خلافت امام علي











خلافت امام علي



پس از قتل عثمان مسلمانان با هم شور کردند تا مرد شايسته اي که بتواند خلافت را به راه راست هدايت کند و حقوق از دست رفته آنها را پس بگيرد انتخاب کنند.

آنها به امام علي (ع) نظر افکندند که در ظرف اين مدت طولاني از تاريخ وفات پيغمبر، رفتارش خردمندانه بوده است. در پايان آنها به اين نتيجه رسيدند که جز علي بن ابيطالب کس ديگري مرد آن کار نيست. سپس به طرف خانه ي امام هجوم بردند تا با او بيعت کنند. همان طور که خودش در يکي از سخنرانيهايش فرموده: «آنها به سوي من خيز گرفتند مثل شتران تشنه اي که با جست وخيز به آبشخور خود وارد مي شوند... به طوري که من فکر کردم آنها مرا يا ديگري را جلو من خواهند کشت.»

امام علي (ع) با صراحت فرمود: «مرا به خودم واگذاريد و سراغ ديگري بگيريد. براي شما مهم است که بدانيد قرآن و سنّت پيغمبر مرا در کارهايم راهنمايي مي کنند و من هرگز به نفع گروهي از مردم، يا تأمين خواسته هاي دنيايي کسي از راه راست پا را فراتر نخواهم گذاشت. بنابراين قضاوت منصفانه ي من براي شما غيرقابل تحمل خواهد بود و اگر من وزير و مشاور شما باشم بهتر است تا اينکه رئيس باشم

[صفحه 100]

و شما جهت تصدّي خلافت به من اصرار نکنيد.»

مردم شروع کردند به فرياد کشيدن و با صداي بلند گفتند: «اي پيشواي مسلمانها،نمي بيني که چگونه مسلمانها دچار مشکلات شده اند و اسلام در حال فرو پاشيدن است.»

امام علي (ع) باز با قبول پيشنهاد آنها امتناع ورزيد زيرا او مي دانست که مردم با خلافت اسلامي و حکومت الهي بازي خواهند کرد و آن را وسيله اي به کار خواهند گرفت تا به آرزوهاي دنيايي خود برسند و مشکل بود تا اوضاع فعلي را به آن حقيقت و سادگي زمان پيغمبر تغيير داد.

چون مردم با سماجت اصرار کردند امام علي به منظور رفع هر بهانه اي نطقي ايراد فرمود و گفت: «اگر شما مرا براي تأمين خواسته هاي دنيايي خود مي خواهيد،مرا واگذاريد و ديگري که ممکن است آرزوي شما را برآورده کند انتخاب کنيد.»

«من اصول اصلي اسلام (تساوي حقوق، احترام به حقوق مردم، حرمت به انسان و انسانيت) را براي خاطر استمرار قدرت خودم يا به نفع ديگران ترک نخواهم کرد و در موضوع حقوق و مزايايي که براي هر کسي مقرر شده من ملاحظه هيچ شخصيتي نمي کنم. شما تصميم گرفته ايد که با من بيعت نماييد. مسأله را مورد تأمّل و دقّت قرار دهيد و پس از بيعت چنانچه شما حرفي بر عليه من بزنيد يا مانعي سر راهم قرار دهيد، من شما را مجبور مي کنم تا به راه راست برگرديد. اين شرايط را در نظر داشته باشيد. اکنون شما مي توانيد به آرزوي دل خود برسيد (مي توانيد بيعت کنيد).»

مسلماً فرمانروايان قبلي و افراد ثروتمند و با نفوذ چون طلحه و زبير هرگز با خلافت امام علي (ع) راضي نمي شدند (چون او را خوب

[صفحه 101]

مي شناختند که جز حرف حسابي، چيز ديگري به خرجش نمي رود) امّا شکوه و عظمت انقلاب آنها را وادار به سکوت کرد. اگرچه از آن زمان که آنها عضو شوراي شش نفره شدند خود را در رديف و هم رتبه ي امام علي قرار مي دادند وليکن عاقبت مجبور شدند برخلاف ميل باطني خود با حضرت بيعت کنند.

روز بعد امام علي در نطقي که برنامه ي دولت را اعلام مي نمود فرمود: «بدين وسيله به اطلاع عموم مي رسانم که حکم توقيف اموال کساني که پول و ثروت را از طريق غيرقانوني به دست آورده اند صادر خواهم کرد و آنها را به زندان افکنده و خطاکاران را مورد تعقيب قرار خواهم داد.»

آنها که چيزهاي معلومي را از خزانه ي ملّي اختلاس کرده بودند، از سخنان امام خشمگين شده و در موضوع بيعت با ايشان غمگين و افسرده شدند.

او عقيده داشت که تمام طبقات مردم چه عرب يا غيرعرب، سفيدپوست يا سياه پوست در برابر قانون مساوي هستند.

او هيچ وقت نمي خواست يک اقليتي هرچه دلش مي خواهد انجام دهد و آنچه که از يک اکثريتي با زور مي گيرد، انبار کند. او هرگز به حکومت يک اقليتي بر اکثريّت از مردمي بيچاره و بينوا که از بي عدالتي مي نالند و کسي نيست که آنها را نجات دهد رضايت نمي داد.

امام علي فرموده است: «مساوات را بين خودتان پايه گذاري کنيد و بين يکديگر تبعيض قائل نشويد زيرا قلبها آماده ي دوبيني و اختلاف هستند.»

امام علي همچنان فرموده است: «من نمي توانم زير بار اين بي عدالتي بروم که گروهي از مردم براي خاطر اشراف زادگي و

[صفحه 102]

سرکردگي قبايل دسترنج حاصل از درآمد مردم معمولي را بگيرند و سپس به آنها با چشم حقارت نظر کنند.»

موقعي که تشريفات بيعت پايان يافت، طلحه و زبير برخلاف انتظارشان توسط امام علي (ع) دعوت به همکاري در امور دولت نشدند. آنها تصميم گرفتند تا به ملاقات امام بروند و فرمانروايي کوفه و بصره را درخواست نمايند.

به مجرّد اينکه آنها به دارالخلافه رسيدند، به حضور حضرت بار يافتند. امام علي (ع) مشغول کارهاي مربوط به خلافت بود. ناگهان شمع را خاموش کرد و فوراً شمع ديگري را روشن نمود. وقتي که آنها علت را جويا شدند، او جواب فرمود: «شمع اولي متعلق به بيت المال و خزانه ي ملي بود و من هم مشغول امور دولتي بودم، چون شما براي کارهاي شخصي اينجا آمده ايد من شمع مال خودم را روشن کردم.» آنها نگاهايشان را به هم دوخته و آنجا را مأيوسانه ترک کردند.

بسياري از سياستمداران از زمان قديم بر حضرت امام علي ايراد گرفته اند که آيا صلاح نبود او با گفتارش اصحاب بزرگ پيغمبر را که خيلي با نفوذ بودند بر عليه خود تحريک نکند. وانگهي چرا او نسبت به فرمانداران سابق روي مساعد نشان نداد و باعث شد که آنها براي او مشکلاتي فراهم کنند؟ آيا صلاح نبود صبر کند تا او بر امور مملکتي مسلّط و بعد وضعيت را طبق دلخواه خود تغيير دهد؟

آن اعتراضات وارد نيست، زيرا شيعه را عقيده بر آن است که امام علي (ع) نماينده و مظهر خدا و پيغمبر بود بر روي زمين و او از آن مرداني نبود که دروغ بگويد و يا مردم را فريب داده، براي حفظ قدرت خودش، در حقيقت طرز حکومت اديان الهي با ساير حکومتها قابل مقايسه نيست.

[صفحه 103]

اسلام بر روي انسانيت، تساوي حقوق، عدالت و ساير صفات پسنديده بنا شده است و منظور اصلي، راهنمايي مردم است به سوي يکتاپرستي و دين داري و مقام امامت مصون از گناه است، بنابراين امام علي نزد خدا مسؤول بود. هرگاه مأمورين دولتي اش به قانون تجاوز مي کردند.

اخلاق طبيعي و وظيفه ي ديني او ايجاب مي کرد که قانون شريعت را به اجرا درآورد، بنابراين او هميشه با صراحت لهجه آنچه که درست و حقيقي بود بيان مي فرمود و کار نداشت کسي خوشش بيايد و يا رنجيده و مکدّر شود.

آنها که از چيزهاي معمولي در زمان عثمان سؤاستفاده کرده بودند، انتظار داشتند امام علي دست آنها را در امور مملکتي باز گذارد يا الاقل در تصميمات کلي آنها را طرف مشورت خود قرار دهد.

امام علي (ع) چون يک مرد عملي و تن به احساسات و يا سخنان سفسطه آميز نمي داد، مشهور بود و مردم نسبت به او احترام زيادي قائل بودند. با اين وصف چند نفري از آنها از حقيقت و راستي او بيزار بودند، به طوري که او خودش فرموده است: «آنها که عدالت من آنها را آزار مي دهد، چگونه بي عدالتي را تحمل مي کنند.»

از طرف ديگر رابطه ي بين حضرت علي (ع) و ام المؤمنين عايشه زوجه پيغمبر (ص) به علت سؤتفاهماتي قطع شده بود و هميشه با حضرت علي لجاجت مي کرد. او قبلاً مردم را بر عليه عثمان تحريک به شورش مي نمود، زيرا او مطمئن بود شوهر خواهرش زبير يا طلحه عموزاده اش جانشين عثمان خواهند شد. از اين رو هميشه مي گفت: «اين کفتار پير را بکشيد، خدا او را بکشد، عثمان در حقيقت مرتد شده

[صفحه 104]

است[1] (از دين برگشته است). وقتي که فهميد مردم با امام علي بيعت کرده اند، تصميم گرفت که مقاومت نموده و مخالفت کند. براي انجام نيت خود، مدينه را به سوي مکّه ترک گفت تا بر عليه امام علي کارشکني نمايد. اين زمان او از روي دلسوزي مي گفت: «عثمان مظلومانه کشته شد و من انتقام او را از کشندگانش خواهم گرفت، به پاخيزيد و مرا ياري کنيد.»

با شنيدن اين موضوع، طلحه و زبير به ملاقات امام علي رفتند تا اجازه مرخصي گرفته به عنوان زيارت خانه ي کعبه به مکّه بروند.

امام علي فرمود: «مطمئن هستم که شما نقشه هايي بر عليه من داريد اما تا آن زمان که صلح عمومي را به هم نزده ايد، من کاري با کار شما ندارم»، آنها در حقيقت مي خواستند در آن توطئه اي که به وسيله ي عايشه در مکه در شرف تکميل بود، شرکت نمايند.

با وجود اين حقيقت که امام علي (ع) به نقشه هاي آنها پي برده بود، آنها را زنداني نکرد، زيرا به عقيده ي او توقيف کسي که فقط خيال فتنه دارد و هنوز آن را به عمل درنياورده است جايز نيست، زيرا امکان دارد او پشيمان شده و عملي انجام ندهد.

آيا تاکنون شنيده ايد که فرماندهي براي خاطر رعايت قانون از يک خطر احتمالي غفلت کند؟

تا آن جا که تاريخ ياد دارد به مجردي که يک فرمانده احساس خطري بنمايد، مانع را بدون دليل خاصي با کشتن و توقيف، از سر راه

[صفحه 105]

خود بر مي دارد. اما امام علي (ع) به طلحه و زبير فرمود: «شما آزاد هستيد و به هر کجا که مي خواهيد برويد، به شرط اينکه صلح عمومي را بر هم نزنيد.» قرآن مي گويد: «اکراه در دين نيست، به درستي که کمال از ضلال آشکار شده، هر که به طغيانگران کافر شود و به خدا ايمان آورد به دست آويز محکمي چنگ زده که گسستني نيست.» (سوره ي 2، آيه ي 255) از اين رو امام علي حداکثر آزادي را به مسلمانان تا آن زمان که به آزادي ديگران لطمه نزده اند (آرامش عمومي را بر هم نزده اند) عطا فرمود.

(امروزه کلمه ي آزادي مورد بحث و تفسير اغلب نويسندگان و روشنفکران قرار گرفته و مقامات صلاحيت دار هم آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهند، صرف نظر از معاني گسترده ي اين کلمه، آزادي مورد نظر امام علي (ع) چنانکه در فصلهاي آينده شرح داده خواهد شد، مخصوصاً در ضمن نامه ي تاريخي آن حضرت به مالک اشتر فرماندار مصر، آن است که مردم وظايف اولياء امور را بدانند و رعايا نيز پا را از محدوده ي وظايف خود فراتر نگذارند و هر آينه صاحب منصبي در اموال عمومي سؤاستفاده و اختلاس نمود، هر کسي آزاد باشد و بتواند مراتب را به مقامات بالا گزارش نمايد. امام علي (ع) در چند قسمت از نهج البلاغه مردم را تحريک مي فرمايد تا حق از دست رفته ي خود را مطالبه کنند.)

تمام اصحاب پيغمبر با امام علي (ع) بيعت کردند، جز سه نفر: معاويه فرمانفرماي سوريه، عبدا& فرزند خليفه ي دوم عمر و سعدبن ابي وقاص، دو نفر آخري مهم نبودند، اما معاويه شخص با فراست و زيرکي بود که به هيچ وجه پاي بند به اصول اخلاقي نبوده و به قوانين ديني توجهي نمي کرد. او هميشه با امام علي (ع) دشمني مي ورزيد و منتهاي آرزويش حصول مقام خلافت بود.

[صفحه 106]

هنگامي که در زمان امام حسن (ع) او بر کوفه تسلط يافت خطاب به مردم گفت: «من اينجا نيامده ام تا مسايل ديني شما را درست کنم، همانا چيزي که مي خواستم تسلّط بر شما بود و سرانجام او عهده ي آن برآمدم.»

او مردي بود که در ظرف مدّت بيست سال مخصوصاً در زمان خلافت عثمان قدرت يافته بود.

امام علي (ع) طبق وظيفه ي ديني تصميم گرفت معاويه را عزل کند. اما کسي گفت: «صلاح نيست که به اين زودي او را از حکومت منفصل نمايي، آن کار وقت زيادي لازم دارد، يک کمي صبر کن وقتي که حکومت شما سر و صورتي پيدا کرد، هر کاري که ميل داري انجام بده.»

امام علي (ع) در جواب فرمود: «آن با عقيده من جور درنمي آيد زيرا من در برابر خدا مسؤولم، چنانچه او در حکومت من به قانون و حقوق مردم تجاوز کند، من در روز قيامت بازخواست خواهم شد.»

اکنون بر اثر تبليغات عايشه چند نفر از ثروتمندان و مأمورين دولتي سابق با او هم عقيده شدند. آنها به اين نتيجه رسيدند که عراق مخصوصاً مردم بصره را بر ضدّ امام علي (ع) به شورش و طغيان تحريک نمايند زيرا در آنجا، هم قبيله هاي آنها مقيم بودند که آن براي آنها دريچه ي اميدي بود.

سرانجام يک سپاه سه هزار نفري به هزينه ي فرمانداران سابق به سوي بصره حرکت کرد. وقتي که عايشه در شُرُف ترک مکه بود، به ملاقات ام سلمه زوجه ديگر پيغمبر رفت، باشد که او را در اين سفر همراهي کند.

ام سلمه که زني مهربان و خيرخواه بود، درصدد برآمد تا بعضي از سخنان حضرت پيغمبر (ص) را درباره ي امام علي به عايشه يادآوري

[صفحه 107]

کند. او گفت: «اگر به خاطر داشته باشي يک روز من به اتفاق پيغمبر وارد اتاق تو شديم و همان وقت حضرت علي (ع) وارد شد و با پيغمبر براي يک مدت نسبتاً طولاني درگوشي صحبت کرد. تو خواستي به او اعتراض کني و با علي چنين حرف به ميان کشيدي: «امروز نوبت من است که پس از نه روز از پيغمبر پذيرايي کنم، تو حالا آمده اي تا نظرش را از من به چيزهاي ديگر متوجه سازي.» من مشاهده کردم که چهره ي حضرت پيغمبر از غضب سرخ شد و فرمود: «آرام باش عايشه، هر کس که او را مکدّر نمايد خارج از گروه مؤمنين است.» و تو در حالي که غصه دار بودي برگشتي.

عايشه گفت: آري به خاطر دارم.

ام سلمه اضافه کرد: آيا به ياد داري يک روز وقتي که سر مبارک پيغمبر را شستشو مي دادي و من مشغول پختن هيس بود (يک نوع آش عربي) ناگهان پيغمبر سر را بلند کرد و فرمود: «اي کاش مي دانستم به کدام يک از شما سگهاي منطقه ي هوآب (قصبه اي است در نزديکيهاي بصره) پارس خواهند کشيد، او مسلماً در قيامت لعنت شده است.» سپس من گفتم: به خدا و پيغمبرش پناه مي برم اگر من باشم. سپس پيغمبر به تو اشاره کرد و فرمود: «مواظب باش تو آن زن نباشي.»

عايشه گفت: بلي ياد دارم.

ام سلمه گفت: «باز تو را خاطرنشان مي سازم، يک روز من و تو همراه پيغمبر در سفر کوتاهي بوديم که ابوبکر و عمر به ما ملحق شدند تا زير سايه ي درختي استراحت کنند و حضرت علي (ع) مشغول وصله زدن کفش پيغمبر بود. آنها به پيغمبر گفتند: "اجازه مي خواهيم سؤال کنيم عاقبت چه کسي جانشين شما خواهد شد تا پس از شما به او پناه بريم؟" پيغمبر در جواب فرمود": من او را مي شناسم و به شايستگي و کارداني او گواهي

[صفحه 108]

مي دهم، اگر من او را به شما معرّفي کنم شما از او فاصله مي گيريد همچنان که پسران اسرائيل از هارون جدايي گرفتند". سپس من از پيغمبر (ص) پرسيدم: چه کسي امام و پيشواي ما خواهد بود؟ او فرمود: "کسي که به کفشهاي من وصله مي زند". سپس من و تو خودمان ديديم که حضرت علي کفشهاي پيغمبر را تعمير مي کرد.»

عايشه گفت: آري در نظرم هست.

ام سلمه گفت: «اگر چنين است چرا به بهانه ي خونخواهي عثمان مردم را تحريک مي کني تا بر عليه حضرت علي شورش کنند؟»

او گفت: من قصد دارم امور مسلمانها را اصلاح کنم.[2] .

همان طور که پيغمبر فرموده بودند عايشه در مسير راهش به طرف بصره به مکاني رسيد که سگهايي چند بر او پارس کشيدند و اين موضوع اخطار پيغمبر را به ياد او آورد.

او از کسي که افسار شترش را مي کشيد، نام آنجا را پرسيد. وقتي فهميد نام آن سرزمين هواب است و او همان کسي است که پيغمبر در خاطر داشته، از اين که بيشتر جلو برود خودداري کرد. طلحه و زبير به دروغ شهادت دادند که آن مکان هواب نيست و سپس پنجاه نفر ديگر به تبعيت از آنها همان گونه شهادت دادند تا اين که او بالاخره تصميم گرفت به راه خود ادامه دهد.

آن مايه ي تعجب مردم بود وقتي که مشاهده کردند عايشه سوار بر شتر به سوي ميدان جنگ مي رود.

قرآن خطاب به زنان پيغمبر مي گويد: «در خانه هايتان آرام گيريد و جلوه گري زمان جاهليت را پيش مگيريد...» (سوره ي اجزاب، آيه ي 33).

[صفحه 109]

او بدين طريق شکوه و وقار خود را از دست داده بود.

وقتي که آنها به دروازه ي شهر بصره رسيدند فرماندار، عثمان بن حنيف با مردانش از بصره بيرون آمدند و جلو راه آنها ايستادند به طوري که دو طرف در حالت جنگ قرار گرفتند. سرانجام جنگ در گرفت و تعدادي از دو طرف کشته شدند. با مداخله عايشه جنگ متوقف گرديد و آنها به اين توافق رسيدند که به همان حالت باقي بمانند تا امام علي (ع) وارد بصره شوند.

اما پس از کمتر از چهل وهشت ساعت آنها به افراد فرماندار بصره شبيخون زده و چهل نفر بي گناه را به قتل رساندند، سپس عثمان حاکم بصره را به شدت کتک زده و شروع به کندن موهاي صورتش نمودند. در ضمن آنها بيت المال و انبار حبوبات را غارت و مجدداً بيست نفر ديگر از نگهبانان را کشتند.

يک اشراف زاده بصره به نام حکيم بن جبله رؤساي مهاجمين را ملاقات کرد تا حمله و جنگ را متوقف سازند اما جنگ بين آنها در گرفت و سرانجام حکيم با هفتاد نفر از يارانش کشته شدند.

وقتي که حضرت امام علي (ع) از حرکت سپاه به طرف بصره مطلع گشت به اتفاق پانصد نفر از ياران پيغمبر مدينه را به قصد بصره ترک فرمود. در آن وقت که به ذيقار (مکاني است بين بصره و کوفه) رسيدند، او فرزند گرامي اش حضرت امام حسن را با عماربن ياسر، که از اصحاب بزرگ پيغمبر (ص) بود، به کوفه اعزام داشت تا مردم را براي جنگ دعوت کنند. اگرچه ابوموسي اشعري فرماندار کوفه مخالفت مي کرد و مشکلاتي به وجود مي آورد اما تعداد هفت هزار مرد جنگي به سپاه امام علي پيوستند.

[صفحه 110]

قبل از اينکه حضرت به نزديکيهاي بصره برسند، سربازان ديگري تحت پرچمهاي مختلف با سپاه امام متّحد شدند.

بسياري از اصحاب بزرگ پيغمبر و جوانان بني هاشم (خويشان امام علي) و فرزندان عزيزش امام حسن و امام حسين و محمد حنفيه در سپاه حضرت ديده مي شدند.

امام علي (ع) از اسب پياده شده و چهار رکعت نماز به جاي آورد و سپس روي زمين به سجده افتاد. شنيده شد که امام براي دشمنانش دعا مي کرد. او مي گفت: «اي خداي نگهدارنده ي زمين خير و خوبي آنها را نصيب ما فرما و از شرّشان ما را حفظ کن.» ابتدا او يک قاعده ي کلي را به اطلاع سپاهيانش رسانيد مبني بر اينکه هيچ کس حق ندارد قبل از اينکه دشمن به او حمله کند، به آنها حمله ور شود. سپس او بدون اسلحه جلو آمد و طلحه و زبير را به شهادت طلبيد و فرمود: «هر دو شما و عايشه مي دانيد که من از گناه خون عثمان معاف هستم (کشته شدن او به واسطه ي کوتاهي من نيست). من هرگز اين چيزها که شما درباره ي او مي گفتيد آشکار نخواهم کرد. آيا من شما را مجبور با بيعت خودم کردم يا شما از روي ميل بيعت نموديد.» با اين گفتار زبير تا اندازه اي نرم شد اما طلحه به خشم آمد و در حالتي که غرولند مي کرد، آنجا را ترک نمود.

جواني با کسب اجازه در حالي که قرآن در دست داشت، جلو دشمن آمده آنها را به صلح دعوت نمود اما با تير کشته شد. بدين وسيله آنها اعلام جنگ دادند.

عمارياسر آن صحابي بلندمرتبه پيغمبر رفت تا آنها را از نتايج وخيم جنگ با خبر سازد اما دلايل او هم در آنها اثر نکرد و با تيرهايي از هر سو جواب داده شد.

اما علي (ع) هنوز هم به افرادش اجازه ي حمله نداده بود. او به اين

[صفحه 111]

عقيده بود که گفتگوي بين دو طرف قبل از شروع جنگ راه حل اختلاف است. بنابراين هنوز هم اجازه ي جنگ صادر نفرموده بود که سپاه مقابل شروع به رگبار تير نمودند به طوري که چند مرد جنگي از سپاه امام کشته شدند. با ملاحظه ي اين جريان، امام علي بدون اينکه اسلحه بپوشد مقابل دشمن با صداي بلند فرمود: «کجا است زبير؟» وقتي زبير امام را بدون اسلحه مشاهده کرد از صف بيرون آمد و جلو امام ايستاد. امام علي (ع) فرمود: «اي زبير آيا به ياد داري روزي پيغمبر (ص) به تو فرمود که تو با من جنگ خواهي کرد و خطا از طرف توست؟»

زبير جواب داد: آري او چنين گفت.

امام علي (ع) سؤال فرمود: «پس چرا با اين وصف به ميدان جنگ آمده اي؟»

زبير جواب داد: من به خاطر نداشتم و من به ميدان جنگ نمي آمدم چنانچه آن را به ياد داشتم. امام فرمود: بسيار خوب حالا که به ياد آوردي. او گفت: آري و با گفتن اين کلمه يکسره پيش عايشه رفت و بعد از گفتگوي کوتاهي زمام اسبش را برگرداند و ميدان جنگ را ترک نمود.

موقعي که امام به سپاه خود برگشت متوجه شد که دشمن به طرف راست و چپ لشکرش حمله کرده است.

او فرمود: «اکنون عذر و بهانه تمام است.» و سپس فرزندش محمد حنفيه را صدا کرد و فرمود: «به دشمن حمله کن.» اما باران تير دشمن او را متوقف ساخت. امام علي (ع) فرياد کشيدند: «با اينکه بيم خطر داري، حمله کن و ميان تيرها و نيزه ها جلو برو.» اما او به علت طوفان تير مردد بود.

امام فرمود: «چرا جلو نمي روي؟»

او گفت: پدر جان در اين باران تير راهي پيدا نمي کنم که جلو بروم.

[صفحه 112]

امام علي با مشاهده ي اين دودلي از طرف محمد، شمشير و پرچم را از او گرفت و چنان جنگي کرد که اضطراب و ترس از اول تا آخر سپاه دشمن را فرا گرفت و به هر طرف که حمله مي کرد، جبهه از دشمن آزاد مي شد و بدنها و سرهاي زيادي زير پاهاي اسبها ديده مي شدند.

سپس برگشت و به فرزندش فرمود: «اين طور بايد جنگ کرد.» در اين زمان محمّد شمشير را گرفت و با يک گروه از انصار به دشمن حمله کردند، به طوري که سرها و بدنهاي زيادي بر زمين در خون مي غلتيد.

آن طرف ميدان جنگ، دشمن با فداکاري از شتر عايشه دفاع مي کردند. امام علي دستور فرمود: «ساق پاي شتر را قطع کنيد آن شيطان است.» و حمله ي شديدي آغاز نمود که آنها گويي چون برگ کاه جلو شمشيرش به پرواز درمي آيند و بالاخره فرياد «صلح» از هر سو شنيده شد.

به مجرد اينکه شتر از پهلو و سينه به زمين افتاد، دشمن به طرف بيابان فرار کرد و عايشه را در بحبوحه ي جنگ تنها گذاشت، اما هزاران نفر براي سرپا نگاه داشتن شتر کشته شده بودند.

عايشه با مشايعت برادرش محمدبن ابوبکر به منزل صفيه دختر حارث در بصره فرستاده شد و سپس امام علي (ع) او را با احترام به سوي مدينه روانه کرد.

اين جنگ در يک بعدازظهر شروع و همان بعدازظهر هم خاتمه يافت و از لشکر بيست ودوهزار نفري امام علي يک هزار و هفتاد نفر کشته شدند و از لشکر سي هزار نفري دشمن هفده هزار نفر به خاک هلاکت افتادند.

وقتي که امام علي (ع) بر عايشه غالب شد، به جاي اينکه او را از خطايي که کرده سرزنش نمايد، به حد کافي با او مهرباني نمود.

[صفحه 113]

او همچنان بر کينه توزترين و سرسخت ترين دشمنانش مثل مروان، عبدا&بن زبير و ديگران در اين جنگ پيروز گرديد، اما آنها مورد عفو و بخشش قرار گرفتند تا هر کجا مي خواهند بروند (به همان طريقي که بت پرستان پس از فتح مکه به دست پيغمبر (ص) عفو گرديده و آزاد شدند).

وقتي براي کشته شدگان در جنگ دعا مي کرد، شنيده شد که مي فرمايد: «پروردگارا اگر اينها نادانسته و يا براي برقراري حق و عدالت با من جنگيدند آنها بي گناه بودند (اميدوارم مورد آمرزش قرار گيرند).»

تا آنجا که تاريخ به خاطر دارد هيچ فرماندهي تاکنون پس از پيروزي چنين با گذشت و با سخاوت رفتار نکرده است.

عفو و گذشت امام علي (ع) بيش از آن است که بتوان به حساب آورد.

او در نامه ي مشهورش به مالک اشتر فرماندار مصر نوشت: «مردم معمولاً در معرض ضعف و ناتواني هستند و آنها ممکن است به عمد يا غيرعمد اشتباهاتي مرتکب شوند. تو بايستي آنها را عفو نمايي. اگر مي خواهي خدا تو را عفو نمايد، براي عفو و بخششي که نموده اي پشيمان مشو و هرگاه کسي را تنبيه نمودي خوشحالي مکن.»

[صفحه 114]


صفحه 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114.








  1. الف- ابن ابي الحديد، در کتاب شرح نهج البلاغه، جلد دوم، صفحه ي 77،

    ب- مسعودي، در کتاب اخبارالزمان،

    ج- سبط ابن جوزي، در کتاب خواص الامه،

    و تعدادي ديگر از دانشمندان سني.

  2. ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه و او از ابو مخنف لوط بن يحيي عضدي نقل کرده است.