جاذبه علي دربار معاويه را تسخير کرد
معاويه چون اوصاف علي را شنيد شروع به گريه کرد و همه ياران و دار و دسته اش به گريه افتادند.[1] . همين معاويه در روزهاي جنگ صفين به سر مي برد، و مشغول نبرد خونين با مولاي متقيان بود، ديگر رمقي در کالبد سپاه شام باقي نمانده بود، معاويه با عمروعاص به مشورت پرداخت؛ عمروعاص گفت: «يا معاوية! لست مثله، هو يقاتلک علي امر و انت تقاتله علي غيره، انت تريد البقاء وهو يريد الفناء...» اي معاويه! بدان که تو همانند علي عليه السلام نيستي! او با تو براي پيشرفت دين اسلام مي جنگد، در حالي که تو براي دين نمي جنگي، تو مي خواهي به لذائذ دنيا برسي، در صورتي که علي شهادت طلب و عاشق لقاي الهي است.[2] .
روزي يکي از دوستان اميرالمؤمنين «ضرار بن ضمره» گذرش به دربار معاويه افتاد، معاويه از اوصاف و رفتار علي سؤال کرد: ضرار گفت: من علي را ديدم که نور ايمان از جوانب او پدايدار مي گشت، و از زبانش علم و حکمت مي باريد! هر چه مي گفت، حقيقت بود... معاويه! شبي او را ديدم در تاريکي مي نالد، اشک مي ريزد، در حالي که محاسن صورتش را به دست گرفته بود مي گفت: دنيا! مرا فريب مده! مدت تو کم است، عيش و نوشت پست و بي ارزش است، در کمي تو حساب و در زيادي تو عذاب است!! من تو را سه طلاقه کرده ام، ديگر حق رجوع نداري، آه از طولاني بودن سفر و کمي توشه! معاويه! من در فراق او مي سوزم و مانند مادري هستم که فرزندش را در آغوشش سر ببرند!!