ساده زيستي در اسلام











ساده زيستي در اسلام



شريح قاضي[1] مي گويد:

خانه اي را به هشتاد دينار خريدم، به نام خود قباله کردم و گواهان بر آن گرفتم.

خبرش به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، مرا احضار کرد و فرمود:

اي شريح! شنيده ام خانه اي به هشتاد دينار خريده اي و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته اي؟!

گفتم: آري، درست است.

امام عليه السلام نگاه خشمگين به من کرد و فرمود:

شريح از خدا بترس به زودي کسي (عزرائيل) به سوي تو خواهد آمد که نه به قباله ات نگاه مي کند و نه به امضاي آن گواهان اهميت مي دهد و تو را از آن خانه، حيران و سرگردان خارج مي کند و در گودال قبرت مي گذارد.

اي شريح! خوب تأمل کن! مبادا اين خانه را از مال ديگران خريده باشي و بهاي آن را از مال حرام پرداخته باشي که در اين صورت، در دنيا و آخرت خويشتن را بدبخت ساخته اي.

سپس فرمود:

اي شريح! آگاه باش! اگر وقت خريد خانه نزد من آمده بودي براي تو قباله اي مي نوشتم که به خريد اين خانه حتي به يک درهم هم رغبت نمي کردي؛ من اين چنين قباله مي نوشتم:

اين خانه اي است که بنده خوار و ذليل، از شخص مرده اي که آماده کوچ به عالم آخرت است، خريداري کرده که در سراي فريب (دنيا)، در محله فاني شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد، که چهار حد است:

حد اول آن؛ به پيشامدهاي ناگوار (آفات و بلاها) منتهي مي شود.

و حد دوم؛ به مصيبتها (مرگ عزيزان و...) متصل است.

و حد سوم؛ به هوسهاي نفساني و آرزوهاي تباه کننده اتصال دارد.

و حد چهارمش؛ شيطان گمراه کننده است و درب اين خانه از حد چهارم باز مي گردد.اين خانه را شخص فريفته آرزوها از کسي که پس از مدت کوتاهي مي ميرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناع و داخل شدن در پستي دنياپرستي خريده است...[2] .









  1. شريح مردي بود کوسه که مو در صورت نداشت؛ بسيار هوشيار و زيرک بود و شناخت عجيبي در امور قضايي و حل و فصل اختلاف مردم داشت. نخست عمر بن خطاب او را براي کوفه قاضي قرار داد و در آن ديار به قضاوت اشتغال داشت. اميرالمؤمنين خواست او را عزل نمايد، اهل کوفه اعتراض کردند و گفتند: نبايد شريح را عزل کني، زيرا او را عمر نصب کرده است و ما با اين شرط با تو بيعت کرديم که آنچه ابوبکر و عمر انجام داده اند تغيير ندهيد!

    هنگامي که مختار ثقفي به حکومت رسيد، او را از کوفه به دهي که همه ساکنين آن يهودي بودند تبعيد نمود و چون حجاج حاکم کوفه گشت او را به کوفه آورد با اين که پير و سالخورده بود، دستور داد به قضاوت مشغول گردد ولي شريح عذر خواست و عذرش پذيرفته شد.

    داستاني از او نقل شده، مي گويند:

    شريح مدتي در نجف اشرف ساکن بود وقتي که به نماز و عبادت مي پرداخت، روباهي مي آمد و در اطراف او بازي مي کرد و فکر او را پرت مي نمود. (البته در محلي بيرون از شهر) اين قضيه مدتي تکرار شد تا اين که شريح آدمکي درست کرد و در جايي گذاشت، پس از آن روباه مي آمد کنار آدمک (به خيال اين که آدم واقعي است) بازي مي کرد. يک وقت شريح از پشت سر آن روباه آمد و او را گرفت. به اين جهت در ميان عرب ضرب المثل ماند که مي گفتند: شريح ادهي من الثعلب (شريح از روباه زيرکتر و حيله بازتر است) شريح هفتاد و پنج سال قاضي بود و دو سال آخر عمر بر کنار ماند و در سن صد و بيست سالگي از دنيا رفت.

  2. بحار: ج 33 ص458 و ج 41 ص155 و ج 77 ص279.