به تو ايمان مي آورم و از تو حمايت مي کنم در جايي که بزرگان قريش به واسطه ي دين جديد در غضب بودند.» تاريخ نشان مي دهد که هر چه گفت عملي کرد.

نشانه هاي بسياري از جرأت و شجاعت سرتاسر زندگي اش ظاهر شده اند، چه در عمل و چه در گفتار.

او در شب هجرت (مهاجرت پيغمبر از مکه به مدينه به علت آزار مردم) در بستر پيغمبر خوابيد تا او را از شرّ دشمن نجات دهد. با وجود خطرهاي بزرگي که او را براي آن کار تهديد مي کرد، جان خود را به خطر انداخته آن کار را انجام داد.

[صفحه 138]

از آن زمان که اولين جنگ با بت پرستان مکه در گرفت، تا آخرين جنگ او با خوارج نهروان، جنگ آوري نبود که جلو او بيايد و کشته نشود و از ترس جان فرار نکند. او چنان بي باکانه به دشمن حمله مي کرد که گويا به استقبال مرگ مي رود يا مرگ از هيبت او فرار مي کند.

جنگ تن به تن او در آغاز جواني با يک قهرمان با تجربه و جنگجو چون عمروبن عبدود که به اندازه ي هزار سرباز به حساب مي آمد، داستان ساختگي نيست. امام علي (ع) او را به زمين انداخت و سپس سرش را از تن جدا کرد. وقتي که او بر روي سينه عمرو قرار گرفت تا سرش را برگيرد عمرو جسارت کرده، آب دهان به صورت امام افکند. او بلند شد و اطراف ميدان شروع به قدم زدن نمود. وقتي که از او سؤال شد به چه سبب شروع به قدم زدن نموده، جواب فرمود: «من از عمل جسارت آميز او به خشم آمدم و اگر سر او را در آن لحظه جدا کرده بودم من از خودم انتقام گرفته بودم، اما من با قدم زدن خشم خود را خاموش تا کارم براي رضاي خدا خالص باشد.» اين عمل حاکي از احساسات بي آلايش او نسبت به خدا بود. او هميشه قبل از شروع جنگ پيشنهاد صلح مي داد، چون از صلح نااميد مي شد، مبادرت به جنگ مي نمود زيرا به عقيده ي او کسي که جنگ شروع کند در حقيقت ظالم است و روبه رو شدن با ظالم شرعي است. براي اين منظور بدون اسلحه در جنگ جمل جلو آمد تا با طلحه و زبير که تا بن دندان مسلح بودند آشتي کند. در اين جنگ او بر سرسخت ترين دشمنانش غالب آمد، سپس آنها را بخشيده، اجازه داد به هر کجا که مي خواهند بروند در حالي که آنها به فرماندار بصره شبيخون زده و او را شکنجه داده بودند.

وقتي که امام در پايان جنگ رفت تا به عايشه تسليت بگويد، بانوي خانه به نام صفيه جلو آمد و کلمات زشتي بر زبان جاري کرد زيرا او به

[صفحه 139]

واسطه ي از دست دادن شوهرش در جنگ داغ ديده بود. بعضي از اطرافيان امام خواستند او را تنبيه کنند اما امام مانع شد و فرمود: «او با من بدزباني کرد و به من مربوط است که او را مجازات کنم يا عفو نمايم.» سپس وارد اتاق عايشه گرديد و به جاي اينکه او را براي آن عمل زشت (بسيج سپاه بر عليه امام) مؤاخذه کند، او را محترمانه به مدينه فرستاد. وقتي که معاويه در صفين آب را بر روي سپاه امام بست تا آنها را با تشنگي وادار به تسليم نمايد و از باز کردن آب امتناع ورزيد، عراقيها وقتي که با شمشير مانع را برطرف و محل آبشخور را تصرّف کردند مي خواستند انتقام خود را از آنها بگيرند و مانع آب برداشتن دشمن شوند وليکن امام فرمود: «بدي را با بدي جبران مکنيد، آن دور از انسانيّت است».

دشمنانش (خوارج نهروان) اجازه داشتند که به کوفه آمده رفت و آمد نمايند با وجودي که دردسرهاي زيادي فراهم مي کردند، حقوق آنها را از بيت المال قطع نفرمود.

در زماني که خليفه بود روزي در کوچه هاي کوفه عبور مي کرد، با زني برخورد نمود که کوزه ي آبي بر دوش حمل مي کرد و مرتب نفس مي زد. او پرسيد: آيا کمک مي خواهيد؟ وقتي که فهميد شوهرش را در جنگ از دست داده و او را با چهار کودک تنها گذاشته است، امام براي کمک به آن زن به خانه اش آمد تا با او در کارِ خانه کمک کند.

اين طور شايع است که روزي او يک مرد مسيحي پيري را ديد که باري سنگين بر پشت گرفته و با زحمت زياد آن را حمل مي کند. به نظر مي رسيد که او مجبور است در آن سن و سال براي گذران زندگي اين چنين سخت کار کند، بنابراين به خزانه دار دستور فرمود که همه ماهه

[صفحه 140]

هزينه ي زندگي او را پرداخت نمايد. امام علي (ع) به اين طريق اساس بيمه هاي اجتماعي امروز را پايه گذاري کرد.

وقتي که به يک مسافرت کوتاهي اطراف کوفه رفته بود، در راه بازگشت با يک نفر کليمي همسفر شد، آنها در موضوعات مختلف شروع به بحث و گفتگو کردند. موقعي که آن مرد کليمي خواست از امام جدا شود، امام يک مسافتي با او همراهي کردند. آن مرد کليمي علت آن را پرسيد. امام فرمودند: «ما از ملازمت و دوستي با يکديگر هر دو لذّت برديم، دوستي ما ايجاب مي کند که مقداري راه از تو مشايعت کنم.» در نتيجه آن مرد کليمي بعد از ديدن اين همه تواضع و ادب خود را به اسلام تسليم نمود.

آيا تاکنون شنيده ايد کسي به بازماندگانش سفارش کند تا با قاتلش به مهرباني رفتار شود؟ هيچ کس جز علي نبود. او به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «به او نگاه کن چگونه مضطربانه به اين سو و آن سو نگاه مي کند، همان شيري که من صرف مي کنم به او نيز بنوشانيد و همان خوراکي که خودتان ميل مي کنيد به او نيز بخورانيد. اگر بهبودي حاصل نمودم من خودم بهتر مي دانم با او چگونه رفتار کنم، در غير اين صورت اگر طاقت ديدن او را داريد عفو کنيد و الاّ او را با يک ضربه به قتل رسانيد. مبادا او را مثله کنيد (اعضاي بدنش را جداجدا قطع کنيد)، زيرا من از پيغمبر (ص) شنيدم که مي فرمود": حذر کنيد از مثله کردن اگرچه با سگ هار باشد". او پس از يک مکث کوتاه سپس فرمود: مبادا کسان ديگري را به اتهام دست داشتن در کشتن من به زندان افکنيد يا به نام قتل خليفه به ناحق خونريزي کنيد.»

به طوري که قبلاً گفته شد قسمت جنوبي ايران، در زمان خليفه ي

[صفحه 141]

دوم، عمربن خطاب، به دست مسلمانان گشوده شد. هرمزان والي خوزستان با غلام جوانش ابولؤلؤ به عنوان غنايم جنگي به مدينه فرستاده شدند. اين غلام جوان به مغيره که مردي با نفوذ و در تمام عربستان به سياستمداري معروف بود، بخشيده شد.

ابولؤلؤ شکايتي بر عليه صاحبش نزد عمر طرح کرد ولکن عمر به دادخواهي او توجهي نکرد و عاقبت خليفه به دست او کشته شد.

عبيدالله فرزند عمر، هرمزان را به اتهام دست داشتن در قتل پدر بدون اينکه دفاعيات او را گوش کند به قتل رسانيد.

امام علي (ع) از اين عمل به خشم آمد و به عثمان اصرار فرمود تا انتقام قاتل هرمزان را از کشندگانش بگيرد ولي عثمان به بهانه اينکه خانواده عمر از مرگ پدر داغدار هستند و براي آنها غيرقابل تحمّل است تا دوباره داغدار شوند، اقدامي به عمل نياورد.

اما امام علي (ع) قصد خود را بر عليه فرزند عمر بروز مي داد و مي فرمود: «من نمي توانم زير بار اين بي عدالتي بروم، اگر بر فرزند عمر مسلط شدم طبق قانون شريعت و به قدر لازم او را تنبيه خواهم کرد.»

عثمان فکر مي کرد اسلام يعني برتري عرب بر غيرعرب اما برعکس امام علي (ع) عقيده داشتند، که «اسلام دين کامل و براي تمام بشر ايده آل است و آن منادي بي طرفي و تساوي حقوق انسانها مي باشد.»

طبق قاعده کلي چيزهاي ضد يکديگر با هم جمع نمي شوند و به ندرت اتفاق مي افتد که شخصي با يک يا دو خصلت پسنديده با صفات اختصاصي ديگري مشهور شود زيرا همه طبيعتي قبول نمي کند تا چند صفت انساني را در خود پرورش دهد و هر صفتي يک ميزان رشد

[صفحه 142]

مخصوص به خود دارد و همچنين هر طبيعت انساني زمينه ويژه اي براي ظهور صفات ويژه خود دارد، بنابراين هيچ گونه توافقي براي رشد و ظهور صفات مختلف بين آنها نيست و اين ناسازگاري اجازه نمي دهد صفات ديگري رشد و نمو نمايند.

اصولاً فرماندهان بي باک و شجاع اغلب بي رحم هستند و ما با چشم خود مي بينيم وقتي فرماندهي وارد شهر فتح شده مي شود، آن را به آتش کشيده بدون رعايت حال سالمندان و کودکان با خاک يکسان مي کند، اما امام علي (ع) که بي باکي و شجاعتش تا آن اندازه بود که جنگجويي جرأت روبه رو شدن با او نداشت، در همان حال براي زني که چيز سنگيني را بر دوش گرفته يا بر مرد پيري که عذاب مي کشد تا امرار معاش کند احساس رقّت مي کند و به کمک آنها مي شتابد.

حضرت امام حسن به اتفاق جمعي از يارانش از کوچه هاي کوفه عبور مي کرد که ناگهان ناله اي از خرابه اي شنيد، حضرت وارد خرابه گرديد. پيرمرد زمين گيري که سخت گرسنه بود مشاهده نمود. او گفت يک مرد خوش خُلق و مهرباني هر روز مي آمد و با خوشخويي مرا غذا مي داد. امروز سه روز است که او سراغ مرا نگرفته است. امام حسن فرمود: آن مرد مهربان پدر من حضرت امام علي بود و امروز سه روز است که به قتل رسيده است.

آري، او هم نترس و بي باک بود، هم نسبت به فقرا مهربان. امام علي (ع) کليه ي صفات متضاد را با هم داشت، مثل بزرگي با تواضع و فروتني، جرأت با دورانديشي و احتياط، شجاعت با گذشت و اغماض، سخاوت و بخشندگي با ميانه روي و عفو و بخشش با قدرت و توانايي.

و مهمتر آنکه کردار را با گفتار وفق مي داد به طوري که او خودش

[صفحه 143]

فرموده است: «آنچه که من به شما مي گويم انجام دهيد من خودم اول پيش از شما انجام مي دهم و آنچه را که من از شما نهي مي کنم من اول آن را براي خودم قدغن مي نمايم.»

قرآن مي گويد: «شما که ايمان داريد چرا چيزها گوييد که نمي کنيد و نزد خدا سخت مورد غضب است که آنچه نمي کنيد بگوييد. (سوره ي صف، آيات 2 و 3)».

آري امام علي (ع) آنچه مي گفت عملي مي کرد.

او در يکي از خطبه هايش مي فرمايد: «من شما را با عدالتم به لباس ايمني و اطمينان پوشاندم و با گفتار و کردارم فرش فضيلت و تقوا را براي شما گسترانيدم.»

در زمينه ي صفت پسنديده او که مورد تحسين خدا واقع شد، حديث معتبري نقل شده است: حضرت امام حسن و امام حسين در طفوليت دچار تب شديدي گرديدند. والدين آنها امام علي (ع) و حضرت فاطمه (س) و همچنين کمک کارِ خانه به نام فِضّه نذر کردند که سه روز روزه بگيرند به اميد اينکه خدا آنها را شفا بخشد. در شب هنگامي که آنها خواستند روزه را به موقع افطار نمايند، مرد فقيري درب خانه را کوبيد و تقاضاي کمک نمود، آنها آن خوراک مختصري را که خودشان محتاج آن بودند به فقير دادند. به همين طريق، دو شب بعد غذاي افطاري خودشان را به يک نفر يتيم و يک نفر اسير بخشيدند. بنابراين چند آيه از قرآن اين چنين نازل گرديد: «آنها (نيکوکاران) به نذر وفا کنند و از روزي که شرّ آن انکارپذير است (روز قيامت) بيم دارند، غذا را با آنکه احتياج دارند به مستمند و يتيم و اسير دهند... پس پروردگارشان از شرّ اين روز نگاهشان دارد و آساني و شادماني پيششان آرد و براي آنکه صبر کردند بهشت و

[صفحه 144]

لباسهاي ابريشمي پاداششان دهد. (سوره ي دهر، آيات 11 و8 و7 و 12).»

تمام مفسّرين اسلامي چه سنّي و چه شيعه اين حديث را زير آيه هاي مذکور نقل کرده اند.

او هميشه به سربازانش مي فرمود: نه فراري را تعقيب کنيد و نه زخمي را در ميدان جنگ بکشيد.

يک روز در مسجد چنان با حرارت و فصاحت کامل جهت ترغيب مردم براي جهادِ در راه خدا صحبت مي کرد که يکي از دشمنانش از خوارج با تعجب بسيار گفت: «دريغا که اين بي دين چقدر دانشمند است.» بعضي از پيروان امام خواستند او را مجازات کنند، امام مانع شد و فرمود: «او فقط به من ناسزا گفت، من شخصاً بايستي مجازات کنم يا او را ببخشم.»

[صفحه 145]


صفحه 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 145.