قسمتي از خطبه 192 نهج البلاغه











قسمتي از خطبه 192 نهج البلاغه



أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِکَلَاکِلِ الْعَرَبِ، وَکَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَمُضَرَ. وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ.

وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَي صَدْرِهِ، وَيَکْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ، وَيُمِسُّنِي جَسَدَهُ، وَيُشِمُّنِي عَرْفَهُ. وَکَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ، وَمَا وَجَدَ لِي کَذْبَةً فِي قَوْلٍ، وَلَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ. وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلي الله عليه وآله مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ يَسْلُکُ بِهِ طَرِيقَ الْمَکَارِمِ، وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ، لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ. وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لِي فِي کُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً، وَيَأْمُرُنِي بِالْإِقْتِدَاءِ بِهِ. وَلَقَدْ کَانَ يُجَاوِرُ فِي کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَلَا يَرَاهُ غَيْرِي. وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا. أَرَي نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ. وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ صلي الله عليه وآله فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: «هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ. إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَي مَا أَرَي، إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَلکِنَّکَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّکَ لَعَلَي خَيْرٍ».

سوابق درخشان شجاعت و فضائل امام عليه السلام

من در خردسالي، بزرگان عرب را بخاک افکندم، و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضر» را درهم شکستم، شما موقعيّت مرا نسبت به رسول خدا صلي الله عليه وآله در خويشاوندي نزديک، در مقام و منزلت ويژه مي دانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش مي نشاند، در حالي که کودک بودم مرا در آغوش خود مي گرفت، و در استراحتگاه مخصوص خود مي خوابانيد، بدنش را به بدن من مي چسباند، و بوي پاکيزه خود را به من مي بوياند، و گاهي غذايي را لقمه لقمه در دهانم مي گذارد، هرگز دروغي در گفتار من، و اشتباهي در کردارم نيافت. از همان لحظه اي که پيامبر صلي الله عليه وآله را از شير گرفتند، خداوند بزرگ ترين فرشته خود را مأمور تربيت پيامبر صلي الله عليه وآله کرد تا شب و روز، او را به راههاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيکو راهنمايي کند، و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند که همواره با مادر است،[1] پيامبر صلي الله عليه وآله هر روز نشانه تازه اي از اخلاق نيکو را برايم آشکار مي فرمود، و به من فرمان مي داد که به او اقتداء نمايم، پيامبر صلي الله عليه وآله چند ماه از سال را در غار حراء مي گذراند، تنها من او را مشاهده مي کردم، و کسي جز من او را نمي ديد، در آن روزها، در هيچ خانه مسلماني راه نيافت جز خانه رسول خدا صلي الله عليه وآله که خديجه هم در آن بود و من سوّمين آنان بودم، من نور وحي و رسالت را مي ديدم، و بوي نبوّت را مي بوييدم. من هنگامي که وحي بر پيامبر صلي الله عليه وآله فرود مي آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم اي رسول خدا، اين ناله کيست؟ گفت: شيطان است که از پرستش خويش مأيوس گرديد و فرمود: «علي! تو آن چه را من مي شنوم، مي شنوي، و آن چه را که من مي بينم، مي بيني، جز اينکه تو پيامبر نيستي، بلکه وزير من بوده و به راه خير مي روي»









  1. اِتّباعَ الفصيلَ اَثَرَامّه (شتر بچّه همواره با شتر است) وقتي مي خواستند بگويند که آن دو نفر هميشه با هم بودند از اين ضرب المثل استفاده مي کردند.