سوء قصد نافرجام به جان علي











سوء قصد نافرجام به جان علي



علي عليه السلام پس از غصب خلافتش به طور معقول به مبارزه پرداخت، و در بحث ها و محاجه هايش در مجامع عمومي و خصوصي خليفه را محکوم کرد، و عکس العمل آن در ميان مردم مسلمان مشهود بود...

خليفه با توجه به اين که ايمان قوي نداشت تا او را از تصميمات خلاف شرع و تضييع حقوق مردم جلوگيري نمايد، از اين جهت نسبت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام که داراي آن همه فضايل بي نظير بود، حساسيت نشان مي داد، و وجود وي را تحمل نمي کرد!!

وفات فاطمه عليهماالسلام و دفن آن حضرت که بنا به وصيتش به طور مخفي انجام گرفت، و به خليفه و دار و دسته اش اطلاع داده نشد، و شبانه مراسم دفن انجام گرديد، باعث اندوه فراوان مردم، و اعتراض آنان به دستگاه خلافت گرديد، و گفتند: شما کاري نموديد که يگانه دختر پيامبر با دل پر و ناراحتي از شما، از دنيا برود.[1] .

اين جريان نيز بر شدت عداوت دستگاه خلافت افزود، و خليفه دوم براي جبران حيثيت به باد رفته خودشان تصميم گرفت نبش قبر نموده، و پيکر فاطمه را بيرون آورده، و مراسم نماز و غيره از طريق خليفه انجام گردد، ولي اميرالمؤمنين فرمود: به خدا سوگند در اين صورت زمين را با خون شما سيراب مي کنم... و آنان يقين کردند که علي عليه السلام در اين موضوع تحمل نخواهد کرد... و لذا با بي آبرويي به عقب نشسته و توطئه خطرناکي را پي ريزي کردند...

ابوبکر و عمر در يک جلسه فوق محرمانه، خالد بن وليد را احضار نمودند و به او گفتند:

خالد! امنيت دستگاه خلافت ايجاب مي کند که کار بسيار بزرگي را به تو واگذار کند، ولي دقت کن که آن را با هوشياري کامل انجام دهي.

خالد بن وليد: شما هر چه فرمان دهيد، اطاعت مي کنم، اگر چه کشتن علي باشد!!عمر: نظر ما جز اين نيست!

خالد: چه موقع دوست داري اين فرمان شما اجرا گردد؟

ابوبکر: هنگام نماز صبح به نماز بيا، و در کنار او قرار گير و چون سلام نماز را گفتم، مأموريت خود را هر چه سريعتر انجام ده.

در اين هنگام اسماء بنت عميس که همسر ابوبکر بود، و سخنان آنان را از پشت پرده گوش مي کرد به کنيزش گفت: برو به خانه علي عليه السلام و اين آيه را بخوان که:

«ان الملاء يأتمرون بک ليقتلوک فاخرج اني لک من الناصحين» يعني اين جمعيت براي کشتن تو به مشورت نشسته اند فورا خارج شو که من خيره خواه تو هستم.[2] .

چون کنيز پيغام را رساند، اميرالمؤمنين با اطمينان خاطر فرمود: کشنده ناکثين و مارقين و قاسطين چه کسي خواهد بود؟[3] .

نماز صبح برگزار شد، و خليفه امامت آن را به عهده گرفت، و خالد بن وليد در حالي که با شمشيرش در کنار علي عليه السلام قرار گرفته بود، منتظر پايان يافتن نماز و گفتن السلام عليکم ابوبکر گرديد...

از سوي ديگر، خليفه عاقبت کار و شورش مردم، و کشتن علي عليه السلام را در جولان ذهنش مي گذرانيد، و نتيجه کار را مي سنجيد، و مرتب تشهد نماز تکرار مي کرد، سرانجام گفت:

لا يفعلن خالد ما امرته يعني خالد آنچه را که به وي دستور داده ام، انجام ندهد. و بعد از سلام نماز را گفته و به پايان رسانيد.

علي عليه السلام خطاب به خالد گفت: ابوبکر تو را به چه مأموريتي دستور داده بود؟

خالد: کشتن تو!!

علي عليه السلام: آيا اين مأموريت را انجام مي دادي؟

خالد: بلي، به خدا سوگند، اگر پيش از سلام دستورش را نقض نکرده بود، تو را مي کشتم!!

علي عليه السلام با دست مبارکش گلوي خالد بن وليد را فشار داد، او لباسهايش را نجس کرد، و قوه ماسکه را از دست داد، در حالي که «خالد» زير فشار علي عليه السلام دست و پا مي زد، مردم حاضر گريه مي کردند، و توطئه هاي دستگاه خلافت را محکوم مي نمودند...

ابوبکر مي گفت: عمر! اين رسوايي نتيجه فکر شوم تو است، و عمر مي گفت: به خدا قسم علي عليه السلام خالد را مي کشد... و مردم هر چه التماس کردند علي دست از خالد برنداشت...

ابوبکر و عمر به دنبال عباس بن عبدالمطلب فرستادند، تا از طريق وي علي عليه السلام را از کشتن خالد منصرف سازند. عباس عموي پيامبر و علي عليه السلام آمد، و حضرت را به قبر پيامبر متوجه ساخته، و عرض کرد: تو را به صاحب اين قبر دست از خالد بردار. علي عليه السلام دست خود را برداشت، و خود را کنار کشيد.

بني هاشم و دوستان علي عليه السلام شمشيرها را کشيده، همراه با ضجه و ناله زنان و فرزندان به حمايت علي عليه السلام برخاسته، ولي حضرت همه را آرام ساخت...

اين قضيه که به طور مفصل تر در کتابهاي شيعه آمده است، يکي از عيوبات بزرگ خلفاي اول و دوم است که دهم صلاحيت آنان را نشان مي دهد، و ابن ابي الحديد آن را به عنوان يکي از «مطاعن» ابوبکر نقل مي نمايد.[4] .









  1. والصحيح عندي انها ماتت علي ابي بکر و عمر، وانها اوصت الا يصليا عليها نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج6 ص50.
  2. سوره قصص آيه 20.
  3. اين کلمه ها اصطلاحي است که به ترتيب در مورد سپاه مخالف جنگهاي «جمل» و «نهروان» و «صفين» بکار مي رود.
  4. الغدير، ج17 ص222 و223 طعن 12 احتجاج طبرسي ج1 ص117 و 118 اسرار آل محمد ص102 بحارالأنوار، ج28 ص305 و ج47 ص.365 نقل از آفتاب ولايت، ص232 -229.