جنگ صفين











جنگ صفين



عاقبت معاويه تدارک جنگ ديد و با چهل هزار سرباز رهسپار حوزه ي فرمانروايي امام علي شد. آنها به منطقه اي مرزي بين سوريه و عراق، به نام صفين رسيدند. معاويه زودتر از امام وارد آنجا شد و سرتاسر رودخانه را اشغال نموده، راه آب به طرف آبشخور را مسدود نمود به طوري که جز خودشان هيچ کس ديگر نمي توانست آب بياشامد.

سپاه امام علي (ع) رسيدند و بسيار تشنه بودند و متوجه شدند که آنجا جايي براي آنها نيست تا از آب استفاده کنند. دشمن به دقّت بر روي آب نظارت داشت به طوري که گرفتن آب به آساني ميسر نبود. حضرت براي معاويه پيامي فرستادند ولي او از باز کردن راه آب امتناع ورزيد. امام علي ناچار به افرادش فرمود: «به پاخيزيد و به وسيله ي شمشير آب را در اختيار گيريد.»

اين سربازان تشنه به نگهبانان آبشخور حمله ور شدند و آنها را پراکنده نموده، آنجا را در اختيار خود گرفتند.

اکنون عراقيها مي خواستند معامله ي به مثل نمايند (مانع شوند که دشمن آب بردارد)، اما حضرت امام نمي خواست که بدي را با بدي جبران کند و فرمود: «هيچ کس را مانع از آب نشويد». بنابراين همه کس مي توانست

[صفحه 117]

آزادانه آب بردارد. سپس امام علي (ع) چند نفري را به سوي معاويه فرستاد تا نتايج جنگ را به او اخطار نمايد، باشد که با دليل او را وادار به بيعت نمايند. همچنين گروههاي ديگري ميانجي کردند تا از خونريزي جلوگيري شود اما معاويه مرتباً بهانه ي جنگ مي گرفت و جواب مي داد که اجازه نمي دهد خون عثمان پايمال شود. او پيراهن خون آلود عثمان را روي منبر مسجد شام آويزان کرده بود که هزاران نفر از مردم سوريه در اطراف آن براي بي گناهي عثمان گريه و زاري مي کردند و قسم خورده بودند که انتقام خونش را مي گيرند، چون معاويه تقصير را به گردن امام انداخته بود، شاميان به طرفداري معاويه برعليه امام علي (ع) جنگ را دامن مي زدند.

معاويه از زمان خليفه ي دوم عمر در سوريه يک حاکم مستبدي بود و هرگز تسليم امام علي نمي شد تا مقامش را از دست بدهد. از اين رو او مسلمانها را گرفتار جنگي کرد که اثر بد آن تا امروز هنوز باقي است. سرانجام جنگ درگرفت و سپاه نودهزار نفري امام علي با سپاه يکصدهزار نفري سوريه روبه روي هم قرار گرفتند.

در هفته ي اول هر روز چند مبارز از دو طرف جلو مي آمدند و به يکديگر حمله کرده و نفرات زيادي کشته مي شدند و به اين طريق جنگ گسترده شد زيرا در هر قدمي خون چون جوي روان بود.

در روز هشتم ابن عباس پسرعموي پيغمبر با مالک اشتر، دو مرد با جرأت و شهامت به جناحهاي راست و چپ دشمن حمله کردند به طوري که لشکر سوريه چند دفعه عقب نشيني کرد. در روز نهم خود امام علي (ع) با مردانشان جلو آمدند و چنان حمله اي به دشمن کردند که همه ي ميدان جنگ تکان خورد و رديفهاي دشمن در ميان تيرها و نيزه ها از هم گسيخت. امام علي جلو آمده و ايستاد در جايي که معاويه ديده مي شد.

[صفحه 118]

امام او را به مبارزه طلبيد و فرمود: «بيا به سوي من هر يک از ما که کشته شديم ديگري فرمانروا باشد.» اگرچه عمروبن عاص مشاور معاويه او را تشويق و تحريک کرد وليکن او شروع به عقب رفتن نمود به طوري که تاريخ نويسان مي نگارند، امام علي چنان شجاعت و رشادتي در صفين از خود نشان داد که نظيرش به ندرت در تاريخ ديده مي شود.

هر طرف که ظاهر مي شد رديفهاي دشمن از هم مي پاشيد و آنها چون مور و ملخ جلو شمشيرش پراکنده مي شدند. هيچ کس جرأت روبه رو شدن با او نداشت وگرنه در اولين حمله کشته مي شد. به همين سبب گاهي امام اسب و لباس را عوض مي کرد.

ناگهان در گيرودار جنگ مردي پريد جلو و به امام علي حمله کرد. اما او از خطر خود را کنار کشيد و سپس چنان ضربه اي با شمشير به پشتش فرود آورد که به دو نيم شد، به طوري که مردم فکر کردند ضربه به هدف نرسيده است اما وقتي اسبش به حرکت درآمد بدنش روي زمين افتاد. بعداً مردم فهميدند که او امام علي در لباس مبدل بوده است.

چند روزي به اين طريق گذشت و سپاه عراق چند برابر از لشکر سوريه، به علت حملات کمرشکن و پي درپي در شب الحرير[1] امتياز داشت و آن شب يورشهاي متوالي لشکر امام علي تا صبح به منتهاي درجه رسيد. اکنون تعداد کشته شدگان به سي هزار نفر رسيده بود.

در روز دهم مالک اشتر و عبدالله عباس دوباره سخت بر دشمن حمله بردند و مردانشان چنان روح فداکاري از خود نشان دادند که جرأت دشمن در هم شکست و نشانه هاي پيروزي عراقيها ظاهر گرديد. موقعي

[صفحه 119]

که جنگ هنوز شدت داشت و دشمن دريافت که پيروزي با شمشير امکان پذير نيست، عمروبن عاص که منافق و مشهور به زيرکي و بدجنسي بود نقشه کشيد تا حقه اي بزند.

او به معاويه پيشنهاد کرد و گفت: «پاره هاي قرآن را بر سر نيزه ها بالا برده و سربازان دو طرف را دعوت کنيم تا قرآن را حَکَم قرار داده طبق آن رفتار نمايند، اين عمل بين آنها دو دستگي ايجاد خواهد کرد، در نتيجه بسياري از سربازان جنگ را متوقف خواهند کرد و دسته اي ديگر مايلند که ادامه پيدا کند. در پايان نتيجه به دلخواه ما خواهد بود زيرا به اين طريق جنگ را براي مدتي به عقب مي اندازيم و از اين بدبختي و بيچارگي فعلي خلاص مي شويم.

پاره هاي قرآن بر سر نيزه ها بالا رفت و صورت جنگ را تغيير داد. وقتي که امام علي (ع) متوجه شدند قرآن اسباب نيرنگ و فريب آنها شده فرمود: «مبادا گول بخوريد. آنها حيله گري مي کنند تا از شکست آسوده و خلاص شوند، نه آنها علاقه و دلبستگي به قرآن دارند نه با دين سر و کاري، ما با آنها جهت پيروي از قرآن جنگ مي کنيم. جنگ را ادامه دهيد تا بر اين دشمنِ در حال مرگ پيروز شويد.»اما متأسفانه قسمت اعظم لشکريان امام بناي داد و فرياد گذاشتند، جلو آمده گفتند: «ما رأي و فتواي قرآن را ترجيح مي دهيم و اگر شما به دعوت قرآن پاسخ ندهيد ما همان معامله اي که با عثمان کرديم با شما هم رفتار مي کنيم. شما بايستي فوراً جنگ را متوقف سازيد.»

امام علي منتهاي کوشش را انجام داد تا به آنها بفهماند، وليکن دلايل او به خرجشان نمي رفت.

آنها سخنان حضرت پيغمبر را فراموش کرده بودند: «علي (ع) هميشه همراه و ملازم قرآن است و قرآن هم پيوسته با اوست. آنها از

[صفحه 120]

هم جدا نمي شوند تا نزد من به حوض کوثر برسند[2] (کوثر حوضي است پاک و مقدّس در بهشت).»

جنگ هنوز ادامه داشت و آنها امام را وادار کردند که پيغامي براي مالک اشتر بفرستند تا از ميدان جنگ برگردد.[3] وقتي که مالک دستور را دريافت کرد، مايه ي تعجب او شد و گفت: «حالا وقت آن نيست که من جنگ را واگذارم. به امام علي بگو چند دقيقه اي صبر کند تا من با مژده ي پيروزي برگردم.» پيام مالک به امام داده شد، اما بسياري از سربازان فرياد کشيده و اصرار داشتند که مالک هرچه زودتر برگردد.

آن مرد به سوي مالک برگشت و گفت: «آنها همه شورش کرده اند، هرگاه جان امام نزد تو عزيز است فوراً برگرد.» مالک اشتر چاره اي نديد جز اينکه خدمت امام برسد و پس از اينکه شورشيان را سرزنش نمود گفت: «طبق بيعتي که با امام نموده ايم اطاعت او بر ما واجب است.» اما متأسفانه آنها به دلايل او توجّهي نکردند.

پس از آن دو طرف موافقت کردند که هر يک حَکَمي معرفي کند تا آنها موضوع خلافت را مطابق حُکم قرآن اصلاح نمايند.

عمروبن عاص از طرف اهالي سوريه و ابوموسي اشعري از طرف

[صفحه 121]

عراقيها به امام معرفي شدند. امام علي در نظر داشتند که ابن عباس يا مالک اشتر را به عنوان نماينده ي خود معرفي فرمايد اما آنها به او گوش ندادند و به ابوموسي اشعري چسبيدند.

بعضي از جاسوسان معاويه با تعدادي از سرکردگان لشکريان امام چون اشعث ابن قيس کندي در تماس بودند و سعي مي کردند که شرايط را بدتر کنند.

تاريخ نگاران مي نويسند: ابوموسي مرد احمقي بود و اعتماد و اطميناني به امام نشان نداده بود. او حتي مانع مي شد که مردم به سپاه امام در جنگ بصره ملحق شوند.

وقتي که شورشيان درباره ي معرّفي ابوموسي به عنوان حَکَم اصرار مي کردند، امام فرمود: «حالا که به اندرز من گوش نمي دهيد راه خودتان را انتخاب کنيد. آن زمان دور نيست که شما به علت کارهاي خلافتان دستهاي خود را با دندان گاز خواهيد گرفت.»

سرانجام عمروبن عاص و ابوموسي اشعري به عنوان دو داور انتخاب شدند و با هم مشورت نموده، تصميم گرفتند که هر دو، معاويه و امام علي، را از خلافت عزل کنند تا مردم مرد لايق و صلاحيت داري را براي اين منظور انتخاب نمايند.

بعد از انجام تشريفات ظاهري عمرو به ابوموسي گفت: «آن خلاف ادب است که من از تو پيشي بگيرم، تو از من سالمندتري، بنابراين اول تو مردم را مطلع نماي.»ابوموسي در حالي که از چاپلوسي عمرو به خود مي باليد، جلو جمعيت آمد و گفت: «ما دو نفر بنا را بر آن گذاشتيم تا معاويه و امام علي را عزل نماييم و متعاقب آن به مسلمانان حق مي دهيم تا خليفه اي را که مي پسندند انتخاب نمايند.»سپس نوبت عمرو شد و گفت: «اي مردم اکنون شنيديد که ابوموسي علي را از مقام خود معزول و آن از

[صفحه 122]

طرف من تأييد مي شود اما دليلي ندارد که من معاويه را عزل نمايم، من او را به عنوان خليفه منصوب مي کنم.» به محض اينکه عمرو کلماتش را پايان داد، مردم نسبت به رأي حکمين سخت اعتراض کردند اما توجهي به اعتراض آنها نشد.

ابوموسي با صداي گرفته بر سر عمرو داد کشيد و گفت: «تو به من حقه زدي و مانند سگي مي باشي که اگر بر او چيزي بار کنند پارس مي کشد و اگر هم او را ول کنند باز پارس مي کشد.» عمرو جواب داد: «مَثَل تو چون خري است که کتابهايي بر آن بار کرده باشند.»

به هر حال فريب و حقه عمرو قدرت معاويه را بيشتر از قبل نمود. مردمان ساده لوحي که امام را مجبور کردند تا حکميت را بپذيرد نسبت به دو حَکَم خوش بين بودند چرا که تصور مي کردند آن دو نفر طبق قرآن داوري خواهند نمود اما آنها به هيچ وجه به قرآن توجه نکردند، در صورتي که تعدادي از آيات قرآن به امامت امام علي را اشاره مي کنند و مسلمانان بايد از آن پيروي نمايند.

قرآن مي گويد: «شما که ايمان آورده ايد قرين راستگويان باشد. (سوره ي توبه، آيه ي 119).» بسياري از مفسرين اهل سنّت و جماعت نوشته اند، راستگويان محمّد (ص) و علي هستند و «با آنها باشيد» يعني مسلمين بايستي از آنها پيروي کنند.[4] .

حکمين فرمايش پيغمبر را فراموش کرده بودند که فرموده بود:

[صفحه 123]

«علي داناترين و بهترين قضاوت کنندگان و برترين از همه شما است. مخالفت با گفتار و داوري اش مخالفت با من است و مخالفت با من انکار خداست و آن به کفر نزديک است.»

آيا مي شود که اين شرح کوتاه داوري براي مسلمانان راهنما باشد تا با فريب و نيرنگ دشمن به دام نيفتند يا قرآن و سنّت و روش پيغمبر وسيله اي براي تأمين قدرت و يا فراهم کردن خواسته هاي دنيويِ (پول و مقام) گروه هايي از مردم به کار برده نشود.

بسيار باعث تأسّف است بعضي از قدرتها اسباب نيرنگ و فريب را به کار مي گيرند تا ملتها و مردم فقير را تحت عنوان «انسانيت» استثمار کنند.

امام علي (ع) معتقد بودند که دانش و دين هر دو بايستي در خدمت انسان قرار گيرد و چنين مي فرمايند: «خدا مردم نادان را مجبور نکرده است (واجب شرعي نيست) که کسب دانش کنند اما دانشمندان را ملزم کرده است که (مردم را) آموزش دهند.»[5] .

باز مي فرمايد: «کسي که تجارت را پيشه ي خود قرار دهد و نسبت به احکام دين نادان باشد به رباخواري مي افتد.»[6] .

[صفحه 124]


صفحه 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124.








  1. الحرير يک لغت عربي است و به معني از درد ناله و زاري کردن است که سگ از درد زوزه مي کشد. افتادگان در ميدان جنگ در آن شب از درد مي ناليدند و گريه و زاري سر مي دادند، آن شب را الحرير ناميده اند.
  2. الف- حافظ ابن مردويه، در کتاب مناقب،

    ب- حافظ هيثمي، در کتاب مجمعه، جلد هفتم، صفحه ي 236،

    ج- حکيم نيشابوري، در کتاب مستدرک، جلد سوم، صفحه ي 134،

    د- امام فخر رازي، در کتاب تفسير، جلد اول، صفحه ي 111.

  3. مالک اشتر به علت خلوص و ثبات قدم و استواري در دين از اصحاب درجه ي اول و بلند پايه ي پيغمبر بود و پيغمبر به او کاملا اعتماد داشت. او در حقيقت در تمام مشکلات بازوي راست امام علي بود و علاوه بر شجاعتش قدرت زيادي در سازماندهي و اداره ي کارهاي دولتي داشت. همين قدر کافي است که خود امام فرمود: «او با من آن چنان بود که من با پيغمبر خدا بودم ».
  4. الف- امام ثعلبي، در کتاب کشف البيان،

    ب- جلال الدين سيوطي، در کتاب درالمنثور،

    ج- حافظ ابو نعيم اصفهاني در کتاب حلية الاولياء،

    د- شيخ سليمان حنفي، در کتاب ينابيع الموده،

    ه- محمد بن يوسف گنجي، در کفاية الطالب.

  5. نهج البلاغه، سخنان کوتاه آن حضرت، شماره هاي 439 و 470.
  6. نهج البلاغه، سخنان کوتاه آن حضرت، شماره هاي 439 و 470.