اگر آنچه پدرت مي بيند ببيني گريه نمي کني
ام کلثوم دختر حضرت با شنيدن اين جمله گريان شد، حضرت فرمود: دخترم چرا گريه مي کني؟ جواب داد: بابا شما فرمودي همين ساعت از من جدا مي شوي، حضرت فرمود: دخترم گريه نکن، به خدا قسم اگر آنچه پدرت مي بيند ببيني گريه نمي کني! حبيب گفت: عرض کردم يا اميرالمؤمنين شما چه مي بيني؟ حضرت فرمود: ملائکه آسمان و پيامبران را مي بينم که کنار يکديگر ايستاده، همگي منتظرند مرا در آغوش بگيرند و اينک اين برادرم محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم است که نزد من نشسته و مي فرمايد: (يا علي) بيا آنچه در مقابل تو است از حالتي که تو در آني بهتر است. راوي گويد: از منزل خارج نشدم تا آنکه حضرت از دنيا رفت. فردا صبح امام مجتبي عليه السلام بر منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم شب گذشته قرآن نازل شد (شب بيست و سوم رمضان) و در اين شب عيسي بن مريم به آسمان برده شد و در همين شب يوشع بن نون کشته شد و در اين شب اميرالمؤمنين عليه السلام از دنيا رفت. به خدا قسم از اوصياء و نه کساني که بعد از او (علي عليه السلام) مي آيند، بر او در وارد شدن به بهشت سبقت نگيرند. هرگاه پيامبر اکرم صلي اللّه عليه و آله و سلم او را به جنگ مي فرستاد، جبرئيل در طرف راست، و ميکائيل در طرف چپ، او را ياري مي دادند. آنگاه حضرت فرمود: او از مال دنيا طلا و نقره اي (هيچ پولي) باقي نگذارد، مگر هفتصد درهم که از سهم او زياد آمده بود و مي خواست براي خانواده اش خدمتکاري بگيرد.[1] .
شخصي به نام حبيب بن عمر مي گويد: به عيادت حضرت امير عليه السلام در همان بيماري که از دنيا رفت رفتم، نگاهي به جراحت (سر) آن حضرت انداختم و گفتم:يا اميرالمؤمنين اين زخم شما چيز (مهمي) نيست، و بر شما خوفي نيست، حضرت فرمود: اي حبيب به خدا قسم من همين ساعت از ميان شما مي روم.