ضرورت وجود الگوها











ضرورت وجود الگوها



همه مي دانند که:

انسان بدون راه و رسم صحيح زندگي، به کمال نمي رسد،

و رنگ سعادت را نخواهد ديد،

انسان ها بدون يافتن شيوه هاي درست زندگي، به شادکامي و رستگاري نخواهند رسيد،

و بشريّت، بدون کشف واقعيّت ها، آرام نخواهد گرفت،

و از نظر روانشناسي، انسان بگونه اي فطري و طبيعي در جستجوي يافتن «الگوها» و سمبل هاي صحيح زندگي است،

سمبُل خواهي، سرمشق طلبي، و در جستجوي الگوها بودن، جزو ذات و سرشت انسان هاست،

حال که بشريّت براي «خودسازي» و «تربيت» به انواع الگوها نيازمند است،

پس بايد الگوهاي کاملي وجود داشته باشند،

آنها کدامند؟

و چگونه بايد آنها را شناخت؟

تمام مکاتب مادّي در پاسخ اين سئوال درمانده اند،

اگر انسان از نظر روح و روان «الگو خواه» است،

الگوها کدامند؟

مگر مي شود خيّاطي بدون مُدل هاي گوناگون لباسي بدوزد؟

مگر مي شود مهندسي بدون طرح هاي مهندسي، ساختماني را بسازد؟

روح الگوخواهي انسان، اين حقيقت را به اثبات مي رساند که:

براي انسان ها نيز بايد الگوهاي کامل ترتبيت وجود داشته باشد زيرا که:

تربيت بدون الگو و مقررّات حساب شده ممکن نيست،

خودسازي بدون وجود ارزش ها، و سمبل هاي کامل، تحقّق نخواهد يافت،

اگر مي گويند، خود را و جامعه خود را بسازيد،

اگر هشدار مي دهند، تربيت نفس، و تربيت انسان ها يک ضرورت است،

اگر مي گويند بيائيد چگونه بودن! و چگونه زيستن! را ياد بگيريم.

در تمام موارد ياد شده، نياز به طرح هاي کامل، شيوه هاي صحيح زندگي، الگوهاي کامل داريم،

چه کسي پاسخ لازم را مي دهد؟

چه کسي الگوهاي کامل را معرّفي مي کند؟

مکاتب مادّي در عمل نشان داده اند که پاسخگوي نيازهاي مادّي و معنوي انسان ها نيستند،

چون انسان را نمي شناسند،

مکتبي مي تواند به صحنه زندگي انسان ها بيايد که:

اهداف آفرينش انسان را درست معرّفي کند.

انسان آفرين را بشناساند.

اهداف تکاملي انسان را در زندگي فردي و اجتماعي بداند.