الامام النموذج الكامل للزهد











الامام النموذج الکامل للزهد



أَلَا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، يَقْتَدِي بِهِ وَيَسْتَضِي ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلَا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَي مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ.

أَلَا وَإِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَي ذلِکَ، وَلکِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ.

فَوَاللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاکُمْ تِبْراً، وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً، وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَي وَأَهْوَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.

بَلَي کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ.

وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَغَيْرِ فَدَکٍ، وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَتَغِيبُ أَخْبَارُهَا، وَحُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا، وَأَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا، لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ؛ وَإِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَي جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَلَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ، إِلَي مُصَفَّي هذَا الْعَسَلِ، وَلُبَابِ هذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هذَا الْقَزِّ.

وَلکِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَي تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ - وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الَْيمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ، وَلَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ - أَوْ أَبَيْتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَي وَأَکْبَادٌ حَرَّي، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ
وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَي الْقِدِّ!


أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ: هذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟!

وَلَا أُشَارِکُهُمْ فِي مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ!

فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَکْلُ الطَّيِّبَاتِ، کَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَکَ سُدًي، أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ!

وَکَأَنِّي بِقَائِلِکُمْ يَقُولُ:

«إِذَا کَانَ هذَا قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ».

أَلَا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّابِتَاتِ العِذْيَةَ أَقْوَي وَقُوداً، وَأَبْطَأُ خُمُوداً.

وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ.

وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا، وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا. وَسَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ، حَتَّي تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ.

و من هذا الکتاب، و هو آخره:

ترجمه: امام الگوي ساده زيستي

آگاه باش! هر پيروي را امامي است که از او پيروي مي کند، و از نور دانشش روشني مي گيرد، آگاه باش! امام شما از دنياي خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد که شما توانايي چنين کاري را نداريد امّا با پرهيزکاري و تلاش فراوان و پاکدامني و راستي، مرا ياري دهيد. پس سوگند به خدا! من از دنياي شما طلا و نقره اي نياندوخته، و از غنيمت هاي آن چيزي ذخيره نکرده ام، بر دو جامه کهنه ام جامه اي نيفزودم، و از زمين دنيا حتي يک وجب در اختيار نگرفتم و دنياي شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است.

آري از آن چه آسمان بر آن سايه افکنده، فَدَک[1] در دست ما بود که مردمي بر آن بُخل ورزيده، و مردمي ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست، مرا با فَدَک و غيرفَدَک چه کار است؟ در صورتي که جايگاه فرداي آدمي گور است. که در تاريکي آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مي گردد، گودالي که هرچه بر وسعت آن بيفزايند، و دست هاي گورکن فراخش نمايد، سنگ و کلوخ آن را پرکرده، و خاک انباشته رخنه هايش را مسدود کند. من نفس خود را با پرهيزکاري مي پرورانم، تا در روزقيامت که هراسناکترين روزهاست در أمان، و در لغزشگاه هاي آن ثابت قدم باشد. من اگر مي خواستم، مي توانستم از عسل پاک، و از مغز گندم، و بافته هاي ابريشم، براي خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات که هواي نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وادارد که طعامهاي لذيذ برگزينم، در حالي که در «حجاز» يا «يمامه» کسي باشد که به قرص ناني نرسد، و يا هرگز شکمي سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شکمهايي که از گرسنگي به پُشت چسبيده، و جگرهاي سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم که شاعر گفت:

«اين درد تو را بس که شب را با شکم سير بخوابي».

«و در اطراف تو شکم هايي گرسنه و به پشت چسبيده باشد». آيا به همين رضايت دهم که مرا اميرالمؤمنين عليه السلام خوانند؟ و در تلخي هاي روزگار با مردم شريک نباشم؟ و در سختي هاي زندگي الگوي آنان نگردم؟

آفريده نشده ام که غذاهاي لذيذ و پاکيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پرواري که تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده که شغلش چريدن و پرکردن شکم بوده، و از آينده خود بي خبر است. آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازي گرفته اند؟ آيا ريسمان گمراهي در دست گيرم؟ و يا در راه سرگرداني قدم بگذارم؟ گويا مي شنوم که شخصي از شما مي گويد: «اگر غذاي فرزند ابيطالب همين است، پس سُستي او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است». آگاه باشيد! درختان بياباني، چوبشان سخت تر، امّا درختان کناره جويبار را پوست نازک تر است، درختان بياباني که با باران سيراب مي شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوام تر است. من و رسول خدا صلي الله عليه وآله چونان روشنايي يک چراغيم، يا چون آرنج به يک بازو پيوسته، به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يکديگر بدهند، از آن روي برنتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيکار همه مي شتابم، و تلاش مي کنم که زمين را از اين شخص «معاويه» مسخ شده، و اين جسم کج انديش، پاک سازم تا سنگ وشن از ميان دانه ها جدا گردد.

(قسمتي از آخر نامه)

اي دنيا از من دور شو، مهارت را بر پُشت تو نهاده، و از چنگالهاي تورهايي يافتم، و از دامهاي تو نجات يافته، و از لغزشگاه هايت دوري گزيده ام. کجايند بزرگاني که به بازيچه هاي خود فريبشان داده اي؟ کجايند امّت هايي که با زر و زيورت آنها را فريفتي؟ که اکنون در گورها گرفتارند! و درون لَحَدها پنهان شده اند.









  1. پس از فتح خيبر ديگر يهوديان آن سامان با رسول خدا صلي الله عليه وآله صلح کردند و باغات «فَدَک» را به آن حضرت بخشيدند، و رسول خدا صلي الله عليه وآله آن را به فاطمه زهرا عليها السلام اهداء فرمود، و سندي براي آن تنظيم کرد و 5 سال در حيات پيامبر صلي الله عليه وآله در دست فاطمه صلي الله عليه وآله قرار داشت اما در حکومت خليفه اوّل آن را غصب کردند. (به کتاب فرهنگ سخنان فاطمه عليها السلام حرف ف، فدک مراجعه کنيد).