مهابت امام علي











مهابت امام علي



عدي بن حاتم در توصيف خود از آن حضرت در برابر معاويه اشاره به هيبت و مهابت ايشان نموده که ما براي مزيد فايده همه خبر را مي آوريم:

محدث قمي رحمة الله گويد: روايت است که عدي بن حاتم بر معاوية بن ابي سفيان وئوارد شد، معاويه گفت: اي عدي، طرفات کجا شدند؟

منظورش فرزندان او به نامهاي طريف، طارف و طرفه بود- عدي گفت: در جنگ صفين در رکاب علي بن ابي طالب عليه السلام کشته شدند. معاويه گفت: پسر ابوطالب با تو انصاف نداد که پسران تو را به ميدان فرستاد و پسران خود را عقب نگاه داشت! عدي گفت: بلکه من با علي عليه السلام انصاف ندادم که او کشته شد و من زنده مانده ام.[1] .

معاويه گفت: علي را برايم توصيف کن. عدي گفت: اگر مرا معاف بداري بهتر است. گفت: معافت نمي دارم.

عدي گفت: به خدا سوگند او بسيار دورنگر و توانمند بود، به عدل سخن مي گفت و به قطع داوري مي نمود، حکمت از جوانبش و علم از نواحي وجودش مي جوشيد، از دنيا و زرق و برقش وحشت داشت و به شب و تنهايي آن انس داشت، او به خدا سوگند اشک فراوان و انديشه طولاني داشت، به گاه تنهايي از نفس خود حساب مي کشيد و برگذشته خود اندوه مي خورد و پشيماني مي برد، او را لباس کوتاه، زندگي و خوراک سخت خوشايند بود،[2] تا با ما بود چون يکي از ما بود، پرسش ما را پاسخ مي داد و ما را به خود نزديک مي ساخت، و با اينکه ما را به خود نزديک مي ساخت و خود به ما نزديک بود، ما از مهابتش با او سخن نمي توانستيم گفت، و از عظمتش ديده به او نمي دوختيم، به هنگام لبخند دندانهاي چون رشته مرواريدش نمايان مي شد، دينداران را بزرگ مي شمرد و با تهيدستان دوستي مي ورزيد، قوي از او بيم ستم نداشت و ضعيف از عدالت او نوميد نبود.

سوگند مي خورم که در شبي تار که پرده سياه شب همه جا را پوشانده و ستارگان فرو رفته بودند، او را در محراب عبادت ديدم که اشکش بر محاسنش مي غلتيد و مانند مار گزيده به خود مي پيچيد و چون آدمي دردمند و اندوهيگن مي گريست؛ گويي همي اينک آن صداي او را مي شنوم که مي گفت: اي دنيا، آيا مزاحم من شده اي يا به من رو کرده اي؟ ديگري را بفريب، هنوز دوران تو فرا نرسيده است، من تو را سه طلاقه کرده ام که ديگر بازگشتي به تو نخواهم داشت، عيش تو ناچيز و ارزش تو اندک است، آه از توشه کم و درازي سفر و کمي يار دلبند!

در اينجا اشک معاويه جاري شد و شروع کرد آن را با آستين خود پاک کردن، و گفت: خدا ابوالحسن را رحمت کند، او اين چنين بود؛ اکنون دوري او را چگونه تحمل مي کني؟ عدي گفت: مانند مادري که فرزند او را در دامنش سر ببرند، که هرگز اشکش خشک نمي شود و آب چشمش باز نمي ايستد. معاويه گفت: تا چه اندازه به ياد او هستي؟ عدي گفت: مگر روزگار مي گذارد که او را فراموش کنم؟![3] .

به آن حضرت گفتند: به چه وسيله بر هم رزمان خود غالب آمدي؟ فرمود: با هيچ مردي رو به رو نشدم جز آنکه خودش مرا به قتل خود ياري داد.[4] .

سيد رضي رحمة الله گويد: اين سخن اشاره دارد به مهابت حضرتش که در دلها جاي داشت.[5] .









  1. دور از حريم کوي تو شرمنده مانده ام شرمنده مانده ام که چرا زنده مانده ام.
  2. عرب آن روز از روي تکبر لباسهاي بلند مي پوشيد و دامن کشان راه مي رفت و آن حضرت لباس کوتاه مي پوشيد و از زندگي پر ناز و نعمت به دور بود.
  3. سفينة البحار 170:2 ماده عدي.
  4. نهج البلاغه، حکمت318.
  5. نقل از امام علي ابن ابي طالب عليه السلام، ص728 -726.