معرفي الگوها از زبان زني شجاع











معرفي الگوها از زبان زني شجاع



پس از گذشت چند روز، جنگ دو سپاه شام و کوفه در ميدان صفّين به جنگ قبائل تبديل شد،

روزي 20 نفر از قبيله هَمْدان از سپاه شام به ميدان آمدند که مي بايست 20 نفر از همان قبيله، از سپاه امام علي عليه السلام، از فرزندان سوده هَمْداني به ميدان مي رفتند،

در تداوم نبرد، سوده، آن زن شجاع احساس کرد که شاميان تلاش مي کنند تا سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام را به عقب نشيني وادار نمايند و فرزندان او در حال تزلزل و شکست مي باشند،

در اين لحظات حسّاس سوار بر شتر به ميدان رفت و براي تشجيع سربازان امام علي عليه السلام اشعار مهيّج و تکان دهنده اي را خواند و به برادر و فرزندان خود خطاب کرد و سرود:


شَمِّرْ کَفِعْلِ ابيکَ يابْنَ عَمّارَةٍ
يَوْمَ الطَّعانِ وَ مُلْتَقَي الْاَقْرانِ


وَ انْصُر عَلِيّاً وَ الْحُسَيْنَ وَ رَهْطَهُ
وَ اقْصُدْ لِهِنْدَ وَ ابْنِها بَهوانٍ


اِنَّ الامامَ اَخَا النَّبِيِّ محمَّدٍ صلي الله عليه وآله وسلم
عَلَمُ الهُدي وَ مَنارَةُ الْاِيمانِ


وَ قَدِّ الجُيُوشَ وَ سِر اَمامَ لَوائِه
وَارْمِ بِاَبْيَضَ صارِمٍ وَ سَنانٍ


«پسر عمّاره، در روز نبرد که مردان جنگي روبروي هم قرار گيرند، آستين همّت بالا زن.

علي و حسين و خاندان او را ياري ده و هند و پسر او را خوار و ذليل گردان.

رهبر و پيشواي ما (علي) برادر گرامي پيامبر ما محمّد است که او پرچم هدايت و مشعل فروزان ايمان است.

به سپاه اسلام حرارت بخش و در پيشاپيش پرچم او گام بردار و با شمشير و نيزه برّاق بر دشمن حمله ور شو.»

به هر حال سوده با سرودن چنين اشعاري توانست غيرت و احساسات رزم آوران اسلام را تحريک نمايد و آنها را با دل گرم و روحيّه قوي به سوي دشمن حمله ور سازد.

بدين ترتيب لشگريان امام علي عليه السلام به سپاه دشمن حمله سختي نموده و تلفات سنگيني به قشون معاويه وارد آوردند و پيروزمندانه بازگشتند.

ناظران سياسي لشگر معاويه، اوضاع را به دقّت زير نظر گرفتند تا علّت اصلي اين حمله را به دست آورند.

و پس از آنکه علّت شکست را دريافتند به معاويه چنين گزارش دادند که:

زني بنام سوده همداني[1] در ميان سپاه علي با سرودن چند شعر محرّک، سربازان علي را به چنين حمله اي وادار ساخت.

معاويه اين خاطره تلخ را به خاطر سپرد تا روزي که جنگ صفّين به قرار حکميّت خاتمه يافت.

پس از آن چندي نگذشت که علي عليه السلام شهيد شد،

و نفاق و عهد شکني مردم موجب شد که امام حسن عليه السلام از حقّ خلافتش محروم گردد و کشور اسلامي يکسره در اختيار معاويه و عمّال خيانتکار وي قرار گيرد.

عمّال ستم پيشه و فرماندهان خود کامه معاويه در شهرستان ها بناي بي عدالتي و چپاول گري را گذاشتند و مردم را در يک جَوِّ اختناق آميز و وحشتناکي قرار دادند و بويژه پيروان مکتب اميرالمؤمنين عليه السلام بيش از همه مورد ستم قرار گرفتند.

سوده، از جمله کساني بود که به حقوق وي و قبيله اش از سوي حاکم معاويه «بُسر بن ارطاة» ظلم مي شد.

وي هرچه تلاش کرد کارش بجائي نرسيد، ناچار تصميم گرفت که مستقيماً در شام به خود معاويه مراجعه نمايد.

بدين ترتيب راه طولاني بين هَمْدان و شام را با همّت عالي خود پيمود و چون وارد شام شد و خود را به دربار معاويه رسانيد و گفت که:

شکايتي از حاکم هَمْدان به معاويه آورده است،

آنگاه اجازه يافت به حضور معاويه وارد شود.

چون از مشخّصات شاکي پرسش هائي بعمل آمد، معاويه با شنيدن نام و مشخّصات او بلافاصله بخاطر آورد، همان زني است که در صفّين با سرودن اشعار حماسي باعث تلفات لشگر شام گرديد!!

معاويه از شدّت شادي در پوست نمي گنجيد، و به فکر انتقام بود که گفت:

تو همان نيستي که در جنگ صفّين همراه مردان قبيله ات در لشگر علي بودي؟

سوده گفت:

آري به خدا سوگند! من کسي نيستم که از حقّ روي گردانم و حقيقتي را انکار نمايم يا بيجا معذرت بخواهم.

معاويه پرسيد:

آن روز چه انگيزه اي داشتي؟

سوده گفت:

دوستي علي عليه السلام و پيروي از حقّ.

معاويه پرسيد:

به خدا سوگند نمي بينم از پيروي علي نتيجه اي گرفته باشي.

سوده گفت:

خواهش مي کنم گذشته را به ياد نياور و خاطرات فراموش شده را باز نگردان.

معاويه گفت:

هيهات! چنين چيزي ابداً ممکن نيست، من برادرت را هيچگاه فراموش نخواهم کرد، صدمه هائي که من از او و ديگر خويشانت ديده ام از هيچکس نديده ام.

سوده گفت:

درست است، برادرم فرد ناشناسي نبود و موقعيّت ناپسندي نداشت، شور و احساسات پاک او چراغ و راهنماي رهروان بود، امّا گذشته ها گذشته و بايد آنها را فراموش کرد.

معاويه گفت:

تو را عفو کردم، حاجتت را بگو.

سوده گفت:

«معاويه، تو امروز رياست و حکومت را به چنگ آورده اي و تأمين نيازمندي هاي ملّت وظيفه تو است، و به همين اندازه هم مسئوليّت داري و فردا خداوند از تو بازخواست مي کند که با ملّت چگونه رفتار کرده اي و وظايفي را که در برابر آنان به عهده داشته اي چگونه انجام دادي؟ هم اکنون عاملان و نمايندگان، فرمانداران و استانداران تو جز فردپرستي و مصلحت شخصي، بسط نفوذ و قدرت نمائي، کاري انجام نمي دهند، مرتّب دَم از تو مي زنند و رجز مي خوانند و چاپلوسي مي کنند،

امّا نسبت به مردم با خشونت هرچه تمامتر رفتار مي کنند، ما را مانند خوشه هاي خشکيده درو مي کنند، گويا گاوهاي خرمن کوبي هستند که ما را در زير پا لِه مي سازند و از يک طرف بر ما تحقير و توهين روا مي دارند و از سوي ديگر ماليات هاي گزاف و کمر شکن از ما مطالبه مي کنند.

اين «بسر بن ارطاة» بنام و پشتيباني تو وارد قبيله ما شد،

مردان خاندان را کشت و اموال ما را به يغما برد،

و از اينها گذشته مي خواهد ما رابه گفتن ياوه هائي مجبور سازد که خدا نکند زبان ما به آنها آلوده گردد،

ما نمي خواهيم آشوبي به پا شود و گرنه هنوز تمام مردان با شهامت ما نمرده اند،

اينک شما يکي از اين دو کار را خواهي کرد، يا او را عزل مي کني تا از تو تشکّر کنيم، يا به سخنان من بي اعتنائي نشان مي دهي تا کاملاً تو را شناخته باشيم.»

معاويه که انتظار نداشت زني، اين چنين مقابل او سخن بگويد، سخت برآشفت و فرياد زد:

مرا تهديد مي کني؟

هم اکنون فرمان مي دهم تو را بر شتري سرکش سوار کنند

و نزد بسر بن ارطاة بفرستند تا هرطور دلش خواست با تو رفتار کند.

سکوت مرگباري بر مجلس حکم فرما شد،

اطرافيان معاويه از ترس سر به زير افکنده و جرأت سخن گفتن و حتّي نگاه کردن نداشتند،

تنها کسي که از خشم خليفه هراسي نداشت، همان بانوي ستم ديده و بي پناه بود که اين اشعار را زمزمه کرد و سکوت را شکست:


صَلَّي الْاِلهُ عَلَي جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ[2] .
قَبْرٌ فَاَصْبَحَ فيهِ الْعَدْلُ مَدْفُونا


قَدْ حَالَفَ الْحَقَّ لا يَبْغِيَ بِهِ بَدَلاً
فَصارَ بِالْحَقِّ وَ الْاِيمانِ مَقْرُونا


«درود بفرست خداوندا به روان پاک و پيکر مقدّسي که در آغوش قبر جاي گرفته و عدل و دادگري نيز با او به خاک سپرده شده است.

او که هم سوگند حقّ بود و به هيچ قيمتي از آن دست برنمي داشت و همواره با حقّ و ايمان همراه بود.»

معاويه پرسيد:

منظورت کيست؟

سوده گفت:

علي بن ابي طالب عليه السلام

معاويه پرسيد:

مگر علي چه گفته بود؟

سوده گفت:

روزي با يکي از عاملان او اختلافي داشتيم، براي شکايت نزد او رفتم،

آن حضرت مشغول نماز بود، پس از نماز با مهرباني متوجّه من شد و فرمود:

حاجتي داشتي؟

جريان را شرح دادم،

چنان متأثّر شد که اشک از ديدگان او جاري گشت،

سپس دست هاي خود را به سوي آسمان دراز کرد و فرمود:

بار خدايا! تو مي داني که من هيچگاه به نمايندگانم دستور نداده ام به کسي ستم کنند و يا در اجراي حقّ کوتاهي ورزند.

اين را گفت و قطعه پوستي را برداشت و بي درنگ چنين فرمود:

بِسْمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحيم، قَدْ جائَتْکُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبَّکُم، فَاَوْفُوا الکَيْلَ وَالْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشيائَهُمْ وَ لا تَعْثَوا فِي الارْضِ مُفْسِدينَ، بَقِيَّةُاللَّهِ خَيْرٌ لَکُمْ اِنْ کنْتُمْ مُؤمِنينَ وَ ما اَنَا عَلَيْکُمْ بِحَفيظٍ، اِذا قَرَأتَ کِتابي هذافَاحْفَظْ بِما في يَدِکَ حَتّي يُقَدِّمْ عَلَيْکَ مَنْ يَقْبِضُهُ، وَ السَّلام.[3] .

«دليل روشني از جانب پروردگارتان براي شما آمده، بنابر اين حقّ پيمانه و وزن را با عدالت اداء کنيد و از اموال مردم چيزي نکاهيد، و در روي زمين فساد نکنيد و سرمايه حلالي که خداوند براي شما گذاشته برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد و من پاسدار شما نيستم، چون از قرائت نامه فراغت يافتي، آنچه در اختيار تو است محفوظ دار تا کسي از جانب ما بيايد و آن پُست را از تو تحويل گيرد. والسّلام.»

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام نامه را پيچيده و به من داد.

بدين ترتيب نماينده خويش را عزل کرد، زيرا که او ستم بر مردم روا داشته بود.

معاويه متوجّه شد که اطرافيان از سيستم زمامداري امام علي عليه السلام و از شهامت و بي پروائي پرورش يافتگان مکتب او در طوفاني از بُهت و حيرت دست و پا مي زنند.

سوده گفت:

آن رفتار امام علي عليه السلام و اين هم رفتار تو، درباره يک زن ستم ديده و بي پناه که هر دو قابل برّرسي است.

معاويه که در ظاهر مي خواست به عدالت خواهي شهرت يابد، به يکي از منشيان دستور داد که نامه اي بنويسد تا نسبت به اين زن با عدالت و انصاف رفتار نمايند.

سوده گفت:

فقط با من؟!!

معاويه گفت:

تو چه کار به ديگران داري؟

سوده گفت:

ابداً، اينکار بسيار ناستوده و فرومايگي است، اگر بنا باشد که قانون عدالت اجرا شود بايد براي تمام افراد قبيله باشد وگرنه خون من از خون ديگران رنگين تر نيست.

معاويه کمي جابجا شد، بار ديگر به زن خيره گشت و گفت:

آري علي بن ابيطالب عليه السلام شما را چنين بار آورده که در مقابل شخصيّت ها و زمامداران بي پروا و جسورانه حرف مي زنيد.

سپس دستور داد:

هر طور اين زن مي خواهد برايش بنويسند.[4] .









  1. سوده بنت عمّارة بن اسد معروف به همداني است.
  2. در کشف الغُمّه ج 1 ص 174 به جاي « عَلَي جِسْمٍ تضمَنَهُ »، « عَلَي رُوحٍ تَضَمَّنَهُ » ثبت شده ولي نظر به فاعل تضمَّنَهُ که قبر است کلمه جسمٌ مناسبتر است.
  3. آيات 85 سوره اعراف و 86 سوره هود.
  4. بحار الانوار ج 41 ص 119 - و - احقاق الحق ج 8 ص 562 - 563 - و - ناسخ ج اميرالمؤمنين ص 3 - 4 و 315 - و - رياحين الشّريعه ج 4 ص 355 - 356 - و - مکتب اسلام شماره 8، سالِ 14 ص 52.