الولاة و البساطة في المعيشة











الولاة و البساطة في المعيشة



أَمَّا بَعْدُ، يَابْنَ حُنَيْفٍ! فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَي مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ، وَتُنْقَلُ إِلَيْکَ الْجِفَانُ. وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِيبُ إِلَي طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَغَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَي مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.

ترجمه: ضرورت ساده زيستي کارگزاران

پس از ياد خدا و درود! اي پسر حُنيف، به من گزارش دادند که مردي از سرمايه داران بصره، تو را به مهماني خويش فراخواند و تو به سرعت به سوي آن شتافتي، خوردنيهاي رنگارنگ براي تو آوردند، و کاسه هاي پر از غذا پي در پي جلوي تو مي نهادند، گمان نمي کردم مهماني مردمي را بپذيري که نيازمندانشان باستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه کن در کجايي؟ و بر سر کدام سفره مي خوري؟ پس آن غذايي که حلال و حرام بودنش را نمي داني دور بيافکن، و آن چه را به پاکيزگي و حلال بودنش يقين داري مصرف کن.