ستيزه و مشاجره در سقيفه بني ساعده











ستيزه و مشاجره در سقيفه بني ساعده



سقيفه مکان مسقفي بود جايي که انصار، مردم بومي مدينه که پيغمبر «ص» را ياري کردند، جمع مي شدند تا در مسايل عمومي با هم مشورت کنند و گاهگاهي آنها رؤساي طوائف محلي را تعيين و منصوب مي نمودند.

بعد از رحلت پيغمبر (ص) انصار جلسه اي تشکيل دادند تا در موضوع جانشيني آن حضرت بحث و مذاکره نمايند.

سعدابن عباده که از صحابه ي بزرگ پيغمبر و در عين حال مرد بانفودي بود از طرف طايفه ي خزرج نامزد (آن مقام) شد.

قبيله ي ديگري به نام اَوْس در مدينه بود که از زمان قديم بين آنها (اَوْس و خزرج) لجاجت و جنگ وجود داشت و هنوز هم (تا آن زمان) رقيب و مخالف يکديگر بودند. افراد قبيله ي اَوْس طبيعتاً به اين نامزد روي خوشي نشان ندادند و با طايفه ي خزرج ضديّت نمودند. وقتي که آنها سرگرم بحث و مذاکره بودند، ناگهان سه نفر از مهاجرين (آنها که بعد از مهاجرت حضرت پيغمبر به مدينه از مکه مهاجرت نمودند)به اسامي ابوبکر، عمر و ابوعبيده جراح وارد آن مکان شدند.

در وهله ي اول عمر ايستاد تا حرف بزند ولکن ابوبکر از او جلوگيري

[صفحه 71]

کرد و گفت: «ما مهاجرين قبل از شما به محمد ايمان آورده و خدا را عبادت کرده ايم، ما دوستان و خويشان او هستيم. بنابراين، اين امتيازات کافي است که ما زمام امور را به دست گيريم.»

سپس مردي از انصار به نام حباب صورتش را به طرف افراد قبيله اش چرخاند و گفت:«اي گروه انصار، به آنها تسليم نشويد، ما انصار هم بر آنها مزاياي ديگري داريم، ما مردمي صاحب ثروت و شرف و خانواده هستيم و به آنها در خانه ي خود پناه داديم. اسلام به وسيله ي شمشير ما پيشرفت کرد و شما بايستي سخت به حق خودتان بچسبيد (پاي بند باشيد). از طرف ما يک رئيس و از طرف آنها نيز يک رئيس بايستي انتخاب گردد.»

عمر به پا ايستاد و گفت: «دو فرمانده نمي توانند در يک زمان حکمراني کنند. به خدا قسم ملّت عرب هرگز با يکي از شما به عنوان زمامدار راضي نخواهد شد، چون پيغمبر از قبيله و خاندان شما نيست. بنابراين خليفه هم بايستي از خانواده ي او باشد، هر کس مخالفت کند به خطا رفته و گناهکاري است که خود را به هلاکت مي اندازد.»

حباب دوباره به پا خواست و همان کلمات را که قبلاً ادا کرده بود، تکرار نمود وليکن او از طرف عمر سخت مورد سرزنش قرار گرفت.

سپس ابوعبيده جراح ايستاد و چنين سخن گفت: «شما انصار ما را در طرق مختلف ياري داده و حمايت کرده ايد و در حال حاضر هم ما انتظار داريم رفتارتان را تغيير ندهيد.» اما انصار با آنها سازش نکردند.

وضعيت مي رفت تا به نفع انصار تمام شود که ناگهان بشير نامي از طايفه ي خزرج بلند شد و چنين گفت: «اگرچه ما اسلام را با کمک خود تقويت نموده، شما مهاجرين را حمايت کرديم، آن تنها براي اطاعت خدا و رسولش بود. آن ايجاب نمي کند مانعي جلو راه خلافت قرار دهيم. محمد

[صفحه 72]

(ص) از قريش بود و خاندان قريش حق دارند و شايسته ي اين مقام هستند.»

وقتي که بشير سخنش را به پايان رسانيد، منازعه بين انصار به بالاترين حد خود رسيد، اما مهاجرين از اين هياهو استفاده کردند و فرصت را غنيمت شمرده عمر و ابوعبيده به طرف ابوبکر دويدند و با او بيعت کردند. درست در همان وقت بشير انصاري و قبيله اش خود را تسليم ابوبکر نمودند، به اين طريق ابوبکر جانشين پيغمبر شد.

عجيب است! مهاجرين به دليل سبقت در اسلام و خويشي و نزديکي به پيغمبر و پرستش خدا از انصار سلب صلاحيت کردند. ولي از حضرت علي که در اين خصوصيات در حد کمال بود، حرفي نزدند. او (حضرت علي) اولين مردي بود که به پيغمبر ايمان آورد و در پشت سر او نماز گذارد و او برخلاف اصحاب ديگر پيغمبر هرگز بت نپرستيد.[1] .

عجب تر اينکه موقعي که انصار در بحث و مناظره به علت خويشي و نزديکي با پيغمبر شکست خوردند و خود را تسليم مهاجرين نمودند، در صورتي که ابوبکر در نسل هفتم و عمر در نسل نهم جدّ اعلاي پيغمبر قرار داشتند، اما آنها از امام علي (ع) که در نسل دوم قرار داشت و پسرعموي او بود، غفلت نمودند.

[صفحه 73]


صفحه 71، 72، 73.








  1. الف- حکيم ابوالقاسم حسکاني،

    ب- امام حنبل، در کتاب مسند،

    ج- خطيب خوارزمي، در کتاب مناقب،

    د- سليمان بلخي حنيفي، در کتاب ينابيع الموده، فصل 12،

    ه- ابن ابي الحديد معتزلي، در کتاب شرح نهج البلاغه، صفحات 388 و377 و376 و375.

    و- امام نسائي،

    ز- حافظ ابو نعيم اصفهاني،

    ح- امام ثعلبي،

    ط- ابن مغازلي،

    و بسياري ديگر از دانشمندان سني مذهب در کتابهايشان.