فتح بزرگ مكّه











فتح بزرگ مکّه



در همان سال (سال هشتم هجري) پيغمبر مکه را با حسن تدبير و کارداني خود بدون کشتار و خونريزي فتح نمود.

هم اکنون مکّه جائي که پيغمبر و اصحابش از ابتداي شروع بعثت تا سيزده سال توسط کفار قبيله ي قريش سخت در فشار بودند و بعد يک مکان امني براي دشمن بود تا ساز و برگ جنگي بر عليه او فراهم کنند، داشت مي رفت تا تحت انقياد او درآيد.

طبق قرارداد قبلي، مسلمانان و بت پرستان حق نداشتند در امور هم پيمانان يکديگر دخالت نموده و يا تجهيزات جنگي به طرفِ قرارداد خود ارسال نمايند. بت پرستان برخلاف اين قرارداد به هم پيمانان خود در جنگي با هم پيمانان پيغمبر کمک کرده و تعدادي از آنها را کشته بودند. لذا آنها از پيغمبر درخواست کمک کردند تا انتقام خون کُشته شدگان از مهاجمين گرفته شود.

از طرف ديگر طوائف قريش از رفتار خود پشيمان شده بودند زيرا عمل آنها برخلاف قرارداد فيمابين بود.

بنابراين به منظور فرو نشاندن خشم پيغمبر و تقويت مناسبات قبلي ابوسفيان سرکرده طايفه ي قريش که رفتار خصمانه اش مسلمانها را

[صفحه 40]

بيش از ده سال در زحمت انداخته بود تصميم گرفت رهسپار مدينه گرديده در حضور پيغمبر پوزش طلبد و ضمناً به مسلمانان بر عليه هرگونه حمله اي امان دهد. او داخل مسجد پيغمبر شد.

حضرت پيغمبر در تمام مدت ساکت بود و در برابر ابوسفيان و گفته هاي او حساسيتي نشان نداد. از آن پس ابوسفيان از مسجد مدينه خارج و مستقيماً راه مکه را پيش گرفت.

اکنون پيغمبر به منظور گشودن مکه مجبور بود يک بسيج عمومي را به اطّلاع مسلمانان برسانند و براي اين مقصود براي آنها پيامي فرستادند اين چنين: «هر کس که به خدا ايمان دارد بايستي محرمانه مسلح شده و آماده ي جنگ باشد.» پس از آن نگهباناني در جاهايي مستقر فرمود تا راهها را نگهباني نمايند تا اخبار جنگ و وضعيت مدينه به مکه گزارش نشود.

در مدينه چهارهزار مرد مسلح جمع شدند و يک نيروي شش هزار نفري هم از قبايل مختلف سرتاسر راه با آنها ملحق گرديدند.

هم اکنون عباس عموي پيغمبر که در نظر کفار قريش شخص محترمي بود مکه را براي مهاجرت به مدينه ترک کرده بود و چنين اتفاق افتاد که با پيغمبر در ميان راه ملاقات نمايد.

عباس (عموي پيغمبر) ناگزير بود تا آن وقت در مکه بماند زيرا شغلش چنين اقتضاء مي کرد و در ضمن او به نفع پيغمبر هم جاسوسي مي نمود. پس از آن او با پيغمبر تا پايان عمر همراه بود و طرف مشورت مسلمانان قرار مي گرفت.

پيغمبر (ص) مسلمانان را به جلو راهنمايي کرد تا اينکه به نزديکيهاي مکه رسيدند و براي اينکه اهالي مکه را به وحشت اندازد دستور داد تا بر روي تپه هاي اطراف هيزمها را به آتش بکشند.

[صفحه 41]

هم اکنون عباس از پيغمبر جدا شده بود تا کسي را سراغ گرفته درباره ي عظمت و شکوه سپاه پيغمبر به قريش اعلام خطر کند و به آنها گوشزد نمايد که تنها چاره ي کار تسليم است. ضمناً ابوسفيان جهت خبرگيري و رسيدگي به اوضاع و احوال اطراف، از مکه خارج شده بود. موقعي که با ديگري حرف مي زد عباس صداي او را شناخت. او را صدا کرده و آهسته چنين گفت: ده هزار مرد مسلح گوش به فرمان که حاضرند از صميم قلب به نام محمّد فداکاري نمايند. هم اکنون پيغمبر را همراهي مي کنند و مطمئناً طايفه ي قريش نمي تواند در برابر آنها ايستادگي نمايد و به طوري که مي بيني خطرهاي بسياري قبيله ي تو را تهديد مي کند، چه بهتر که مستقيماً به حضور پيغمبر رسيده به خدا و پيغمبرش محمّد (ص) ايمان آوري. ابوسفيان از روي اکراه و بي ميلي آن را پذيرفت و تمام اين مدت را از ترس مي لرزيد. عباس براي اينکه او را بيشتر به وحشت اندازد از ميان جمعيت لشکر عبور داد تا عظمت و شکوه سپاه محمّد را به او نشان دهد. بالاخره آنها اجازه گرفتند تا به خدمت پيغمبر برسند. پس از اينکه کلماتي بين آنها رد و بدل شد عاقبت ابوسفيان از ترس جان تسليم گرديد.

متعاقب اين جريان پيغمبر (ص) اخطاري اين چنين منتشر کرد: «حالا ابوسفيان مي تواند جان آنهايي که به خانه کعبه و خانه ي ابوسفيان پناه مي برند بيمه کند و آنهايي که اسلحه را بر زمين گذارند و اعلام بي طرفي نمايند تحت حفاظت مسلمانها خواهند بود.»

اگرچه ابوسفيان به دروغ و از ترس خود را مسلمان وانمود کرد ولکن آن علت اصلي فتح مکه بدون کشتار و خونريزي شد زيرا بت پرستان قريش هيچ گونه تصميمي مستقلاً بدون نظر او نمي گرفتند.

به هر حال او به دنبال مأموريت خود رفت تا مشاهدات خويش را

[صفحه 42]

براي بحث با طايفه ي قريش در ميان گذارد. در وهله ي اول آنها تصور نمي کردند که قضيه حقيقت داشته باشد و قوياً او را سرزنش کردند و اصرار مي ورزيدند تا در مقابل مسلمانان ايستادگي نمايند اما وقتي همان اخبار را از ديگران نيز دريافت کردند خود را تسليم پيش آمدها نمودند.

بالاخره پيغمبر (ص) سوار بر شتر که پنج هزار مرد مسلح گرداگرد او را گرفته بودند با شکوه و عظمت غيرقابل وصفي وارد مکه شد. اهالي چنان روحيه ي ضعيفي داشتند که کسي نمي توانست تصميم به مقاومت گيرد. اکنون مسلمانها شهري را که مدتهاي طولاني مرکز شرک و بت پرستي بود اشغال کردند و پيغمبر پس از استراحت کوتاهي عازم زيارت مسجد بزرگ کعبه (مسجدالحرام) گرديد. در وهله ي اول او با نيزه اش بتها را يکي پس از ديگري شکست و حضرت علي (ع) تمام اين مدت به او کمک مي کرد چند بت بزرگ بالاي کعبه نصب شده بودند و حضرت علي فرمان يافت تا روي شانه هاي مبارک پيغمبر بايستد تا طبقه ي بالاي کعبه را از بتها پاک نمايد.

البته حضرت علي (ع) تنها کسي بود که افتخار ايستادن بر روي شانه هاي پيغمبر نصيبش گرديد.

سپس پيغمبر با مردم روبرو شد و فرمود: «شما درباره ي من بد کرديد، شما انکار نبوت من نموديد، شما مرا سخت تحت فشار قرار داديد و مجبور کرديد وطنم را به سوي مدينه ترک کنم، شما اغلب اوقات مرا آسوده نگذاشتيد و قبائل مختلف عرب و يهوديان را پيوسته تحريک مي کرديد تا بر عليه مسلمانها جنگ و خونريزي نمايند به طوري که بسياري از آنها جلوي چشم من کشته شدند.»

اکنون همه ي کساني که حاضر بودند پيش خود خطاهاي خود را يادآوري مي نمودند و مي گفتند: «مسلماً همه ي ما را از دم شمشير خواهد

[صفحه 43]

گذراند يا ما را زنداني مي کند و زن و فرزندان ما به اسيري گرفته خواهند شد.»

آنها غرق در چنين افکاري بودند که ناگهان پيغمبر سکوت را شکست و فرمود: «چگونه درباره ي من فکر مي کنيد و حالا چه مي گوئيد؟»

تمام مردم با يک زبان جواب دادند: «ما درباره ي شما بسيار عالي فکر مي کنيم و جز خوبي و مهرباني از طرف شما چيزي نمي دانيم شما بزرگ و برادر عزيز ما هستيد.»

پيغمبر (ص) که ذاتاً به قدر کافي مهربان بود فرمود: «من فقط آنچه که برادرم يوسف به برادران ستمگرش فرمود با شما مي گويم.» قرآن مي گويد: «امروز سرزنشي براي شما نخواهد بود خدا شما را عفو نمايد و خدا مهربانترين مهربانهاست.» من هم اکنون به شما اعلام مي دارم: «برويد به زندگيتان برسيد و حالا تمام شما آزاد هستيد.»

پيغمبر (ص) به منظور برحذر داشتن اقوام و فاميلش از سؤاستفاده از مقام و منزلت خودش، سخنراني کوتاهي ميان اعضاي خانواده ايراد نمود و ظلم و ستم و تبعيض بي جهت را محکوم کرد و به توسعه عدالت و تساوي حقوق بين تمام طبقات مردم اشاره فرمود و گفت: «اي فرزندان هاشم (حضرت محمّد از خانواده هاشم منشعب از قبيله ي قريش مي باشد) من فرستاده خدا هستم به سوي تمام انسانها و هيچ گونه آشنايي و محرميت در دين و روز رستاخيز مؤثر نيست. هر کسي پاسخگوي اعمال خودش مي باشد و قوم و خويش بودن با من منظور شما را برآورده نمي کند.»

[صفحه 44]


صفحه 40، 41، 42، 43، 44.