انسان در جستجوي الگوها











انسان در جستجوي الگوها



امّا برخي ديگر مي خواهند صحيح زندگي کنند، و درست انتخاب نمايند،

و بدنبال روش هاي درست زندگي و در جستجوي الگوهاي کامل مي باشند، حقيقت را مي طلبند و در يافتن واقعيّت ها تلاش مي کنند،

و از همه مي پرسند «بايدها» و «نبايدها» کدامند؟

چگونه بودن و چگونه زيستن را مي خواهند فراگيرند

تا سرمايه زندگي را ارزان از دست ندهند، و در آينده، با حسرت و اندوه دمساز نباشند

با اين دسته از انسان ها که در جستجوي شيوه هاي «صحيح زندگي» مي باشند، مي شود از الگوهاي راستين صحبت کرد،

و حقّ و باطل را به ارزيابي گذاشت،

و زندگي و روش هاي صحيح و غلط زيستن را به بحث و بررسي نشست،

چون در پي واقعيّت ها تلاش مي کنند،

بخصوص در جهان معاصر، که در بسياري از کشورها، انسان ها از مذهب و معنويّت فاصله گرفتند و خواستند خودشان بي دخالت مکتب و ملّتي انتخاب کنند،

و انواع شيوه هاي «بودن» را در پوشش و تغذيه و روابط اجتماعي، آزمودند،

و به انواع انحراف و آلودگي ها دچار شدند،

و به انواع زدگي ها و پوچگرائي ها و پوچي ها مبتلا گشتند،

و خطرات آن را با همه وجود لمس کردند،

و دانستند که:

انواع شعارهاي مکاتب سياسي و مادّي سرابي بيش نبود،

و انسان هائي که:

خود را نشناختند،

انسانيّت را نشناختند،

انسان ها را نمي شناسند،

نمي توانند راه ورسم زندگي انسان را کشف و بشناسانند،

آنکس که خود را نشناخت چگونه ديگران را مي شناسد؟

و آنکس که انسان ها را، و انسانيّت را نمي شناسد چگونه صلاح و فساد زندگي را درک مي کند، و مي تواند براي انسان ها راه و رسم زندگي تعيين کند؟

و بايدها و نبايدهاي زندگي فردي و اجتماعي انسان را مي داند؟

از اين رو نسل معاصر پس از به بن بست رسيدن همه شعارهاي مکاتب مادّي، چون هنوز هم خود را نشناخت و هويّت خود را نيافت،

و راه و رسم زندگي صحيح را به تجربه نگذاشت، چونان گذشته در جستجوي پيدا کردن راه «صحيح زندگي» است،

در جستجوي يافتن الگوهاست و تا الگوهاي کامل زندگي را نيابد، آرام نخواهد گرفت.

به او گفتند:

تو و انتخاب تو اصالت دارد. «اگزيستانسياليسم»

امّا هر چه تلاش کرد که با اين اصالت چه مي شود کرد؟

به کدام سوي بايد گريخت؟

از کدام الگو و شيوه بايد پيروي کرد؟

پاسخي دريافت نکرد و تنهاي تنها ماند و با اينکه باور کرده بود انتخاب او اصالت دارد نتوانست راه و رسم صحيح زندگي را بيابد

به انسان ها گفتند:

بر اساس مکتب اومانيسم «اصالت انسان» خودت راه را بياب،

شيوه هاي زندگي را خلق کن،

از جائي و از فردي پيامي را دريافت نکن که:

تو اصالت داري،

و بايد خودت براي زندگي خود تصميم بگيري.

امّا هر چه فکر کرد،

مطالعه کرد،

مُدل هاي گوناگون را به تجربه گذاشت.

از تاريکي نفس خويش نجات پيدا نکرد،

و ندانست چه بايد بکند؟

به کجا بايد برود؟

و چگونه بايد زندگي کند؟

به انسان ها گفتند:

شما آزاديد،

و بر اساس اصول دموکراسي، شما انسان ها آزادي کامل داريد،

هر چه مي خواهيد بخوريد و بياشاميد،

و هرگونه که دوست داريد زندگي کنيد،

امّا اضطراب و نگراني انسان ها را درمان نکردند که مي گويند:

حال که آزاديم و در پرتو «دموکراسي» بايد زندگي کنيم.

چگونه بايد زندگي کرد؟

و راه و رسم زندگي صحيح کدام است؟

از کدام راه بايد رفت؟

و به کدامين جهت بايد گريخت؟

اهداف آفرينش ما کدامند؟

و چگونه بايد آن را بدست آورد؟

باز هم چنان سرگردان مانده اند،

و پاسخي نمي يابند،

هر کس هر چه خواست کرد و مي کند،

و سران و بزرگان کشورها، کارخانه داران بزرگ، کارتل هاي نفتي، سرمايه داران بزرگ شرکت هاي بين المللي، آنگونه که خواستند عمل کردند.

ابتداء بشريّت را با أديان الهي و ارزش ها، بيگانه کردند.

و سپس بشر رها شده از خدا و معنويّت را با نام «آزادي» تنها و به حال خود گذاشتند.

و سپس فرد فرد اين بيچاره انسان هاي تنها را شکار کردند،

طرّاحان زبردستي را استخدام کردند،

تا هر لحظه مدل هاي جديدي به بازار بياورند،

تا پس از جذب انسان ها در شيوه پوشيدن و آرايش اندام، پارچه ها، لباس ها، مُدل هاي دلخواه خود را بفروشند و بازار خود را گرم نگهدارند،

انسان ها را بي هويّت، کردند،

تا مراکز فحشا و فساد و قمارخانه ها و ديگر مراکز عيّاشي خود را گرم نگه داشته و سرمايه هاي انسان ها را به يغما برند،

تا آنجا که:

چگونه بودن،

و چگونه زيستن انسان ها را خود بر عهده گرفتند،

تا سياست هاي اقتصادي و اجتماعي خود را بر بشريّت بي هويّت تحميل کنند،

بازارهاي بزرگ جهاني را خود بدست گيرند،

صلح و جنگ را در کره زمين در اختيار خود داشته باشند،

و ظهور و سقوط تئوري ها و فرضيّه هاي علمي را نيز در اختيار محافل خود قرار دهند،

و در همه مقدّرات و سرنوشت انسان ها دخالت کنند،

آنچه را خود دوست دارند آزاد بگذارند،

و ديگر نظريّه ها و فرضيّه ها را با انواع برچسب ها و تهمت ها از ميدان برانند،

و جهان و انسانيّت معاصر در چنگ قدرت آنها باشد،

اينگونه از ترفندهاي شيطاني چون با روح آزاديخواه انسان ها سازگار نبود،

زود افشا گرديد،

و بشريّت به بن بست رسيده فهميد که فريب خورده است،

از اين رو تلاش براي

«چگونه بودن؟!»

و «چگونه زيستن؟!»

هم چنان ادامه دارد.