اخلاص امام علي











اخلاص امام علي



ابن شهر آشوب گويد: وقتي اميرمؤمنان عليه السلام بر عمرو بن عبدود دست يافت او را ضربت نزد و نکشت، او به علي عليه السلام دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي حذيفه ساکت باش، خود علي سبب درنگش را خواهد گفت. آن گاه علي عليه السلام عمرو را از پاي درآورد. چون به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد پيامبر رسيد پيامبر سبب را پرسيد، علي عليه السلام عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افکند، من ترسيدم که براي تشفي خاطرم گردن او را بزنم، از اين رو او را رها کردم،چون خشمم فرو نشست او را براي خدا کشتم.[1] .

علامه مجلسي رحمة الله گويد: صبحگاهي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز کدامين شما براي رضاي خدا از مال خود انفاق کرده است؟ همه ساکت ماندند، علي عليه السلام گفت: من از خانه بيرون آمدم و ديناري داشتم که مي خواستم با آن مقداري آرد بخرم، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگي را در چهره او مشاهده کردم دينار خود را به او دادم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو واجب شد.

مرد ديگري برخاست و گفت: من امروز بيش از علي انفاق کرده ام؛ مخارج سفر مرد و زني را که قصد سفر داشتند و خرجي نداشتند هزار درهم پرداختم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ساکت ماند. حاضران گفتند: اي رسول خدا، چرا به علي فرمودي: رحمت خدا بر تو واجب شد و به اين مرد با آنکه بيشتر صدقه داده بود نفرموديد؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: مگر نديده ايد که گاه پادشاهي خادم خود را که هديه ناچيزي برايش آورده مقام و موقعيتي نيکو مي بخشد و از سوي خادم خود را که هديه ناچيزي برايش آورده مقام و موقعيتي نيکو مي بخشد و از سوي خادم ديگرش هديه بزرگي آورده مي شد ولي آن را پس مي دهد و فرستنده را به چيزي نمي گيرد؟ گفتند: چرا، فرمود: در اين مورد همچنين است؛ رفيق شما علي ديناري را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيري مؤمن بخشيد ولي آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براي معاندت و دشمني با برادر رسول خدا داد و مي خواست بر علي بن ابي طالب برتري جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مي داد جز دوري از رحمت خدا و نزديکي به خشم خدا و در آمدن در قهر الهي براي خود نمي افزود.[2] .

علي عليه السلام فرمود: گروهي خدا را از روي رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است. گروهي خدا را از روي ترس و بيم پرستيدند و اين عبادت بردگان است،و گروهي خدا را از روي شکر و سپاسگزاري پرستيدند و اين عبادت آزادگان است.[3] .

و فرمود: خدايا، من تو را از بيم عذاب و طمع رثوابت نپرستيدم، بلکه تو را شايسته بندگي ديدم و پرستيدم.[4] .

و فرمود: دنيا همه اش ناداني است جز مکانهاي علم، و علم همه اش حجاب است جز آنچه بدان عمل شود، و عمل همه اش ريا و خودنمايي است جز آنچه خالص (براي خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد که عاقبتش چه مي شود.[5] .

عمل اگر براي غير خدا باشد، وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد، نصيب سگان و عقابان است. در اين زمينه حکايت لطيفي را که دميري در کتاب «حياة الحيوان» آورده بنگريد:

امام علامه ابوالفرج اصفهاني و ديگران حکايت کرده اند که: فرزدق شاعر مشهور به نام همان بن غالب، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زماني مردم کوفه را قحطي و گرسنگي سختي رسيد، غالب پدر فرزدق مذکور شتري را براي خانواده خود کشت و غذايي از آن تهيه کرد و چند کاسه آبگوشت براي قومي از بني تميم رستاد و کاسه اي هم براي سحيم بن وثيل رياحي که رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم کسي است که در شعر خود گفته بود:

«من مردي شناخته شده و خوشنام و با تجربه و کاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت» و حجاج هنگامي که براي امارت کوفه وارد کوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست.

وقتي ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را کتک زد و گفت: مگر من نيازمند غذاي غالب هستم؟ اگر او يک شتر کشته من هم شتري مي کشم. ميان آنان مسابقه شتر کشي راه افتاد، سحيم يک شتر براي خانواده خود کشت و صبح روز بعد غالب دو شتر کشت، باز سحيم دو شتر کشت و غالب در روز سوم سه شتر کشت، باز سحيم سه شتر کشت و غالب در روز چهارم صد شتر کشت. سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شتري نکشت اما آن را به دل گرفت.

چون روزهاي قحطي سپري شد و مردم وارد کوفه شدند، بني رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگاررا متوجه ما ساختي، چرا به اندازه غالب شتر نکشتي و ما آمادگي داشتيم که به جاي هر شتري دو شتر به تو بدهيم. سحيم چنين عذر آورد که شترانشدر دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پي کرد و به مردم گفت: همي بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام اتفاق افتاد،از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضر حکم به حرمت کرد و فرمود: اين شتران نه براي خوردن کشته شده اند و از کشتن آنها مقصودي جز فخر و مباهات در کار نبوده است. از اين رو گوشت آنها را در زباله دان کوفه ريختند و خوراک سگان و عقابان و کرکسان گرديد.[6] و[7] .









  1. مستدرک الوسائل220:3 به نقل از مناقب.
  2. بحار الانوار41:18.
  3. نهج البلاغه، خطبه237.
  4. بحارالانوار41:14.
  5. سفينة البحار 401:1 ماده خطر.
  6. حياة الحيوان 222:2 ذيل «فرع».
  7. نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص757-754.