مشتي كه بر سينه علي زدند











مشتي که بر سينه علي زدند



روزي علي عليه السلام کنيزي را ديد که محزون و گرايان است، و چون از علتش پرسيد، جواب داد: صاحبم مرا براي خريد گوشت مأمور ساخت، و چون گوشت را خريدم مورد پسند وي واقع نشد، لذا آن را برگرداندم، دوباره قصاب گوشت را عوض کرد و گفت: چنانچه بار ديگر بياوري عوض نمي کنم، ولي صاحبم اين گوشت را نيز نپسنديد، نمي دانم چه کار کنم؟

حضرت فرمودند: من حاضرم تو را به پيش صاحب ببرم، و از او تقاضا کنم که آزارت ندهد، و يا از قصاب بخواهم گوشت را براي بار دوم عوض کند، کدام را انتخاب مي کني؟

به درخواست کنيز آن حضرت به مغازه قصابي وارد شد، و از قصاب خواست که گوشت را عوض کند، و يا معامله را اقاله نمايد.

قصاب اميرالمؤمنين را نمي شناخت، و لذا مشتي بر سينه آن حضرت زد و گفت: برو بيرون به شما مربوط نيست!!

علي عليه السلام با آن همه توان و شجاعت و قدرتي که داشت، مشت قصاب را تحمل کرد و چيزي به او نگفت!! و کنيز را به خانه اش برگرداند، و به ارباب سفارش کرد که وي را آزار ندهد.

چون صاحب کنيز، مولاي متقيان را شناخت، کنيز را به شکرانه تشريف آوردن آن حضرت آزاد ساخت.

ولي از سوي ديگر چون مردم، آن حضرت را هنگام وارد شدن به مغازه قصابي ديده بودند، لذا به سراغش آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين چه شد و کجا رفت؟

قصاب که مردي غريب و از عاشقان مولا بود، و اساسا براي ديدار آن حضرت به کوفه آمده بود، ولي علي عليه السلام هنگام ورود وي به کوفه، در مسافرت به سر مي برد، جواب داد: من کجا و علي کجا؟ من که مدتها است که در انتظار علي هستم...

گفتند: همان عربي که با کنيز گريان وارد مغازه ات شد علي عليه السلام بود!!قصاب که ديد که به چه بزرگواري جسارت کرده است، گرفتار غم و اندوه شديدي شد،و لذا دستش را با ساطور قصابي قطع کرده و بي هوش افتاد!!

علي عليه السلام چون از اين جريان آگاه گشت بر بالين قصاب آمده، و دست قطع شده را از زمين برداشت، و بلافاصله آن را در جاي خود قرار داد، و از خدا خواست سلامتي را به وي برگرداند، در نتيجه دست قطع شده به برکت انفاس ملکوتي آن حضرت خوب شد...نظير اين جريان با کمي تفاوت در مورد «بقالي» پيش آمد، که حضرت در شفاعتش از کنيزي مشت او را نيز تحمل کرد...[1] .

از اين قضايا نتيجه مي گيريم که علي عليه السلام داراي جاذبه هاي عجيبي بود، و دوست و دشمن، مسلمان و کافر را جذب مي کرد، تا جايي که کساني در اين راه دست خود را قطع مي کردند، و از آئين خود منصرف گرديده، آئين بحق علي عليه السلام را مي پذيرفتند...

علي نه تنها در اخلاق و برخورد نمونه بود، و اسلام در وجود او تجسم پيدا مي کرد، بلکه به هر موضوعي در وجود او بنگريم، وي همانند رسول خدا اسوه و الگو بود، در عدالت، ايثار، اخلاص، سوز و مسؤوليت، جوانمردي و همه سيماي واقعي قرآن و اسلام بود، و لذا جاذبه داشت، و دوست و دشمن در برابر وي خاضع بودند...[2] .









  1. بحارالانوار ج41 ص48 ح1.
  2. نقل از آفتاب ولايت ص175.